Sa'id Naficy (1954-82)

 

The Father of Fathers
        Twenty-One Poems for My Father


Three.

Red earmuffs

by
Majid Naficy


I saw my red earmuffs again.

I was sitting on Big Blue Bus
With my son Azad
Coming back home from school.
It was raining outside
And the wind shook palm trees.
He opened his folder
And showed his homework:
"Three scarfs
Two hats
Four gloves
And one ear...whatever it is."
An old man in the front seat
Turned back his head and said: "earmuffs."
My son had to color them
And count each group separately.
The bus was filled with words
And the windows grew foggy.

When I lived in Isfahan
My father gave me a pair of earmuffs
As a souvenir from his trip to America.
I was in the “turret” room
Watching the snow by the window.
He opened his eyes wide
And covered his ears with two hands 
Howling like a wolf in the snow.
The earmuffs were soft and cozy
Red on the outside and white inside
With a green headpiece in between.
Friday mornings, we went to Mount Sofa.
The snow was everywhere.
Father put on a sheepskin Caucasian cap
And I wore my red earmuffs.
We passed big bolders
And sat by a trickling spring
To have our breakfast.
Father brought red Istanbul potatoes
And Dr. Khalili, sour cherry jam.
After breakfast, Mr. Varzandeh wiped his mouth
With his worn-out tie.
We leaned back against a bolder
To watch the city skyline
While Father smoked his once-a-week cigarette.

At night when Azad was asleep
I opened his folder.
He had colored the earmuffs red,
All red.

January 6, 1994

Poems

1: Sword at the Ablution Pool, 2:  In Temescal Canyon, 3: Red earmuffs, 4: Three Gifts, 5:  Forgetfulness, 6: That Hitler Moustache, 7: Baghbaderan Wine, 8: The Night, 9: Visiting the Moon, 10: Secret, 11:  A Red Rose for My Father, 12: The Soul Bird of Father, 13: In the Name of Father, 14: Magic Lantern, 15: The Family Koran, 16: Khomeini's Visit, 17: Death in the Sea, 18: Stomach Ulcer, 19: Hat in the Wind, 20: Languages of My Father, 21: The Cypress of Abarkuh


        پدر پدران
        بیست‌و‌یک‌شعر برای پدرم

سه.

گوش‌بند‌های سرخ

مجید نفیسی

 

گوش‌بند‌های سرخم را دوباره دیدم.

در اتوبوس سانتا مونیکا نشسته بودم
همراه با پسرم آزاد
هنگام بازگشت از مدرسه به خانه.
در بیرون, باران می‌آمد
و باد سر نخلها را می‌جنباند.
او پوشه‌اش را باز کرد
و مشق شبش را نشان داد:
"سه شال گردن, دو کلاه
چار دستکش و یک گوش... هر چه اسمش هست."
پیرمردی از صندلی جلو
سرش را به عقب برگرداند و گفت: "گوش‌بند."
آزاد باید آنها را رنگ می‌کرد
و هر گروه را جداگانه می‌شمرد.
اتوبوس آکنده از حرف بود
و شیشه‌ها را بخار می‌پوشاند.

وقتی اصفهان زندگی می‌کردم
پدر جفتی گوش‌بند به من داد
ره‌آوردی از سفرش به آمریکا.
من از پنجره‌ی اتاق‌برجی
ریزش برف را تماشا می‌کردم.
او چشمهایش را گرد کرد
گوشهایش را با دو دست پوشاند
و چون گرگی در برف زوزه کشید.
گوش‌بندها گرم و نرم بودند
سرخ‌رو و سفیدتو
و سربندی سبز
دو نیمه‌شان را بهم پیوند میداد.
صبحهای جمعه به کوه صفه می‌رفتیم
برف همه جا را می‌پوشاند
پدر پاپاخ قفقازی به سر می‌گذاشت
و من گوش‌بندهای سرخم را می‌بستم.
از میان خرسنگها می‌گذشتیم
و در کنار آب خاجیک می‌نشستیم
تا ناشتایی کنیم.
پدر سیب‌زمینی اسلامبولی می‌آورد
و دکتر خلیلی, مربای آلبالو.
پس از صبحانه, آقای ورزنده
دهانش را با کراوات کهنه‌اش پاک میکرد.
ما پشت به خرسنگی می‌نشستیم
تا شهر را از دور تماشا کنیم
و پدر تنها سیگار هفته‌اش را میکشید.

شب که آزاد خوابید
پوشه‌اش را باز کردم:
گوش‌بندها را
سرخِ سرخ کرده بود.

        ششم ژانویه هزار‌و‌نهصد‌و‌نود‌و‌چهار

اشعار

۱- شمشیر در حوضخانه، ۲- در تمسکال چال، ۳- گوش‌بند‌های سرخ، ۴- سه هدیه، ۵- فراموشی، ۶- آن سبیلِ هیتلری، ۷- باده‌ی باغبادران، ۸- شب، ۹- دیدار ماه، ۱۰- راز، ۱۱- گلسرخی برای پدرم،  ۱۲- مرغ جان پدر، ۱۳- به نام پدر، ۱۴- فانوس خیال، ۱۵- قرآن خانوادگی، ۱۶- دیدار خمینی، ۱۷- مرگ در دريا، ۱۸- زخم معده، ۱۹- کلاه در باد، ۲۰- زبانهای پدرم، ۲۱- سرو ابرکوه