چشمهایم به دیدن این تصاویر با این داستان به زبان فارسی عادت نداشت. عادی ترین و ساده ترینِ اتفاقات، که بخشی از زندگی انسانهاست و تقریبا در همه جای دنیا طبیعی به نظر می‌رسند، برای ما عجیب و شگفت انگیزند. 

 

 

چقدر زیبا بیننده را متوجه چند وجهی بودن زندگی میکنید با به تصویر کشیدن ساده ترین گوشه اززندگی واقعی یک بانوی سالمندِ تنها. اینکه مادربزرگهایی که دهه هاست حاج خانم صدا میشوند، همه شان در پستوی خانه به نماز مشغول نیستند. اگر چه در سکوت و تنهایی زندگی میکنند، اما زندگیهاشان با قوانین وضعیت حاکم منطبق نیست. 

 

چشمان من دردنیای فارسی، در بهترین حالت به دیدن مادرهایی مانند ملوک همسر اسدالله در سریال پدر سالار، و هزاران مادربزرگ مهربان ایرانی که وجه سنتی شخصیتشان برجسته است، عادت کرده بود. جای مهین ها در این جامعه خالی بود. از ابتدای فیلم با دیدن تصویر بدون روسری مهین بغضم گرفت. مهین خودش بود، زمانیکه تنها در خانه نشسته، روسری بر سر ندارد و این تصویر ساده آنقدر باورپذیر است که اشکم را در می آورد. 

 

جایی که فریبرز به جنگ رفته از تجربه اش در شراب انداختن میگوید، به شدت غم انگیز است. او با دوستان به جنگ رفته اش شراب درست می کردند و در باغچه چالش می کردند. وای!!!! مگر میشود هر خانواده ایرانی رازی پنهان نداشته باشد. این جمهوری اسلامی با ما چه کرده که این ساده ترین موضوعات اگر به زبان آورده شوند، اشکمان را در می آورد. 

 

احساس زیبای عشق در سالمندی و نیاز به ارتباط انسانی در سکانس‌های رمانتیک میان مهین و فریبرز، آنقدر معصومانه است که دل هر بیننده ای را با خود همراه میکند. و اندوهی که در تنهایی مهین جاریست، روح و روان بیننده را لمس می‌کند.

 

 

می‌خواهم از صمیم قلب برای ساختن این فیلم از شما تشکر کنم. برای سادگی، معصومیت و زیبایی های مهین. برای یک ساعت و سی و هفت دقیقه ای که با روان من بازی کردی. داستان مهین و فریبرز، و داستان اندوه و امیدشان آنقدر شگفت انگیز بود که تاثیرش برای همیشه در من باقی خواهد ماند، حتی بعد از رفتن جمهوری اعدام اسلامی.

از طرف خودم و جمعی که با من به تماشای فیلم نشستند، از شما سپاسگزارم که نشان دادید که هنوز امیدی هست و اینکه داستان‌های مادرانمان، شایسته شنیدن و دیده شدن هستند. 

 

با بهترین آرزوها