ژینوس صارمیان
در دوران کودکی داستان کوتاهی از «ماکسیم گورکی» خواندم به نام «بچههایی که یخ نزدند». داستان درباره دو کودک گدا به نامهای «میشکا» و «کاتکا» است که در شب کریسمس و در سرمای شدید، متوجه میشوند که کمی بیشتر از همیشه سکه جمع کردهاند. تصمیم میگیرند دور از چشم صاحبکار به کافهای بروند و جشن بگیرند. در پایان داستان، گورکی مینویسد چرا باید میگفتم که این بچهها از سرما یخ زدند و مردند؟ بگذاریم آنها هم مانند بقیه مردم از شب کریسمس لذت ببرند… و شاید همین پایان متفاوت باعث شده که این داستان به این خوبی در ذهن من باقی بماند.
شاید فیلم «کیک محبوب من» را دیده باشید. فیلم شروع بسیار زیبایی دارد. «مهین» زنی بیوه است که فرزندانش مهاجرت کردهاند و پس از مرگ همسرش، با مرد دیگری نبوده است. حس تنهایی مهین به خوبی به بیننده منتقل میشود و رفتارهای عصیانگرانهاش را قابل باور میکند. او به طور ناگهانی تصمیم میگیرد برای شروع یک رابطه پیشقدم شود. «فرامرز» را به خانه دعوت میکند، با هم شراب مینوشند، میرقصند و حتی دوش میگیرند… تا همین جا فیلم از بسیاری از خط قرمزها عبور کرده است. در جامعهای که حتی رابطه یک زن و مرد جوان هم هنوز جای سوال دارد، جسارت و تابوشکنی شخصیت مهین قابل تحسین است. ای کاش کارگردانان داستان را در همین نقطه پایان میدادند و اجازه میدادند مهین و فرامرز هم شبی متفاوت و به دور از عرفهای رایج را تجربه کنند؛ حتی اگر ممکن بود فردا مهین از کارش پشیمان شود، همسایه فضول از حضور فرامرز مطلع شود، یا اصلاً فرامرز دزد از آب دربیاید. شاید اگر به جای تدفین نمادین و مرگ آرزوها، با مهینی شاد و سنتشکن مواجه میشدیم، فیلم تاثیر بیشتری به جای میگذاشت و این پیام را داشت که قهرمانان لزوماً نباید جوان و نیرومند باشند؛ گاهی حتی یک زن مسن و تنها هم میتواند قهرمان باشد.
سوای شجاعت سازندگانش، که خیلی قابل تقدیره، داستان این فیلم برای من چند اشکال بزرگ داره. القای اینکه افسردگی با جفتگیری حل میشه، اینکه معلوم نیست مرد عاشقه یا فقط سکس میخواد (همراه داشتن قرص ویاگرا یعنی ادعای نخوابیدنش با زن های دیگه دروغ بود)، و بعد دفن کردن مرد در حیاط خونه بعنوان خودخواهترین کار ممکن… عصبانیم کرد :)
بهم یادآوری شد که ویاگرا رو از داروخونه خرید... ولی هنوز عصبانیم!