ایمان آقایاری

داستان «مسمومیت‌های سریالی» دختران یا همانطور که عده‌ای به درستی نام گذاری کرده‌اند «حمله‌ی شیمیایی» به مدارس و خوابگاه‌های دخترانه، مانند بسیاری از پرونده‌های دیگر در جمهوری اسلامی با ابهامات بسیاری همراه است. هنوز به درستی نمی‌دانیم که این حملات از جانب کدام نهاد و با چه اهداف مشخصی پی ریزی شده و پیگیری می‌شوند. اگر به برآيند افکار عمومی آنچنان که در فضای مجازی بازتاب یافته اعتنا کنیم «کار کارِ خودشان است». احتمالا این بار هم حدس عمومی که مبتنی بر شناختی بی واسطه از حکومت است درست باشد.

جمهوری اسلامی در تمام حوزه‌های داخلی و خارجی به بن بست رسیده است. البته این مساله‌ی کاملا جدیدی نیست، اما به صحنه آمدن کثیری از مردم در داخل و خارجِ ایران با هدف مشخصِ پایان دادن به تمامیت وضع موجود و کوتاه نیامدن طرفین، مختصات جدیدی را پدید آورده است. این موقعیتِ خطیر، خطرات بیشتری را برای نظام به همراه دارد. از آغاز جنبش زن-زندگی-آزادی حکومت از اِعمالِ هیچ فشار و سرکوبی خودداری نکرده، اما علیرغم آرام‌تر شدن التهابات، هر دو طرفِ منازعه می‌دانند که این حتی «صلحِ مسلح» نیز نیست، بلکه وقفه‌ای در میانه‌ی نبرد است.

حال حکومتی که بیگانگی ذاتی‌اش با امرِ کفایت و کاردانی بر احدی پوشیده نیست و پایه‌های حکومتش همواره روی سلطه بر ذهن و بدن شهروندان استوار بوده چه ترفندی را باید در پیش بگیرد؟ کانون‌های خیزش و اعتراض، به جز خیابان که فعلا کمابیش در تصرف قلدران جمهوری اسلامی است، کجاها بوده؟ شعارهای محوری چه دلالت‌هایی داشته؟ کدام اقشار پیش قراولان جنبش بوده‌اند؟

قتل مهسا امینی یا بهتر بگویم قربانی کردن مهسای ایران در پای «خدای دهه‌ی شصت» جرقه‌ی آغاز اعتراضاتی بود که شعار زن-زندگی-آزادی را سرلوحه قرار داد و امروز جمهوری اسلامی دقیقا زن، زندگی و آزادی را آماج حملاتِ بی امان و مجددِ خود قرار داده است. با این اوصاف، اگرچه مستندات درخوری وجود ندارد اما بنا به دلایلی گمان می‌کنم که این حملات به صورت سازمان یافته و با چند هدف دنبال می‌شود:

اولا سرکوب‌های شدید، گسترده و چند لایه در کنار فشارهای کمرشکن معیشتی، جامعه را به وضع بدی دچار کرده که جمهوری اسلامی می‌تواند با افزودن بر حجم مسائل و آوار آن‌ها از جوانب دیگر بر سر مردم نوعی کرختی را بر جامعه تحمیل کند. ضمنا توجیهاتی را بر امنیتی کردن فضا بیفزاید.

دوم اینکه وقتی این فجایع از جانب نهادی نامرئی رقم می‌خورند بر ابهام و گنگی می‌افزایند و اگرچه مردم منشا شرارت‌ها را می‌شناسند، اما چون بر خلاف سرکوبِ عریانِ خیابانی، حضور فیزیکی‌اش لمس نمی‌شود هم به آشفتگی در فضای ذهنی جامعه می‌انجامد و هم زبان دولت‌های خارجی و نهادهای بین‌المللی را در محکومیت دچار لکنت می‌کند.

سوم اینکه چنین اقداماتی حاوی پیامی ضمنی به داخل و خارج نیز هست؛ یعنی رونمایی از آنچه در صورت لزوم و در وقت مقتضی، در سطح وسیع و با شدت بیشتر انجام خواهد شد.

و در آخر اینکه فصل گرما در پیش است. بهار و تابستان می‌تواند برای جمهوری اسلامی همان زمستانی باشد که دیگران را به رسیدنش تهدید می‌نمود. از کاهش لباس تا افزایش محافل، از مطبوع شدنِ هوا برای گردِ هم آمدن در خیابان تا گردهمایی‌های دانشجویی، همواره برای حکومت جمهوری اسلامی تهدیداتی بالقوه بوده‌اند، چه رسد به حالا که مردم در معنای تام و تمامِ آن دیگر جانشان از دست این جانیان به لب رسیده است.

به نظر می‌رسد که جمهوری اسلامی وضعیت را به خوبی دریافته، نیک آگاه است که به سرحدّاتِ خود رسیده و نمی‌تواند به پیش رَوَد، هر گام به پس را نیز سقوط خود تلقی می‌‌نماید؛ بنابراين تقلا می‌کند بازی را در لب مرز ادامه دهد و این برزخ را _ که البته برای مردم به منزله‌ی زیستن در دوزخ است _ حفظ کند.

پانویس:

* «خفه می‌کنیم» برگرفته از سخنان هوشنگ گلشیری در مراسم محمد مختاری: «آن‌قدر عزا بر سرمان ریخته‌اند که فرصت زاری کردن نداریم، پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم».