دیوانه 
دیوانه برخیز  
صبح دمیده است
بوسه بارانم کن
بگذار خنده هایم طلوع کند
در چشمان سیاه تو
و شب گم شود زیر مینای دندان تو
شب رفته است و من
در لابلای تار موی تو
ستاره چین شب شد

 

و اگر

و اگر در این صدای سکوت
آوایی نبود
و اگر در این تاریکی حضور
روزنی نبود
و من بودم و و این میراث
دربدری
من و این غوغای بی صدایی درون
و اگر نبود ستاره ای پشت این آسمان بیرنگ
در جوار این دیوار شکسته
آنگاه جهان بی اشاره میشد
بی اشاره به ماندگاری عشق

 

ریشه در سرو

ای همیشه سبز
همیشه ایستاده ای در آستانه

همیشه می درخشی در خماری من
صدای تو سبز است ، حتا به فصل خزان
و می آیی حتا زمانی که رفته ای ، رفته
خورشید می درخشد از سر انگشت 
اشاره در نورت
نشان توسپرده اند به ریشه های سرو
  هزار ریشه در جهان دارد
سبز و ایستا....
لندن مرداد 2005 

painting oil on canvas by Mahnaz Badihian