My American Love
Thirty-Two Poems for Wendy
Eighteen.
Watching Baseball
By Majid Naficy
I,Wendy, who disliked commercial sports,
Now a few years after my mother’s death
Have become infatuated with baseball.
I watch it for a whole season,
And have an aesthetic pleasure
In the swings of bats and balls
And the hits and catches of players.
When my mother was young
She called the players of our city “my brothers”
And later, “my sons”.
Sometimes she spent a lot of money
And went to visit her team
With my brothers.
She bought popcorn with cold beer
And did not return home till night.
I never went with them to watch baseball
Because I believed that money
Was the only winner of sport fields.
But now when watching it on TV
I see my mother who alongside with me
Strikes, catches and runs
And lets out a shout of joy
With each scoring of our team.
May 20, 2015
POEMS: 1. On the Bridge, 2. I Hope the Water Returns, 3. Empty Baskets 4. Coffee Maker 5. Anxious Heart 6. Washing 7. Bougainvillea 8. Simple Truth 9. Persian-Singing Bird 10. The Gardener 11. Lost Cypresses 12. Visiting the Wall 13. Is Love a Glass of Hormones? 14. Independence Day 15: Oh, Pain 16. The Season of Picking Raspberries 17. Who Is More Envied? 18. Watching Baseball 19. A Night in Calistoga 20. Dreaming “High Noon" 21. I Do Not Write Poetry for Eternity 22. Our Footprints in Maui 23. Bay to Breakers 24. The Altar of Poetry 25. Dublin 26. Watching the Snow with Wendy 27. George Habash Sandwich 28. Morning Blend 29. Stroke 30. Mating Dove 31. In or Out of Love? 32. Anniversary in Rome
عشق آمریکایی من
سیودو شعر برای وندی
هژده.
تماشای بیسبال
مجید نفیسی
من، وندی، كه از ورزشهای انتفاعی بدم میآمد
حالا چند سال پس از مرگ مادرم
شیفتهی بیسبال شدهام.
یك فصلِ تمام آن را تماشا میكنم
و از پیچ و تابِ چوب و توپ
و بزن و بگیرِ بازیكنان
لذتی زیباشناسانه میبَرم.
مادرم جوان كه بود
بازیكنانِ شهرمان را "برادر" می خواند
و دیرتر "پسرهای من".
گاهی بیدریغ پول خرج میكرد
و همراه با برادرهایم
به دیدارِ تیم خود میرفت
چُس فیل میخرید با آبجوی خنك
و تا شب به خانه بازنمیگشت.
من هرگز با آنها به تماشای بیسبال نرفتم
زیرا باور داشتم كه پول
تنها برندهی میدانهای ورزشیست.
اما حالا بهنگامِ تماشای آن در تلویزیون
مادرم را میبینم كه همراه من
میزند، میگیرد و میدود
و با هر بُردِ تیم مان
غریوِ شادی سر میدهد.
بیست مه دوهزاروپانزده
اشعار: ۱. روی پل ۲: کاش آب بیاید ۳. سبدهای خالی ۴. قهوهجوش ۵. دل بیقرار ۶. رختشویی ۷. گل کاغذی ۸. حقیقت ساده ۹. پرندهی فارسیخوان ۱۰. باغبان ۱۱. سروهای گمشده ۱۲. دیدار از دیوار ۱۳. آیا عشق جامی از هورمونهاست؟ ۱۴. روز استقلال ۱۵. ای درد ۱۶. فصل چیدن تمشكها ۱۷. چه كسی رشکانگیزتر است؟ ۱۸. تماشای بیسبال ۱۹. شبی در کالیستوگا ۲۰. خوابِ "ماجرای نیمروز" ۲۱. برای ابدیت شعر نمیگویم ۲۲. ردپاهای ما در مائوئی ۲۳. از خلیج تا خیزابها ۲۴. قربانگاه شعر ۲۵. دوبلین ۲۶. تماشاي برف با وندی ۲۷. ساندویچِ جورج حبش ۲۸. آمیزهی بامدادی ۲۹. سکته ۳۰. كبوتر مست ۳۱. عاشق یا فارغ؟ ۳۲. سالگرد در رم
Comments