من از کودکی یک فردِ عادی مثلِ بقیهی هم سن و سالانم نبودم، صرفِ نظر از اینکه خانوادهی من نیز؛ افرادِ عادی نبوده و دلمشغولیهای دگر داشتند ـــ تحصیلِ من در مدرسهی سن لویی باعث شده بود که جلوتر از بچههای دیگر با خیلی چیزها آشنا شوم، یکی از آنها ادبیاتِ گوتیک (ترکیب وحشت و مضامین عاشقانه، موضوعات به کار رفته در این سبک بر اساس وحشت، عاشقانه و ملودرام دستهبندی میشوند، معمولاً آثار گوتیک به راز و رمزها میپردازند، رمزهایی که علتِ یک حادثه را در خود حبس کرده و رازهایی که در آنها ابهام وجود دارد، در انتها لازم نیست خواننده به آن راز پی ببرد، در طول داستان ـــ افشای تدریجی صورت میگیرد) بود.
همه چیز از اواخرِ دههی چهل خورشیدی آغاز شد، وقتی که از روی شیطنت به کنارِ سنگلاخی افتاده و پای راستم شکست، هیچ وقت با اسباب بازی کنار نمیآمدم، چیزی را که خودم دوست داشتم ـــ با آن بازی کرده و ساخته بدین وسیله داستان سازی میکردم، حسابی دمغ شده و از بی حوصلگی نمیدانستم چه کنم، صدای همه درآمده بود تا اینکه از سوی مدرسه و اقوام کلی کتاب و مجله دریافت کردم، در یک مجلهی ماهانه مخصوصِ نوجوانانِ فرانسوی ـــ به نوشتهای برخوردم که به شدت (تا به امروز) توجه را به خود جلب کرد، آن نوشته؛ این قلبِ افشاگر، اثری بی نظیر از ادگار آلن پو بود.
از آن پس تا سالهای بعد ـــ آثارِ نویسندگانی مانند: مری شلی، چارلز دیکنز، ساموئل تیلور کولریج، رابرت لویی استیونسن، هوارد فیلیپس لاوکرافت، گی دو موپاسَن، گوستاو آدولفو بکر، کومته دو لوتره آمون و... در طولِ سالها دنبال کرده و مقالاتی در رابطه با نوشتههای ایشان نگاشتهام، البته ادبیاتِ گوتیک ـــ تمامی نوشتههای این نویسندگانِ برتر را نمیپوشاند، اما در خورِ توجه بوده و بنا بر دلایلی (بیشتر نوع زندگی این نویسندگان، به خصوص پایانِ زندگی که داشتند) ارتباط دارند، در این میان ادگار آلن پو و هوارد فیلیپس لاوکرافت جایگاه خاصی برای من دارند.
جنون (وقتی که شخص نمیتواند از قوه ادراکِ خویش؛ به نحوِ احسن استفاده نماید) از هرج و مرج ناشی نمی شود، به نظر من بیشترین نوشتههای آلن پو از همین نکته که به آن اشاره کردم ـــ آغاز شده و به دلیل نیازهای زیبایی شناختی ـــ جستجوی ادبی او در آثارش ساختاری مضاعف دارد، معمولاً بیشترین راسِ کارهای ادگار آلن پو ـــ بر وسواس او در موردِ مرگ زنِ محبوبَش استوار است، مطمئناً این یک ترس غیرمنطقی و بی اساس نیست، اکثر زنانی که آلن پو عاشقِ آنها بوده است ـــ یا مُرده و یا او را رها کردند.
از نظر روانشناختی؛ اولین حلقهای که به دورِ این راس میچرخد ـــ رویاها هستند، اگرچه در مورد آلن پو، رویاها جز به شکلِ کابوس ـــ وجود ندارند، رویای ابتدایی و بزرگِ ادگار آلن پو بر روی تصویرِ مادرش ساخته شده بود، پدرش در سال ۱۸۱۰ خانواده را ترک کرده و مادرش یک سال بعد فوت می کند، ادگار کوچک را تصور کنید که با سرسختی مادرش را در بستر مرگ همراهی کرده و او هیچگاه نفسهای کثیف، دستهای سرد، گونههای رنگپریده و انگشتانِ استخوانی مادرش را در زندگی فراموش نخواهد کرد.
مرگ اَلیمِ مادرِ ادگار؛ مجموعه ای از خیالپردازیهای عجیب و غریب ـــ آغشته به عقده اُدیپ ،همراه با انگیزه های مُردهبارگی را در او ایجاد کرد، این تاریک فانتزیها را میتوان در داستانهای او ـــ مانندِ: لیژیا ( احتمالاً آلن پو این داستان را تحت تاثیر توهمات ناشی از مصرف مواد مخدر ـــ نگاشته است)، صندوقِ آمونتیلادو (قاتلی که شیوه گرفتن انتقام خویش از دشمنش را برای خواننده ـــ بیان میدارد) و بِرنیس (سرگذشت مردی معتاد به کتابخوانی است که در طی آن جنایت این مرد در رابطه با دختر عمویش که همسر وی نیز میباشد ـــ روایت میگردد) پیدا کرد.
اما وحشت به همین جا ختم نمی شود، تصویر مادر در حال مرگ او نیز الگوی تمام زنانی بوده که در آثارِ او ظاهر میشوند، به خصوص موهای رنگ پریده، نازک و بلند سیاه، به طور کلی؛ برای آلن پو ـــ زنانی که با ظاهرشان این تصور را ایجاد می کنند، در آستانهی مرگ هستند (و یا پیامی دربارهی مرگ دارند، این برداشتِ من شخصی من است، مثالِ دیگر؛ دندانها نیز به عنوان نمادِ مرگ ـــ نقش تعیین کننده ای در داستان های وی دارند، نشاندهندهی دفاعِ بیولوژیکِ زن در برابر تصاحبِ بدنش؟ شاید).
در ابتدا کارِ نویسندگی آلن پو با نام مستعار یک بوستونی منتشر می شد، بعد از عدم موفقیتش به عنوان یک افسر و خواستش مبنی بر نویسنده و شاعر شدن ـــ تمرکزش را از شعر به روی نثر تغییر داده و چند سال را صرفِ نوشتن در مطبوعات و گاهنامههای ادبی کرد، آلن پو به خاطر شیوه نقد منحصر به فردش ـــ مشهور شد، او برای مدتی در انگلستان زندگی کرد که با بازگشت به آمریکای شمالی ـــ شاهدِ شکوفا شدنِ استعداد او در ادبیاتِ گوتیک میشویم (ادبیات گوتیک رابطه بسیار نزدیکی با معماری گوتیک دارد، شاید ساختمانها و خانههای انگلیسی نیز در او عصر داشتند، به ویژه سبکِ ویکتوریایی).
در همان سالی که ادگار ۲۷ ساله با دختر عمهی ۱۳ سالهی خود از روی عشقی عجیب ازدواج کرد (چند سال بعد از ازدواجشان شاهد ارتباط عاشقانهی شوهرش با دو زنِ دیگر بود) ـــ تحتِ تاثیرِ لرد بایرون (شاعر و سیاست مدار رمانتیکِ انگلیسی) قرار گرفته و اولین کتاب شعرش؛ تیمور لنگ و دیگر اشعار را انتشار داد، قصیده آلن پو بر اساس اعترافات صمیمی این جنگجوی مستبد مغول؛ که به آخر عمر خود رسیده و خبر از روزهای پایانی عمر خود دارد ـــ به نظم در آمده است، وی در این اعترافات که به زبانی رسا و مملو از احساس و صداقت نوشته شده است ـــ برای اولین بار اسرار قلبِ خسته از غرور و تکبر را فاش می سازد، او مشتاق آرامش، زندگی آسوده و راحت به دور از افتخاراتِ بزرگ تاریخ است و...، آلن پو از شخصیتِ تیمور به عنوان نمادی برای عشق مطلق و تلاشهای جنون آمیز انسانی استفاده کرده است، البته وی در تمامی مراحل زندگی ادبی خود؛ چه در نظمِ اشعار رمانتیک و چه نگارشِ داستانهای مخوف و ترسناک؛ این گرایشِ فکری را با خود به همراه داشت، این میل و رغبت ناشی از حوادث و تلخکامیهای واقعی بوده که او در زندگی خود تجربه کرده بود.
نخستین نوشتههایش سه مجموعه شعر بودند که در سالهای ۱۸۲۷ تا ۱۸۳۱ میلادی منتشر شد، شعرهایش در زمانِ حیاتِ او با استقبال روبرو نمیشدند، وی سازندهی ادبیاتِ شعری جدیدی بود که تا آن دوره دیده نشده و یا کسی چندان اهمیتی خاص بدان نمی داد، به عنوانِ مثال کتابِ شعرِ او که زنگها نام داشت ـــ از چهار قطعهی نامساوی تشکیل شده و هر قطعه نمادِ دورانی از زندگی انسان بوده که برای آن؛ زنگِ خاصی در نظر گرفته شده است، در سرتاسر این اشعار آلن پو از فنونِ آوایی مختلف ازجمله قافیه؛ الگوهای صوتی و نام آواها برای ایجاد ساختاری متوازن استفاده کرده و از این طریق، آهنگ زنگها را با مفهوم هر دوره از زندگی منطبق ساخته و در نتیجه به ایجادِ انسجام معنایی پرداخته است، این نبوغِ آلن پو در شعر سرایی ـــ سالها پس از مرگش شناخته و بررسی شد.
اولین شعرهای او هدفِ روشنی دارند: مالیخولیائیواری، به اضافهی بازتابِ انبوه عاشقانههای شکست خوردهاش (اینکه در برخی از رابطههایش بی وقاری، جلفی و خواری میکرده ـــ شکی نیست، اما عشق ـــ عشق است، سخت بتوان از یک عاشق توضیحِ خاصی در این زمینه دریافت کرد) با این حال، حضور شوم مرگِ مادرش ـــ پشت پرده ای است که این عشق های ناتمام را می پوشاند، آلن پو از مرگِ مادرش عذاب کشیده و تمام جستجوهای او، چه ادبی و چه عاشقانه؛ برای جایگزینی این غیبت است، نبودِ مادری که دردَش برای آلن پو ـــ هیچگاه درمان نشد.
عشق در زندگی آلن پو همیشه عشقی تعالی یافته ولی نامتناسب است، تا جایی که تنها نقطهی مقایسه عینی او ـــ مرگ است، خود او به این قضیه در معروفترین شعرش ـــ کلاغ اشاره می کند که: غُراب در ابتدا گنجشکی بود، پرندهای سخاوتمندتر و سخاوتمندانهتر اما به هیچ وجه نمیتوانست فرستادهای از وَرطه باشد تا به شخصیتِ حیاتی داستان؛ مرگ زنی را که دوستَش داشته ـــ اطلاع دهد (خانمها و آقایان، این جملات باید شما را به یادِ ابتدای نوشتهی من بی اندازد، آلن پو در تمامی داستانهایش ـــ فقط از خود و زندگیاش مینوشته است، این یعنی یک سلسله خودزندگینامهی خالصِ ادبی)، کلاغ؛ کارکردی مضاعف را انجام می دهد، اولین و بدیهیترینِ آن ـــ پیام آور مرگ بودن است، دومین؛ تجسمِ رنگ کلاغ ـــ ما را دوباره به یادِ سیاه موی مادرش می اندازد، پیرو این استدلال. کلاغ و لیژیا آثاری متضاد هستند، آلن پو در کلاغ این ایده را تأیید می کند که مادرش ـــ دیگر برنمی گردد، در حالی که در لیژیا بازگشتِ احتمالی ـــ نهفته است.
ویرجینیا الیزا کِلم پو ـــ همسرِ اولش؛ یکی از شخصیت های اصلی زندگی او بود، سارا هلن ویتمن (شاعر، مقالهنویس، ماورا گرا و روحانیگرا، ۶ سال از ادگار بزرگتر بود)، یکی دیگر از عشق های مخفی او بود، به یک معنا؛ مرگ نابهنگامِ او را مستقیماً به مادرش پیوند می دهد، در واقع با وجود اختلاف سنی این دو، آلن پو به دنبال تغییر شاعرانهی خود بود تا سودی مضاعف به دست آورد: نزدیک شدن به سنِ معشوق و بازگشت به دوران کودکی؛ در نتیجه... به مادرش.
این تغییرِ نسلی را می توان در برخی از ابیاتِ مرموزِ آخرین شعر کاملِ آلن پو ـــ آنابل لی مشاهده کرد، راوی این شعر در کودکی چنان عاشق آنابل لی شده است که فرشتهها نیز به او حسودی میکنند، او حتی پس از مرگ آنابل نیز بر عشق خود وفادار میماند، مشخص نیست که آلن پو شخصیت آنابل را از چه کسی الهام گرفته و گمانهزنیهای مختلفی انجام گرفته است (مادرش؟ ویرجینیا؟ سارا هلن؟)، از روی همین شعر نیز برخی از زندگینامهنویسانِ او گمانهزنیهایی کرده ـــ مبنی بر اینکه ویرجینیا و ادگار هیچگاه ازدواج خود را تکمیل نکردهاند، چون در این شعر از آنابل لی با عنوان دوشیزه نام برده شده است، برخی دیگر نیز همچون تی. او. مابوت معتقدند که آنابل لی ـــ محصول تخیلات غمگینانهی آلن پو بوده و چنین کسی در واقعیت ـــ وجود نداشته است.
فراموش نکنیم که آلن پو مشکلاتِ مالی داشته و به همین خاطر به الکل پناه میبرده است، فردی این چنین ـــ حتما دچارِ افسردگی و افکارِ مالیخولیایی بوده است، این بدین معناست که سودازدگی؛ حاصلَش روانگسیختِگی و اختلالِ دوقطبی برای آلن پو در بر داشته (با این که توانایی احساس لذت را تا آخر در زندگی وی حس می کنیم) و نوشتههایش نتیجهی این نوع بیماری بوده است، به یاد داشته باشیم که داستان های ترسناکِ او ـــ بیش از هر چیز به دلیل ضرورت اقتصادی نوشته شده است، اما اشعارش خودِ او را در واقعیت نشان داده و از او شخصیتی وحشت زده و اما برجسته نشان میدهد.
نکتهی دیگر که در رویاهای نوشتاری (همان کابوسها و سرسامهای دنباله دارِ شخصیت های داستانها) او دیده میشود؛ انتقام است، رویاها وسیلهی ناخودآگاهی هستند که هدف آنها برآوردنِ یک آرزو است، انتقام یکی از آرزوهایی است که به بهترین وجه توسط ذهن و روان ـــ محافظت می شوند، از این نظر، آلن پو ـــ مکرراً انتقام میگیرد، تقریباً همیشه در داستانهایی که به صورت اول شخص نوشته شدهاند، مثلاً در داستانِ این قلبِ افشاگر و یا مورِلا؛ جایی که قهرمانانِ آن رفتاری را نشان میدهند که فقط میتوان آن را اختلال وسواسِ فکری ـ عملی توصیف کرد (شباهتِ جالبی بینِ این نوشتهها و آثارِ چارلز دیکنز وجود دارد، یک واقع گرایی به اصیل)، قهرمانانِ این داستانها ـــ اکثراً مردانِ منطقی هستند که از حوادث بی اهمیت بیرونی ـــ احساس ناراحتی می کنند.
ادگار آلن پو؛ جنون، بیگانگی، سرخوردگی، وحشتناک، شوم، از دست دادن را می دانست، نکاتی که او منبعِ اصلی آنها برای نوشتن ـــ خودش بوده و در نتیجه چیزی جز نگاهی بیرحمانه به درونش ـــ نبوده است، نویسندگان بزرگ، کسانی که آثارِ پاک نشدنی بر روی خوانندگان خود به جا می گذارند، همیشه در مورد آنچه واقعاً می دانند ـــ می نویسند.
مادرید، بهار ۲۰۲۳ میلادی.
سپاسگزار از این همه آگاهی و آموزش!