پشت فرمان

سروش صحت

 

راننده تاكسی گفت: «هر روز از ساعت پنج و نیم صبح میام می‌شینم پشت فرمون تا یك ظهر. ساعت یك ناهار می‌خورم و تا سه و نیم می‌خوابم، بعد دوباره می‌شینم پشت فرمون تا نه و نیم شب. نه و نیم تازه شام می‌خورم، ده و نیم هم می‌خوابم.»

گفتم: «خیلی كار می‌كنید، معلومه خرج بچه‌ها خیلی زیاده.»

راننده گفت: «بچه ندارم، یعنی یكی دارم كه نیست. خارجه.»

گفتم: «عیال نمیگن اینقدر كار نكنید.»

راننده گفت: «تنهام.»

پرسیدم: «پس چرا اینقدر كار می‌كنید؟»

راننده گفت: «تنهایی حوصله‌ام سر میره، بهترین كار همینه. از این ور به اون ور، از اون ور به این ور، موقع موشكباران پشت فرمون بودم، موقع آزادی خرمشهر پشت فرمون بودم، تونل حكیم را كه زدن پشت فرمون بودم، پل صدر را كه می‌ساختن پشت فرمون بودم، پلاسكو كه آتش گرفت پشت فرمون بودم، سانچی كه آتش گرفت پشت فرمون بودم، این هواپیما كه سقوط كرد پشت فرمون بودم، پشت این فرمون چه چیزها كه ندیدم، پشت این فرمون چقدر گریه كردم.»

گفتم: «منم بعضی شب‌ها یه گوشه تنها می‌شینم گریه می‌كنم.»

راننده نگاهم كرد و گفت: «شب‌ها كه من هر شب گریه می‌كنم... شب‌ها برای خودم گریه می‌كنم.»

پرسیدم: «تنهایی اذیت‌تون می‌كنه؟»

مرد گفت: «زندگی همینه دیگه.»

گفتم: «پس چرا گریه می‌كنید؟»

راننده گفت: «گریه می‌كنم كه سبك بشم، فرداش بتونم بشینم پشت فرمون.»