My American Love
Thirty-Two Poems for Wendy
Twenty.
Dreaming “High Noon”
by
Majid Naficy
When we lie next to each other
In your canopied bed
Which resembles a covered wagon
I put my left hand
On your right leg,
You put your right hand
On my left hand
And we both sleep
To the murmur of your breaths.
Last night I awoke
To your sudden shout:
“Horse! Horse!”
I remember that just then
I was dreaming of Gary Cooper
Who opened a stable door
So horses wouldn’t get burned
In a fire set by criminals
And that by shielding himself
Between two running horses
He was able to escape
From the reach of killers’ bullets.
In the morning, you said that in your dream
You had seen Grace Kelly
Who, hearing the sound of gunfire ,
Ran from the train station
To help Gary Cooper
And then they moved out of town
In their covered wagon.
September 4, 2016
POEMS: 1. On the Bridge, 2. I Hope the Water Returns, 3. Empty Baskets 4. Coffee Maker 5. Anxious Heart 6. Washing 7. Bougainvillea 8. Simple Truth 9. Persian-Singing Bird 10. The Gardener 11. Lost Cypresses 12. Visiting the Wall 13. Is Love a Glass of Hormones? 14. Independence Day 15: Oh, Pain 16. The Season of Picking Raspberries 17. Who Is More Envied? 18. Watching Baseball 19. A Night in Calistoga 20. Dreaming “High Noon" 21. I Do Not Write Poetry for Eternity 22. Our Footprints in Maui 23. Bay to Breakers 24. The Altar of Poetry 25. Dublin 26. Watching the Snow with Wendy 27. George Habash Sandwich 28. Morning Blend 29. Stroke 30. Mating Dove 31. In or Out of Love? 32. Anniversary in Rome
عشق آمریکایی من
سیودو شعر برای وندی
بیست.
خوابِ "ماجرای نیمروز"
مجید نفیسی
وقتی کنار هم میخوابیم
در تخت خوابِ سرپوشیدهات
که به دلیجانی میمانَد
من دست چپم را
روی پای راستت میگذارم,
تو دست راستت را
روی دست چپ من
و هر دو بخواب میرویم
با زمزمهی نفسهایت.
دیشب ناگهان
از فریادت بیدار شدم
میگفتی: "اسب! اسب!"
یادم میآید که جَخت پیش از آن
گَری کوپر را بخواب میدیدم
که در اصطبل را باز کرد
تا اسبها در آتشِ جانیان نسوزند
و خود در پناهِ دو اسبِ گریزان
از تیررسِ آدمکشان گریخت.
صبح گفتی که در خواب
گریس کلی را دیدهای
که با شنیدنِ صدای تیر
از ایستگاه قطار درآمد
تا به یاری گری کوپر بشتابد
و سپس هر دو با دلیجان
از شهر کوچیدند.
چهارم سپتامبر دوهزاروشانزده
اشعار: ۱. روی پل ۲: کاش آب بیاید ۳. سبدهای خالی ۴. قهوهجوش ۵. دل بیقرار ۶. رختشویی ۷. گل کاغذی ۸. حقیقت ساده ۹. پرندهی فارسیخوان ۱۰. باغبان ۱۱. سروهای گمشده ۱۲. دیدار از دیوار ۱۳. آیا عشق جامی از هورمونهاست؟ ۱۴. روز استقلال ۱۵. ای درد ۱۶. فصل چیدن تمشكها ۱۷. چه كسی رشکانگیزتر است؟ ۱۸. تماشای بیسبال ۱۹. شبی در کالیستوگا ۲۰. خوابِ "ماجرای نیمروز" ۲۱. برای ابدیت شعر نمیگویم ۲۲. ردپاهای ما در مائوئی ۲۳. از خلیج تا خیزابها ۲۴. قربانگاه شعر ۲۵. دوبلین ۲۶. تماشاي برف با وندی ۲۷. ساندویچِ جورج حبش ۲۸. آمیزهی بامدادی ۲۹. سکته ۳۰. كبوتر مست ۳۱. عاشق یا فارغ؟ ۳۲. سالگرد در رم
Comments