چندان ضرر بار نیست که بیاد داشته باشیم که مبارزه با حکومت آخوندی، بعنوان یک ساختار سیاسی، بعید بنظر میرسد، تحول مهمی را در ساختار نظام ولایت فقیه سبب گردد. بنگر که حکومت آخوندی، نزدیک به نیم قرن با حداقل تغییرات ساختاری، هنوز، حرف اول و آخر و تصمیم نهایی را پس از 36 سال حکومت، تنها از یک آخوند بر میآید، آخوند خامنه ای، ولایت فقیه که از طلبگی و روضه خوانی، هنوز، بمرتبه اجتهاد هم نرسیده، بر فراز راس قدرت جلوس مییابد، جایگاهی که حضرت ولایت فقیه، این اقتدار را داراست، که بطور روزمره هزاران فرمان را صادر کند. چون او فرمانروای نهایی ست. اینکه چه نتایجی، آن فرمانها ببار آورده و یا میآورند، مفید بوده اند و یا ضرر بار؟ سوالی هایی هستند که نه پرسشگر دارتد و نه پاسخگو.    

همزمان، نا رضایی و نا خشنودی فرا گیر شده است. هم سرمایه دار و کارفرما سخت می نالند و هم کارمند و کارگر، هم استاد و معلم دل پر از اعتراض دارند و هم دانشجو و دانش آموز، هم زنان و مردان و کودکان در شرایطی زندگی میکنند که با رشد و نمو سریع و سرطانی فساد و فحشا و اعتیاد و خود فروشی، نهادین شدن دو رویی و دروغگویی ، ظاهر سازی و خود نمایی روی در رویند.

این، بدان معناست شرایط ذلت باری که جامعه با تحمل کمبودها و "نا ترازیهایی" که در آن فرو رفته است، روشن است که ناشی از اراده معطوف است بولایت و امامت، یعنی اقتداری رها از هرگونه مسئولیت یا تعهدی. تا کنون، در طی 37 سال حکومت، ولی فقیه، آخوند خامنه ای، یکبار هم اتقاق نیفتاده است که مورد سوال قرار گیرد و بسوالی پاسخ بگوید. این در حالیست که در مقایسه با رژیم گذشته، شاه از پاسخ به خبرنگاران استقبال میکرد و شاید، اعتماد بدانش خود و تسلط ش بر دو زبان برای همیشه او را آماده پاسخگویی میکرد.

آیا، همن جا نباید لحظه ای توقف کرده و بپرسیم، چگونه است که شاه با تمام هیبت و اقتدار، در مقایسه با آخوند خامنه ای، از زیر بار سوال شانه خالی نمیکرد، حال آنکه، در 36 سال گذشته، آخوند خامنه ای بیک سوال هم پاسخ نداده است. آنچه، هر ایرانی را باید دچار شرم کند، آنست که بفریب تن داده ایم، بفریب ولایت فقیه، بجانشینی امامت.

شاید، اگر ذره ای چشمهای خود گشوده و حقیقت را زیر زبان زمزمه میکردیم، اکنون، چنین خوار و ذلیل نبودیم. با کمی دقت در میافتیم که سخن از امامت، ریشه برگرفته از مقوله ای زائیده ی فرهنگی بیگانه، "فرهنگ" تازیان مهاجم، در قرن هفتم. که بقواعد و مقررات دینی تن میدهیم بر آمده از فرهنگ بیگانه و در برابر خدائی بزبان بیگانه بحقارت وخواری خود اعتراف میکنیم که خود بر ساخته فرهنگ بیگانه است. در عبادات روزانه، اکثرا با زبانی با الله، خدای بیگانه، سخن میگوییم که آن زبان خود بیگانه است. هرچند هم اکنون راندن الله بزبان، گوئی، امری ست نهفته در نهاد ما.

غرض از بیان این مقدمه آن بود که ما وقتی به حکومت آخوندی مینگریم، باید در نظر اول بآن همچون یک پدیده دینی بنگریم. ولی فقیه، پیروان و فرماندهاشان، همه قبل از آنکه بازتابنده یک پدیده سیاسی باشند، تبلور یک پدیده دینی اند. ولی فقیه نیز معمولا سخنانش را با کلماتی دینی آغاز میکند و تمامی بخش اول سخنان خود را منحصرا، جنبه ای از دین مورد بحث قرار میدهد که مستقیم یا غیر مستقیم توجیه گر بخش سیاسی خطبه است که معمولا تابلوئی بسیار زیبا و فریبنده بزک شده واقعیت. که آنگاه ولی فقیه یاد آوری کند که اگر هم نقص و عیبی هم اینجا و آنجا بچشم میخورد، مجریان بهترین مهارتهای خود را بکار نگرفتند وگرنه  این نقصها واقعیت نمییافتند.

البته که بر فراز منبر خطبه چه چیزی میتوان انتظار داشت بجز واقعیتی عاری از نقص و هرگونه عیبی، واقعیتی که همه جا در پیش چشمان ما قرار دارد. حال اگر به حضور دین در دانشگاهها و موسسات فرهنگی و هنری و سراسر نظام ارتباطاتی، رادیو و تلویزیون و نظام اینترنتی توجه کنیم، شاید بتوانیم میزان و عمق نفوذ تعلیمات دینی را در ساختن برنامه های خبری و نمایش و سرگرمی، تصور نمود، نفوذی مزورانه در شعور نو جوانان، البته که مبارزه با نظام را بسی بسیار دشوار ساخته و میسازد. معلوم است که نظام با تحریف گزارشها و یا انتشار اخبار دروغین، در پی پوشش چهره زشت و وحشتبار خویش است و خدمت به تحکیم نظام.  

مسلم است که نقد حکومت اخوندی بمثابه یک ساختار و سامانه سیاسی، بیش از 46 سال است که چندان لرزش بر ساختار حکومت آخوندی نیانداخته است. این بدان معناست، برای مبارزه با حکومت دینی، در دورانی که از دوران مدرن گذر کرده است، باید ابزار و تکنیکهای جدیدی اختراع کرد. چه، باید به مبارزه با باورها و ارزشهایی پرداخت که از نسلی به نسلی دیگر ارثی انتقال یافته است. البته که ریشه و عمق دین در شعور و آگاهی انسانها یکسان نیست. ممکن است که  کیشی مشترک باشد بیین حاکم و محکوم، با این، وجود نمیتواند دارای معانی متفاوتی متناسب با جایگاه حاکم و محکوم نداشته باشد.

این، بدان معناست مبارزه سیاسی با حکومتی که بر اساس باورهای دینی انجام وظیفه مینماید، نباید روی از نقد دین برگیرد. درست است. ساده نیست درگیری با دین. اما، چرا هرکس آزاد به پرستش نباشند. هرکس آزاد است که در خلوت خویش به پرستش هر خدایی را که دوست دارد بپردازد. یعنی که این یک واقعیت است، چه نیازی به حوزه های علمیه ست و تولید طلبه و آخوند و فقیه. تردید مدار در جامعه ی بعد از ولایت، آخوندها عمامه ها از سر برگیرند و عبا و قبا را در خانه مینهند و ناپدید میگردند. دیر یا زود آنروز خواهد رسید.

نزدیک به نیم قرن حکومت دین، بندرت، شاهد بر انتشار نقد باورها و ارزشهای دینی یوده ایم، ارزشهائی که حکومت آخوندی خود را متولی آن میداند. این بدان معناست که نقد ساختار قدرت اگر به نقد ساختاردین و تقدس نکشد، وظیفه خود را نا تمام گذارده است. اما، آنچه دوران زندگی اش بسر آمده است، نظامی نیست مگر نظام ولایت فقیه که هیچ کجا را در شان مقدسش نیابی مگر زباله دان تاریخ.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com