The Father of Fathers
        Twenty-One Poems for My Father


Eleven.

A Red Rose for My Father

        By Majid Naficy


From that once-full flowerbed
There remains a single red rose
Which I have put on the balcony
Near the railing,
And today at dawn
When I go to sit on my stationary bike
I see it bending toward me
Whispering
In her maroon sleeping gown.

I sit on the leather seat,
Hang the towel around my neck
To keep off the morning chill
And press my feet on the pedal.
I pass alongside the Pacific
And carry myself to Santa Monica pier
With the company of morning skaters,
And without waiting for Sinbad the sailor
I pass hills of water.

Then I find myself again
In the city of my childhood
In the alley of “Paradise Garden”
With its shady trees
And a suspicious beggar
Who sits on a sofa
Watching our house from the edge of his eyes.
I knock at the door.

The sun has now reached half of the balcony
And covered half of the face
And crown of the red rose.
I take the towel from my neck
And dry my face.

I know that beyond this balcony
In my childhood home of Isfahan
My full flowerbed is still living,
And my father who no longer knows me
sits on his wheelchair
And talks gently
To a red rose
Bending toward him.

        April 6, 2005

Poems

1: Sword at the Ablution Pool, 2:  In Temescal Canyon, 3: Red earmuffs, 4: Three Gifts, 5:  Forgetfulness, 6: That Hitler Moustache, 7: Baghbaderan Wine, 8: The Night, 9: Visiting the Moon, 10: Secret, 11:  A Red Rose for My Father, 12: The Soul Bird of Father, 13: In the Name of Father, 14: Magic Lantern, 15: The Family Koran, 16: Khomeini's Visit, 17: Death in the Sea, 18: Stomach Ulcer, 19: Hat in the Wind, 20: Languages of My Father, 21: The Cypress of Abarkuh

        پدر پدران
        بیست‌و‌یک شعر برای پدرم

یازده.

گلسرخی برای پدرم

مجید نفیسی

 

از آن باغچه‌ی پُر‌گُل
تنها يك گل سرخ مانده است
كه گذاشته‌ام توی ايوان
كنار نرده‌ها،
و امروز بامداد
كه ميروم بر دوچرخه‌ی ثابتم بنشينم
می‌بينمش كه بسوی من سر خم كرده
نجواكنان
در خوابجامه‌ی ماهوتيَش.

من بر زين چرمی مي‌نشينم
حوله را بگردن می آويزم
تا از سوزِ بامدادی در امان باشم
و پا بر ركاب چرخ می‌فشارم.
از كنار درياي "آرام" می‌گذرم
و همراه با اسكيتبازانِ بامدادی
خود را تا اسكله‌ی سانتامونيكا ميرسانم
و بی آنكه منتظر سندباد بحری شوم
از كوهه‌های آب مي‌گذرم.

آنگاه خود را دوباره
در شهرِ كودكيم مي‌يابم
در كوی "باغ جنت"
با درختان پُرسايه‌اش
و گدای مشكوكی كه بر سكويی نشسته
و خانه‌ی ما را از گوشه‌ی چشم ميپايد.
در می‌زنم.

آفتاب ديگر تا نيمه‌ی ايوان رسيده
و نيمی از رخ
و تاج گلسرخ را پوشانده است.
من حوله را از گردنم برميدارم
و صورتم را خشك می‌كنم.

می‌دانم كه آن سوی اين ايوان
در خانه‌ی كودكيم در اصفهان
باغچه‌ی پُرگل من هنوز پابرجاست،
و پدرم كه ديگر مرا نمی‌شناسد
بر صندلی چرخدارش نشسته
و دارد با گلسرخی
كه سر بسوی او خم كرده
آرام آرام حرف می‌زند.

        ششم آوريل دوهزار‌و‌پنج

اشعار

۱- شمشیر در حوضخانه، ۲- در تمسکال چال، ۳- گوش‌بند‌های سرخ، ۴- سه هدیه، ۵- فراموشی، ۶- آن سبیلِ هیتلری، ۷- باده‌ی باغبادران، ۸- شب، ۹- دیدار ماه، ۱۰- راز، ۱۱- گلسرخی برای پدرم،  ۱۲- مرغ جان پدر، ۱۳- به نام پدر، ۱۴- فانوس خیال، ۱۵- قرآن خانوادگی، ۱۶- دیدار خمینی، ۱۷- مرگ در دريا، ۱۸- زخم معده، ۱۹- کلاه در باد، ۲۰- زبانهای پدرم، ۲۱- سرو ابرکوه