ایلکای

وقتی فیلم The Banshees of Inisherin رو میدیدم یاد این قطعه از مولانای عزیز افتادم:

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

دانی که پس از عمرچه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ

روزانه هزاران ارتباط صمیمی در جهان به پایان می‌رسد که هردو طرف رابطه دلایلی برای آن دارند. بالاخره در جهانی که زندگی و مرگ در ستیز است روابط انسان‌ها نیز می­تواند هم درد و هم درمان باشد، اما به‌نظر شما بعد از یک پایان غیرمنتظره و دردناک چگونه می‌توان درمان شد؟

فیلم بنشی‌های اینیشرین شاهکار مک‌دونا و گراهام برودبنت در سال ۲۰۲۲ میلادی بازخوانی بستری از دردهای تحمیلی یک جنگ درونی ا‌ست؛ دردهایی که در اضطراب بحران‌ها درمان‌اند و اگر ناگزیر در رابطه‌ای مأمن بگیرد، با هر احساس جدایی و ناامنی همچون زخمی سر باز می‌کند. آن‌چه مهم است چگونگی مواجهه‌ی هریک از طرفین با ریشه‌ی زخم‌هاست.

مارتین مک دونا، نمایشنامه نویس، فیلمنامه نویس و فیلمساز ایرلندی است که بیشتر او را در حوزه تئاتر با نمایشنامه‌هایی مثل مرد بالشی، ستوان آینیشمور و مراسم قطع دست در اسپوکن می‌شناسیم. او در کارنامه هنری خود فیلم جذاب (در بروژ) را نیز دارد که مهمترین فعالیت او در حوزه سینما به شمار می‌رود. بعد از این فیلم، دو فیلم دیگر به نام‌های هفت روانی و سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری را ساخت تا به عنوان یک کارگردان جدی، ژانر محور و دغدغه‌مند، خود را مطرح کند.

او در سال ۲۰۲۲ یکی از فیلم‌های مهم سینمایی را با نام اشباح آینشرین ساخت که در نوبه خود کاری دوست داشتنی و قابل تامل است. این فیلم را از جنبه‌های مختلف می‌توانیم بررسی کنیم که در ادامه به آن می‌پردازیم.

خلاصه داستان فیلم
اشباح آینیشرین داستان جزیره دورافتاده‌ای به نام آینیشرین در ایرلند است که دو دوست قدیمی به نام‌های کولم و پادریک، مدت‌هاست در آنجا زندگی می‌کنند و روزی یکی از آنها به طور ناگهانی و بی دلیل تصمیم می‌گیرد دیگر هیچ وقت با دیگری صحبت نکند و به شکل تحقیرآمیزی او را طرد می‌کند. این تصمیم باعث بروز اختلاف‌های زیاد و درگیری‌های جدی بین این دو دوست می‌شود تا جاییکه روند روستا را تحت تأثیر قرار می‌دهند و عواقب نگران‌کننده‌ای به دنبال دارد.

جذابش و با آن بار که عصرها همه برای نوشیدن آبجو در آن جمع می‌شوند، همان ایرلندی است که مارتین مک دونا می‌خواهد بسازد. یک ایرلند به‌شدت دیدنی و دوست داشتنی که اسیر اختلافات داخلی و جنگ‌های پیاپی شده است. آینیشرین همان ایرلند رؤیایی است و اختلافات دو دوست قدیمی که به ظاهر مسخره و غیرمنطقی می‌آید، همان اختلافات داخلی در جنگ ایرلند است که چند بار در طول فیلم آتش این اختلاف را از دور می‌شنویم و حس می‌کنیم. تمثیلی از خشونت در قالب رابطه دو دوست قدیمی و انحلال رابطه‌ای که می‌تواند زمینه‌ساز یک جنگ خونین شود.

پلیسی که در چند صحنه از فیلم با او مواجه می‌شویم، تا حدودی احمق و همیشه مست به نظر می‌رسد که توانایی اداره و حل و فصل ماجراهای پیش آمده را ندارد که می‌تواند نشانه‌ای از منفعل بودن پلیس در درگیری‌های ایرلند باشد.

و همین‌طور جنازه‌ای که آب با خود به سمت ساحل می‌آورد، می‌تواند نمادی از کشته‌شدگان جنگ در آن‌سو باشد که تصویری اگزوتیک و دلهره‌آور ساخته است. 

پوچی در فیلم Banshees تقریبا تمام کاراکترهایی که در فیلم با آنها مواجه می‌شویم به نوعی در ناامیدی به سر می‌برند. کالم که نسبت به دیگر اهالی روستا دنیادیده‌تر و مترقی‌تر جلوه می‌کند، به طور کل از زندگی قبلی‌اش و دوستی با پادریک ناامید است و می‌خواهد زندگی جدید با دوستان جدید و شروع آهنگ‌سازی را تجربه کند؛ اما انگار همچنان حال و روز خوبی ندارد. از طرفی پادریک نیز کاملاً شخصیتی کسل‌کننده و راکد به نظر می‌رسد که انگار هیجانی در زندگی‌اش وجود ندارد جز اینکه عصرها با دوستش در بار بنشینند و آبجو بخورند. همین‌طور خواهر پادریک، از زندگی در آینیشرین زده شده و قصد دارد برای آینده‌ای بهتر، آنجا را ترک کند. پسر نوجوانی را هم در طول فیلم همراه پادریک می‌بینیم که در آن روستا زندگی می‌کند و پایان خوبی در انتظارش نیست و در موقعیت‌های کاملاً پوچی او را می‌بینیم.

اشباح آینیشرین به نوعی می‌خواهد پوچی و انحلال یک روستای خوش‌منظره با آدم‌هایش را به تصویر بکشد که انگار سر سازگاری با زندگی را ندارد.

بنشی «عجوزه‌مرگی» که قوی‌تر از زندگی نیست. حال به شما می‌گوییم که «بنشی چیست». در افسانه‌های ایرلندی بنشی نام پیرزن عجوزه‌ای ا‌ست که خبر از مرگ دارد. بنا‌بر تحلیل مجله هنری اهل سینما در یادداشتی بر فیلم بنشی های اینیشرین، این نام تمثیلی از سایه‌ی یونگی و از طرفی پرسونا‌ست که بر شخصیت‌های فیلم بانشی‌ها حکم می‌کند. یونگ، سایه‌ها را کهن‌الگویی می‌داند که در همه‌ی انسان‌ها و در طول تاریخ تکرار می‌شود و بر ابعاد بسیاری از زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها تأثیر به‌سزایی دارد.

از طرفی، تراژی‌کمدی بنشی ها­‌ی اینیشرین یادآور گفته‌ی معنادار میلان کوندرا در بار هستی ا‌ست: «زندگی از مرگ قوی‌تر است و زندگی از مرگ تغذیه می‌کند». کالم و پادریک در میانه‌ی جنگ داخلی ایرلند با زندگی و مرگ دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. آن‌چه در وجود این‌دو می‌بینیم، جنگ کوچکی‌ برای بازیابی خویش است؛ جنگی میان من بیرون و من درون که می‌خواهد زندگی کند اما در بند زنجیرهای نادیده‌ و نپذیرفته‌ی خویش است؛ مرگی هر باره که در میان تقلای زندگی دست و پا می‌زند.