ایلکای

تتلو بهانه ای شد تا در مورد آفتی ک سالهاست به جان هنر کشورمان افتاده سخن بگویم، آفت میانمایگی.

۱. آرای اخلاقیِ حقوق بشری، موقعِ درجا زدن در سطح و تثبیت شدن به عنوان یک ژست متجددِ خالی و یک دغدغهی نُنر زبانیِ طبقه ی متوسط، به جای رفع و تبدیل قهرهای تاریخیِ بشر به پیوستگی، خود تبدیل به یک نهاد اعمال قدرت برای پررنگ کردن اختلافهای قدیمی و مرزکشیدن های محکمتر و طرد کردن های تازه میشوند.

کسی که در اجتماع انسانی زندگی میکند، واضحاً منکر حقوق افراد و اقلیتها نیست. امتناعش از این اصل، نوعی تعارض است. کسی منکر الزام وجود اخلاقیات عمومی در روابط انسانی نیست. امّا این فیگورهای شبه حقوق بشری دائماً درحال بازتولید انواع زندان اند، به جای تلاش برای ریشه یابی و بهبود موضوع. همه، بعد از هر رخدادی، فوراً متاسف میشوند، جای اینکه ذوقی برای اصلاحِ مناسباتی داشته باشند که علت اختلاف اند.

زندان ها و تیمارستان ها و کمپ های ترک اعتیاد که محل دورریز آدم های اضافی اند تا حالا تاثیر مثبتی در بهبود داشته اند؟ یکبار، دو بار، دهبار ریخته اند سر تتلو، حسابش حذف شده. آیا بعد از تکرار، مسئله هم حل شده؟ هربار شدیدتر برگشته.

تتلو مختصاتِ روان جمعی ما را به همریخته. ما با دو شقه از یک مسئله مواجه ایم: ۱. با تتلو باید چهکار کرد؟ ۲. آیا باید با تتلو کاری کرد؟

تتلو صاحبِ استعداد موسیقی ایی - شما بگیرید در حداقل ترین سطح - استعداد ورزشی و یکی دو تا امکان شکسته بسته ی دیگر بود. هرکدام را که پیشگرفت، هیولای چندگانه ی سیاسی/مذهبی/اقتصادی سرکوبش کرد. یعنی دائماً نهاد قدرتی وجود داشت که از روبه رو تمام کنشهای روزمره ی یکنفر را جرم تلقی میکرد: دستگاهی که هر ماده خامی را میبلعید و جرم پس میداد. با پیگیری تتلو، میبینیم در زندگی خانوادگی، موسیقی، ورزش، مهاجرت و کلی موضوع دیگر، دائماً در حال سر و کله زدن با شاخه های مختلف نهاد سرکوب بوده.

فکر کنید یک نفر را هر روز با چوب کتک میزنید. بدون اینکه گناهی کرده باشد، یا بدون هر دلیلی. این وضعیت گروتسک هر روز ادامه پیدا میکند. آدم کتکخور دچار اجبار به تکرار/ Repeation of culmupsion میشود. هرجا چوبی ببیند، پیش از هر حرکتی از طرف چوب، برای پیشگیری از احتمال کتک خوردن به آن حمله میکند. چوب برای تتلو نهاد قدرت است. هر ساختارِ هنجاری، که امر و نهی میکند و اراده ای رو به بیرون دارد. تتلو قبل از اینکه تاثیر آن اراده منتشر شود، خودش را به آن اراده میکوبد. به حیاتی ترین اجزای آن: به رابطه ی مادر و فرزندی، به عقاید مذهبی، به مضامین جنسی/ ناموسی، به اسطوره های فلان تیم، به مسائل جنسی کودکان. تتلو ستون فقرات یک ساختار را بیرون میکشد. همه زیر آوار میمانند. واکنشها عصبی است. در این مقابله، موضوع هیچ اهمیتی برای تتلو ندارد، هدف تخریب شکل های مختلف اقتدار است. این رفتار نشانه ای از حساسیت به شکل های مستتر قدرت در موضوع های مختلف است.

همانطور که خود تتلو یک نشانه برای افشای میل های سرکوب شده ی جمعیتی است که دنبالش میکنند.

استقبالهای میلیونی از تتلو مثل موج اند. سونامیِ سرخوردگی و سرکوب و رسوب به واسطه ی تتلو فرصت بیرون ریختن و طغیان پیدا میکند صرفاً؛ به وجود نمیآید.

تتلو جزو مهمترین نکته های تاریخ معاصر ماست،کلیدی برای پیبردن به ساختار سیاسی و رویکردهای کلان فرهنگی دوره ی ما. بیخودی سعی میکنیم انکار و قایمش کنیم. فیل زیر فرش قایم میکنیم.

تتلو یک نفر نیست. ما هر روز از کنار میلیون ها تتلوی بالقوه عبور میکنیم. با تتلوهای بالقوه زندگی میکنیم.

این سیل دائمی آدمها دنبال تتلو، صرفاً عددی در اینترنت نیست. چیزی کاملاً انضمامی و روزانه است. این جمعیت موقع دیدن تتلو دارند یکی از خودشان را که از بالقوگی درآمده و بالفعل شده دنبال میکنند. تماشای تتلو یکجور برون ریزی است. آدمها با دیدن صورتِ رنگی تتلو، با فحش هاش،با اعلام گل کشیدنش،کاتارسیزه میشوند. گرهی کهنه از سرکوب توی دلشان بوده که با دست های عصبی و دندان های یکی از خودشان باز میشود. آدمها حتا اگر نگویند، زیر فشار سرکوب، با دیدنِ تتلو میگویند آخیش.

آدمها دارند فانتزیای از کاشکی میشدیم ها و باید بشویم هایشان را تعقیب میکنند.

میل از عقل طبیعیتر است. میل انگیزه ی منجر به تامینِ لذت/بقاست. زور عقل به صورتِ طبیعی به میل نمیرسد. میل خودِ طبیعت است، عقل تنها جزء کوچکی از طبیعت. میل پیشرانه ی هستی است. آدم هایی که میل های لگدکوب شده دارند، میلشان را از دست نمیدهند. میل تلنبار میشود. از بین نمیرود. فوران میکند. سیلِ هذیانیِ میل، عقل را مچاله میکند و از کار می اندازد. عقلِ پلیسی، جای اینکه میل را هدایت کند، برای تثبیت تمامیت خواهی خود، آن را دورمی ریزد.

حالا دقیقاً جایی است که باید با عقلمان بفهمیم راهِ در رفتن از این بحران چیست؟ جوابِ عقل پلیسی، بستنِ صفحه ی تتلو است. چسب زخم زدن روی سرطان.

۲. ساختار واقعِ زندگی روزمره در ایران، دست اندرکارِ تولید و بازتولید دائمی اختلال های روانی مختلف است. پدوفیل ها، متجاوزها، معتادها، تنفروش های زیرسن قانونی، تمام موارد اینچنینی، از خلاء نازل نمیشوند. در روندی هرروزه، از دل ساختاری معیوب بیرون می آیند.

جامعه شناس ها کجا هستند؟ آکادمیسین ها چرا یک گوشه قایم شده اند؟ روزنامه نگارها و هنرمندهای مهاجر که از کیسه ی کمپینه ای حقوق بشری لقمه میگیرند چرا آن پنج شش میلیون بشر دنبال کننده ی تتلو را نادیده میگیرند؟ کی این بحران را برعهده میگیرد؟ کی بالاخره دست ما را میگیرد، از این گسل ردمان میکند تا ببینیم مشکل یک حساب اینترنتی نیست که ببندیمش، مسئله میلیونها آدم زنده اند که اغلب حساب اینترنتی هم ندارند. مشکل توی خیابان است. راه رفع مشکل یک بگیر و ببندِ سانتیمانتالِ دیجیتالی نیست.

مشکل بنیادی آکادمی با نیروهای پیشرانِ ذوق و فرهنگِ عامه چیست که هی از دور تف و لعنت می اندازد و پشت میکند؟ چرا آکادمیسین ها از در دانشگاه یک قدم بیرون نمی آیند و همان دم در دود میشوند و به هوا میروند

ورطه های آکادمیک، سیرک های چشمبندی و حقه بازی اند. آکادمی یک خلاء است که لباسی سنگین و تجملی پوشیده. چیزی زیر لباس نیست. آکادمی از دار دنیا همین ظاهر موجه را دارد و از همان معنا میگیرد. حق دارد از دور تف و لعنت بفرستد و قهر کند. اگر به فضای غیر آزمایشگاهیِ خارج از دانشگاه بیاید، تنها داراییاش، لباسش، توی چرکی که از اهمال کاری خودِ او انباشته شده لکه برمیدارد و از بین میرود. مشت های خالیاش پوچ میشود.

شبکه های مجازی و معرکه بگیرها و تماشاچی هاش، یک وصله و ضمیمه ی خارجی روی بدنهی جامعه ی ما نیستند، یک سوراخ برای تخلیه ی خودِ خودِ حیات روزمره ی ما با تمام کثافت هاش هستند.

بدیهی است، به دلیل کثرتِ رسانه ها، و چرخش مالی پنهان، امکان جلوگیری و مسدود کردن معرکه بگیرها و دلقک ها وجود ندارد. یعنی از هرجا تبر بزنید، جوانه میزند. باید با موضوعِ بحران، چه تتلو چه هرکسی گفتوگو کرد. گفتوگویی که نه مثل همیشه از جانب یک عده متظاهر به عفتِ شبه معصوم باشد. باید از بازجویی دست برداریم. باید از قهر کردن و پشت کردن به بحران دست برداریم: بیرون همه جا آتش گرفته است. ما از پنجره آتش را میبینیم. پرده را میکشیم. حالا باید فکر کنیم آتش خاموش شده است؟ نه. باید منتظرِ رسیدن آتش به خانه ی خودمان بنشینیم.

به جای فرار کردن از بحران، به جای اینکه صورت مسئله را هی از اول پاک کنیم. باید گفتوگو کنیم. این تنها راهِ باقی مانده برای عقل در برابرِ موج های بزرگِ میلی است که سرکوب شده و آماده ی طغیان است. حتا اگر نه با خودِ تتلو، ما باید با هم دربارهی تتلوشدن حرف بزنیم. تتلو نشانه ی یک وضعیت است: اسمِ رمزِ دقیقه ی بحران. در نتیجه ی این گفتوگو، نه کسی را لگد کنیم، نه دوباره مسئله را به معلول هاش تقلیل بدهیم و از بستر و مبادی مسئله غافل شویم، نه میل را انکار کنیم و همه ی آبها را به آسیابِ یخ زده ی عقل پلیسی بریزیم. ما باید تا دیر نشده، راهی برای حفظ و تخلیه ی رسوبِ میل هایمان پیدا کنیم. تتلو محصولِ سرکوب میل و جنون زیر چکمه های بیدقتِ عقلِ ملامتگر است، تماشاچی های تتلو تاول های زیر شلاقِ عبوسِ عقلِ دائماً سرزنش گرند. هیچ تاولی با شلاقِ بیشتر درمان نمیشود.