ونوس ترابی
«چیزها»
چیزها نمیمیرند. چیزها گربه جانند! چیزها شاهدان خفقان گرفتهاند. چیزها جیغها را شنیدهاند، تکانها را به جان کشیدهاند و صدای بوق مکرر اخطار را ریختهاند در خود...درست مثل آن صدفی که لب دریا پیدا میکنی و صدای موج از پیچ و خمش میآید. چیزها یعنی قرصها. ویتامین بی. بیکسی. بیوطنی. بیهمه چیزان وطن دزد. بیتو، دخترجان، پسرم. جان مادر. عزیز. بابا. سرکار خانم. جناب. آقای خلبان. نازنین. لگد کوچک هفت ماهه!
چیزها، لیوان سر سوخته است که ترکش حالیش نمیشود. آب میفهمد و چای و قهوه و آب میوه. کسی در لیوان، خون سر نمیکشد، جز انگشتهای روی دکمه و تیر خلاص و افلیج بالا و پایین دستور.
چیزهایی به اندازه گیره سر، به مهمی کفشی که دهان زمین میشود و فریاد میزند هیهات به الف کشیده.
چیزها یعنی دستکشی که تکههای بدن را بیرگ برمیدارد و از خون دلمه بسته به روزگار، تیره و روسیاه آخ نمیگوید. تلفنها را برمیدارد و آخ نمیگوید. دستهای جدا شده را برمیدارد و در کیسه میریزد و آخ نمیگوید. پاهای مانده در جوراب سرمهای که از ساق به بالایش مانده در کانال آب و روغن و خون قاطی کرده را میاندازد در کیسه و آخ نمیگوید. از آخ فقط حرف آخر را میخواهد تا خفقان بگیرد.
چیزها، یعنی خاک خانه و سرزمین مادری روی شاهدان آغوش و عشق، حرف و حرفه.
چیزها از جان آدم فراتر میروند. مدام از خودت میپرسی چه میشود که کاغذ و اسفنج و پلاستیک، انفجار شرف را در بهت آسمان و زمین و میان فریاد و خون تاب آوردند؟ بعد یادت میآید که چیزها هم بازماندگانند اما به شیوه چیز بودگی. چیزها هیچ چیزشان نمیشود. شنیدهاند و دیدهاند و لمس کردهاند اما هیچ چیزشان نمیشود.
۲ سال گذشت.
آن هواپیما ما را برد به سیاهچاله بهت و چرا. ۲۲ ماه است که سوگ از دیوار بعضیهامان هنوز شره میکند و خوب است که دستکم گاهی شره کند. بیرگی و چیزبودگی را بگذار برای همان دستکش و صاحبش. برای کارمند برج مراقبت. برای سرداران بیسر و پا که فقط در دست و بالشان «دار» مانده است. برای خلبان پرواز آسمان و کمک خلبان و مهندس پروازش که از شیراز میآمدند و دیدند و همهشان سه روز خفقان گرفتند. ترسیدند و ماسیدند. ترسیدند و چسبیدند به کاک پیت. برای گوشهایی که مکالمات جعبه سیاه را شنیدند و درز گرفتند.
آن هواپیما و هواپیمایی که دو برج تجارت جهانی را به خاک نشاند و هواپیمایی که سرنشینان پرواز ۶۵۵ را میان خطای انسانی و خطای غیر انسانی هجی کرد و هواپیمایی که بار بمب اتمش را روی ناکازاکی و هیروشیما و مردم بیپناهش زمین گذاشت...ما نسل به نسل در همه این پروازها بودیم و تکه تکه شدیم اما فراموش کردیم.
حالا اگر شمعی روشن کردی، با جرقه شعله و آب شدن جان شمع، تمام پدران و همسران و یاران پرواز را به خاطر بیاور و فردایش دنبال بلیط ارزان لوفتانزای یک استاپه و دو استاپه باش!
#من_هم_شمعی_روشن_خواهم_کرد
#IWillLightACandleToo
#دادخواهی
#چیزنباشیم
اشک! اشک! اشک!