اجازه بدهید قبل از هر چیز صورت مسئله را توضیح دهم. اگر ایرانیان پراکنده در سراسر جهان ( به هر دلیلی کشورشان را ترک کرده اند) نتوانند در شرایط ظاهراً آزاد و دموکراتیکی که دراکثر این گونه کشورها برقرار است با هم به تفاهم رسیده و نوعی همکاری و یا به عبارتی پارلمان تشکیل دهند چگونه می توان انتظار داشت با تغییر اوضاع  در داخل و بهبود نسبی شرایط ،کشورما روزهای بهتری را شاهد باشد؟  اگر  ارزش هائی بالاتر از تعلقات سیاسی و دینی و اجتماعی و قومی برای مفهوم ایرانی وجود نداشته باشد که محور و به قولی حبل المتین تعیین شود در این صورت هیچ امیدی به تغییر و بهبود و اصلاح درداخل کشور نمیرود. به عبارت دیگر سوء ظنی که ایرانی ها در همه شرایط به همدیگر دارند  چنان قوی است که حتی اگر آزادی های کامل اجتماعی برقرار گردد هیچ امیدی به اصلاح شرایط و نوعی پیشرفت اجتماعی و تحقق جامعه مدنی متصور نیست.

متوجه منظورم شدید؟  اکثر گروههای سیاسی معتقدند که اگر احترام به حقوق بشر و  حکومت قانون و اصول دموکراسی و لائتیسته درایران برقرار گردد ؛ شیر و عسل در جوی ها روان خواهد گردید و گرگ و میش در کنار هم درست مثل کشورهای مترقی روزگار خواهند گذرانید. عرض بنده این است که شرایطی که صحبت می شود هم اکنون  در کشورهای غربی فراهم است با  اینحال جامعه ایرانی های مقیم این گونه کشورها از هم گسیخته ، به هم مشکوک و در اغلب موارد مظنون باقی میمانند. ایرانی های خارج از کشور درست مثل  جزایری از هم جدا که هر لحظه تغییر شکل میدهند برقرار میمانند و  ظاهراً هیچ نشانه ای از هم دلی و یاری چنانچه در میان مهاجران دیگر کشورها بر قرار است ، مشاهده نمیشود.

با وجود آنکه نمیتوان هیچ گونه شاخص و معیاری برای اندازه گیری میزان تمدن و مدنیت بین اقوام و ملل گوناگون قائل شد با این حال گفتمان و یا دیسکورس را میتوان از عمده ترین معیارها در این راه شمرد. مللی که  سوابق قدیم گفتگوهای مدنی دارند همواره توانسته اند بر مشکلات اجتماعی فائق آمده و با کمترین هزینه آنها را حل کنند در حالیکه در کشورهائی که سابقه گفتگو نیست همه راه حل ها نهایتاً به نوعی خشونت منجر خواهند گردید. در فردای فروپاشی شوروی سابق در حالی که جنگ های پر تلفاتی در شبه جزیره بالکان و یوگسلاوی سابق برای استقلال در جریان بود دو کشور چک و اسلواکی بدون خون ریزی و در کمال صلح و آرامش از هم جدا شدند. البته در آسیا هم میتوان نمونه های روشنی از کشورهائی بر شمرد که سنت های دیرینی در زمینه گفتگو در آنها برقرار بوده و هست. سود این عادت پسندیده نصیب تمام مردم می شود. کشور پادشاهی بروئنی و همچنین جمهوری سنگاپور به صورتی کاملاً صلح آمیز و دوستانه از مالزی جدا شدند این در حالی است که در اندونزی و فیلیپین سالها کشمکش های دولت مرکزی با استقلال طلبان در نقاط مختلف آن ادامه دارد.

پارلمان محلی برای گفتگو است نه آنچنان که درفارسی ترجمه شده مجلسی است تنها برای جلوس و نشستن. ایرانی ها در اغلب کشورهای غربی  هیچگاه نتوانسته اند حتی در یک کشور معین چنین پارلمانی را تشکیل دهند. مثلاً ایرانی های مقیم آمریکا صرف نظر از عقاید سیاسی و مذهبی و مسلکی خود تنها با تکیه به ایرانیت  نمایندگان خود را به پارلمان بفرستند که وظیفه اش درابتدا محلی برای گفتگو واقدام برای دفاع از حقوق ایرانی ها در آمریکا و زنده نگاه داشتن سنتهای فرهنگی و تاریخی  باشد. تصور اینکه ایرانی ها از نحله های مختلف فکری در سالنی در کنار هم بنشینند حتی در وضعیت کنونی هم قابل تصور نیست.

 در فاصله سالهای 1332 تا 1357 ایرانی های زیادی به خارج مهاجرت کردند که همگی حادثه 28 مرداد 32 را کودتائی بر ضد دولت مصدق میدانستند با اینحال هیچگاه جبهه و تشکیلاتی که همه گرایش ها را حول این برداشت گرد هم آورد تشکیل نشد.   بارها اتفاق افتاده که ایرانی هائی برای شرکت در کنفرانس و یا سمینارهائی صرفا با هدف گفتگو به شهرهای مختلف آمریکاو اروپا سفر ولی در روز شروع از ورود به سالن جلسات خود داری کرده اند !!!!

 تشتت  آراء بین ایرانی ها حتی به قولی در پلاتفرم های سیاسی هم رایج است. مثلاً گروه های ایرانی که خود را چپ تصور میکنند چنان اختلافاتی با هم دارند که انگار از منابع و ادبیات متفاوتی استفاده میکنند و حتی برداشت آنها از کلاسیک های مارکسیستی یکسان نیست.

 چنین اختلافاتی بین جناح های به اصطلاح میانه رو و راست هم شایع است. تصور کنید ده ها گروه سلطنت طلب وجود دارند که  همدیگر را قبول ندارند . لیبرال های ایرانی  هم فکران خود را کافر و مرتد  ملحد میدانند و هر گروهی برداشت خاصی از کتابهای آدم اسمیت و کینز ، تورم و بازار آزاد و سرمایه داری و دموکراسی دارد..

برای اینکه بتوان تصوری آماری از جهانبینی ایرانی ها به دست آورد  کافیست به روزنامه ها و نشریاتی که در  داخل و خارج کشور در فاصله بین 22 بهمن 57 تا پایان سال 1358 که تاحدودی آزادی رسانه ها درداخل کشور برقرار بود نگاهی انداخت. بیشتر انرژی آنها صرف این می شد که ثابت کنند گروه های رقیب دراشتباهند  و راه را عوضی میروند.

 ایرانی ها حتی نمی توانند بر محور قرمه سبزی که اغلب دوست دارند ، با هم متحد شوند. بلافاصله حداقل به دو جناح اصلی تقسیم خواهند شد. گروهی قورمه سبزی را با لوبیا چشم بلبلی و جمعیتی آن را با لوبیا قرمز دوست دارند. بنابراین دو جناح متخاصم  تشکیل خواهد شد. فراکسیون چشم بلبلی به فراکسیون قرمز حمله کرده و آنها را نوکر  روسیه و کره شمالی و کوبا خواهد خواند. جناح لوبیا قرمز هم کوتاه نخواهد آمد و چشم بلبلی ها را به خیانت و مصادره انقلاب و همسوئی با واشنگتن و لندن و صهیونیزم متهم خواهد کرد. در ادامه گروه هائی پیدا خواهند شد که مایلند لیمو عمانی زیاد در غذایشان بریزند و اقلیتی حتی ترجیح خواهند داد گوجه فرنگی بر آن اضافه کنند. در نهایت ممکن است بر سر خوردن  پیاز  همراه قرمه سبزی اتفاق نظر موقتی حاصل آید! با اعلام تشکیل جناح ترشی لیته خوران که احادیثی از مزیت خوردن ترشی و نان سنگک همراه با قرمه سبزی را اقامه میکنند ، مبارزات سیاسی وارد مرحله جدیدی خواهد شد.  اتحاد قرمه سبزی خیلی خوشبینانه بود ، فکرش را بکیند اگر ایرانی ها بخواهند بر محور فسنجون متحد شوند!!

شکی نیست که ایرانیان مهاجر و پراکنده در سراسر دنیا هیچگونه انسجامی ندارند. منظور دقیقم این است که مثل ایرلندی ها و لهستانی ها و احتمالاً آلمانی ها و هندی ها و حتی بنگلادشی ها نیستند که زود در هر کشوری باشگاه خاص خود را ایجاد  و مسابقات تنیس و کریکت راه بیندازند. هر هفته همدیگر را ببینند و اگر مثلا پلیس محلی نگاه چپ به یکی از هم وندانشان کرد زود تظاهرات و جیغ و داد راه بیندازند و تلاش کنند که حتی اگر هندی ها عضو پلیس سوار کانادا شدندو سیک بودند بتوانند کلاه و عمامه سنتیشان را حفظ نمایند.

همین جا ممکن است برخی از خوانندگان این سطور زود نقیض این فرض  را مطرح فرموده و بگویند که آنها شاهد رقابت گروه های قومی و مذهبی متنوع هندی و ............ در کشور محل اقامت خودشان  هستند این طور نیست که آنها منسجم باشند. عرض کنم که این نتیجه گیریها کاملاً صحیح هستند . عرض بنده این است که به صورت نسبی انسجام سایر قومیت و ملیت های مقیم خارج که به هر دلیلی کشورشان را ترک کرده اند بیشتر از ایرانیان مقیم آن کشور است. منظورم این است که مفهوم ملیت در اغلب کشورها اصلاً ربطی به گرایشات سیاسی ندارد. فرانسوی و ایتالیائی و ایرلندی و لهستانی و اسکاتلندی و سوئدی مفاهیم عام هستند که ربطی به گرایشات سیاسی آنها ندارد. یک فرانسوی عضو حزب کمونیست( 25 سال بعد از فروپاشی شوروی) همان قدر فرانسوی است که هم وطنش که دارای گرایشات راست میانه است و احتمالاً هنوز سارکوزی را دوست دارد. در مورد ایرانی ها چنین تصوری اساساً باطل است. بعد از سال 1332 طرفداران مصدق از شاه دوستان متنفر بودند و زیر یک سقف نمی رفتند و برعکس طرفداران محمد رضا همه دوستداران مصدق را از دم کمونیست و یا آلت دست آنها و فرمانبردار دستورات کمونیزم بین الملل دانسته عیم نجس های هندی از آنها دوری میکردند.  برای ایرانی ها خیلی مهم است که  شما گرایش سیاسی خود را روی بیزنس کارت تان بنویسید.  ایرانی ها حتی در زمینه ازدواج هم چنین شاخص هائی را مهم میدانند. چه معنی داره دختر توده ایی با پسری متشرع ازدواج کند ؟ مردم چی میگویند ؟!! بعد از شصت سال چیزی عوض نشده تنها کلمات جایگزین شده اند. هنوز ما  ایرانی ها به هم مشکوک هستیم و مخاطب هم وطنمان را جاسوس بالفطره میدانیم که قصد نهائیش فروش ما به بالاترین قیمت است.

شاید بتوان ایرانی های مقیم خارج را به این سه دسته  اصلی تقسیم کرد : ایرانی هائی که بعد از سالها زندگی در کشورهای غربی یا به کلی به هم وطنانشان  بدبین و مشکوک هستند  و روند غربی شدن را در همه ابعاد دنبال میکنند. آنها میخواهند از فرق سر تا انگشتان پا غربی بشوند. معمولاً هم اینکار را با ازدواج با یکی از اتباع کشور مقیم انجام میدهند. آنها ایرانی بودن خود را به خاطرات می سپارند و سعی دارند از گذشته تلخ و دردناک ایرانی و خاورمیانه ای بودن  چیزی  به فرزندانشان سرایت نکند. اسم کوچک غربی بر می گزینند و سعی میکنند اگر درایالات شرقی زندگی میکنند گرایش به حزب دموکرات را پنهان نکنند. این  گروه از نظر مذهبی هرهری هستند. ممکن است جوگیر شده و خود را بسته به موقعیت مسلمان آوانگارد و مسیحی مودفای شده و حتی آتئیست جلوه دهند ولی عملاً از نظر عقیدتی بین آسمان و زمین معلق و آویزان هستند.

 دسته دوم ایرانی هائی هستند  که تصویر متعالی از ایران دارند. آنها ترجیح میدهند به جای واژه ایران از عنوان پرشیا استفاده کرده و خود را با اصل و نسب پرشین معرفی کنند. اینها معمولاً در منازلشان دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی و یا حتی دیوان شمس را دارند( ولی نمیخوانند). در منزل فارسی حرف می زنند و سعی دارند نوه های خود را با مکالمات فارسی آشنا کنند. علائق عاطفی در ایران دارند. هنوز به اخبار داخلی ایران علاقمندی نشان میدهند. به طور تئوریک معقدند که روزی اگر شرایط مناسب شد بعه ایران باز خواهند گشت. اغلب دور هم جمع میشوند و آهنگ های خاطره انگیز قدیمی گوش کرده( شد خزان گلشن آشنائی .... ای پری کجائی ؟ رعنا چه بلائی ؟ دم گاراژ بودم یارم سوار شد ....) و در صحبتهای خود از اینکه ایران قبل از انقلاب بهشت بود و ما قدرش را ندانستیم و غرب و شرق چشم دیدن پیشرفتهای ما را نداشتند و ...............دم میزنند.

اگر گروه را دسته ای بدانیم که در آینده زندگی میکنند دسته دوم هنوز در گذشته سیر میکنند.

دسته سوم آوارگان جغرافیای فرهنگی هستند که هنوز هیچ تصمیمی برای لنگر انداختن در هیچ بندری نگرفته اند. مدتی ساکن کشورهای اسپانیائی زبان آمریکای لاتین و یا ایالات جنوب آمریکا شده و سعی می کنند اسپانیائی بیاموزند. بعد تغییر عقیده میدهند و به کبک رفته و مشغول زبان فرانسه می شوند. بعد ها خواب نما میشوند که منشاء هر چیزی در جهان انگلیس است و بس . یعنی بهتر است به جای همه این دیوانه بازی ها مثل آدم بنشینند و تی شرت با طرح پرچم بریتانیا بپوشند و انگلیسی  را درست و درمون یاد بگیرند.

ممکن است خواننده  این سطور از منظر دیگری ایرانی های مقیم خارج را به دستجات متنوعی تقسیم کند. البته بعضی ها هم طبق معمول سئوالات ریشه ای مطرح کرده و ما را از نان خوردن می اندازند. از جمله اینکه اساساً ما به چه کسی می گوئیم ایرانی ؟ ایرانی مقیم خارج دقیقاً یعنی چی و هزاران سئوال از این دست که اگر تا قیامت هم در باره آنها بحث کنید  صنار گیرتان که نخواهد آمد ، هیچ. کلی هم بدهکار خواهید شد.

نکته مهم و مشترک در باره ایرانیان مقیم خارج شاید این باشد که هنوز در داخل دیگ غلیان ملت سازی به ویژه در آمریکا نجوشیده اند و حل نشده اند. به عبارت دیگر شاید وضعیت ظاهری و زبانیشان غربی شده باشد ولی از نظر ذهنی هنوز ایرانی باقی مانده اند.ایرانی های نسل سوم و چهارم مهاجران رصد شده اند که اجدادشان در زمان شاه شهید و درست بعد از پایان ماموریت حاجی واشنگتن به آمریکا مهاجرت کرده و با دخترانی از ایالات نیوجرسی و یا نوادا و تکزاس عروسی کرده اند ولی وقتی با آنها هم کلام می شود متاسفانه در همان دقایق اول متوجه می شوی که شدیداً به سنت شیرین غیبت و بدگوئی اعتقاد دارند و اصولا از معیار های خوب اخلاقی در غرب چیزی عایدشان نشده است. هنوز هم معتقدند که اگر فرد مناسبی را بتوان یافت میتوان با پرداخت های معینی کار های اداری را جلو انداخت.

 حالا رسیدیم به این نکته مهم که گیریم همه ایرانی های مقیم خارج با همدیگر رفیق بشوند و گل بگویند و گل بشنوند آن وقت این همگرائی و همدلی چه ربطی به توسعه و پیشرفت ایرانی های داخل و خلاصه خود کشور دارد ؟ به ظاهر قیاس مع الفارق می آید و به قول مرحوم احمد کسروی  نا هم آی هستند. یعنی این دو موضوع مثل ارتباطات دادن سرفه شدید به شقیقه است.

عرض بنده این است که ما عدم وجود دموکراسی به سبک کشورهای  غربی و احترام به حقوق انسانی را در طول یک صد سال گذشته مهمترین دلیل عقب ماندگی ما در داخل میدانیم. خوب حالا همه این شرایط در کشورهای مترقی که ایرانی ها در آنها حضور دارند فراهم است . پس چرا برادران و خواهران عزیز مقیم خارج پارلمان ایرانی های مقیم خارج را تشکیل نمیدهند؟ هان موضوع چیست ؟ نکنه همه اون صفاتی را که به ما نسبت میدهند مصداق پیدا کرده اند. یعنی ایرانی ها در هر شرایطی باشند آنقدر به هم مشکوک و سوء ظن دارند که غیر ممکن است بر سر یک تصمیم و خرد جمعی به توافق برسند. هرکسی فکر میکند اراء دهنده چنین پیشنهادی قصد کلاه برداری دارد.  در این میان یک نتیجه گیری تردید ناپذیر است ، اگر ایرانی های مقیم خارج طی رفتارهای خود نشان دهند که میتوان قواعد بازی های دموکراتیک را رعایت کرد مسلماً این نکته انعکاس خوبی در داخل خواهد داشت.

نتیجه گیری مایوس کننده ای که میتوان گرفت آن است که حتی زبانم لال همه اصول دموکراسی و احترام به حقوق بشر به همان صورتی که در آمریکا و فرانسه و انگلیس ساری و جاری است در ایران هم معتبر شناخته شده و رعایت گردند باز هم از توسعه سیاسی و بلوغ فرهنگی در کشورمان خبری نخواهد بود.

 حالا برخی که در سالهای قبل از انقلاب به خارج مهاجرت کرده اند خیلی سریع همه تقصیرات را گردن انقلاب بیندازند و بگویند : ای آقا ما قبل از 11 فوریه سال 1979 تشکیلات منسجمی داشتیم. البته این خانم هاو آقایان هیچگونه مدرک متقنی  را در این خصوص ارائه نمی دهند و مصداق همان عبارت قبل از انقلاب همه جا گلستان بود ، عمل میکنند.

شاید یکی از دلایل عدم انسجام ایرانی ها در خارج آن باشد که اصولاً ما دارای سابقه فعالیت صنفی  و یا به عبارت سندیکائی نیستیم. اصولاً با فعالیت های صنفی آشنا نیستیم. بزرگترین تشکیلات کارگری در طول تاریخ ایران یعنی شورای متحده مرکزی وابسته به حزب توده بود. شورای مرکزی کارگران ایران وابسته به حزب رستاخیز بود. فعالیت صنفی یعنی اینکه به دنبال احقاق حقوق انسانی صنفی بودن و این لزوماً وابستگی به احزاب نیست.  این داستان در مورد ایرانی ها هم مصداق دارد.

انگ سیاسی در مورد ما به قدری مهم است که جزو خصوصیات و مشخصات معرفی ما شده است. در برخی از شهرهای ایران طرف را با ماشینی که دارد می شناسند. رضا ؟ کدوم رضا ؟ رضا گالانتیه ( یعنی رضائی که ماشین گالانت دارد) و یا اصغر بنزی و قس علی هذا. حالا انگ سیاسی یکی از مشخصات مهم ایرانی ها به ویژه در خارج است. کدوم ناصر ؟ بابا همون ناصر که شاه پرسته و سلطنت طلب . کدوم منصور ؟ همان منصور که  قبلاً فدائی اکثریت بود بعدها با مجاهدین لاس زد و حالا دنبال سلطنت طلبان موس موس میکند.

بد بینان به ایرانیها در خصوص انسجام مهمترین نشانه این کار را عدم وجود روزنامه اینترنتی خبری ( توجه بفرمائید چی عرض میکنم خبری) برای همه ایرانی ها میدانند که دایر کردن و اداره کردنش چقدر آسان است. ولی هر کدام از این روزنامه ها وقتی اندکی پا میگیرند و مخاطب جذب میکنند بلافاصله فضای خود را به بالاترین قیمت به هر گرایش سیاسی می فروشند و دیگر خبری نیستند. در حال حاضر روزنامه ای که بیش از 60 درصد ایرانی های مقیم خارج برای کسب اطلاعات روزمره در باره جامعه ایرانی به آان مراجعه کنند وجود ندارد. خیلی ها معتقدند که روزنامه خبری تایمز نقش مهمی در تقویت مفهوم ملی واژه بریتانیائی داشت بدون آنکه گرایش سیاسی مشخصی داشته باشد. خوانندگان روزنامه باور داشتند که وقتی آگهی مربوط به تولد نوزاد پسر در خانواده اسمیت در این روزنامه به چاپ  میرسد حتماً درست است و نمیتوان در آن تردید کرد. در اوایل دهه 1990 و با شکوفائی رسانه های اینترنتی روزنامه ایرانین دات کام هم ایجاد گردید ولی بلافاصله رنگ سیاسی گرفت. جهانشاه جاوید موسس این نشریه خودش هم متوجه نشد چه فرصت بزرگی را برای ایجاد نشریه ای قابل دسترس عموم ایرانی ها ودر عین حال غیر سیاسی از دست داده است. این روزنامه با راه غلطی که میرفت سرانجام در سالهای 2011 و 2012 از نفس افتاد.

احتمالاً یک شبیه سازی کوچک می تواند نتیجه گیری مناسبی برای این نوشتارباشد. از بدو تاسیس تهران در 200 سال قبل از شهرستانها و روستاهای مختلف ایران به این شهر مهاجرت کرده اند و این روند هنوز هم ادامه دارد. برخی از این مهاجران چنان تشکیلات مناسبی در تهران ایجاد کرده اند که بیاو ببین. مثلاً جمعیت ناکجا آبادی های مقیم مرکز. اینها مسجد و سالن پذیرائی و به اصطلاح باشگاه خاص خود را دارند. به آبادانی روستاو شهرشان کمک میکنند. ناکجا آباد هنوز برای آنها مفهومی است که میتوان دور آن متحد شد.  ناکجا آباد با یالگوز آباد کاملاً متفاوت است.  ناکجا آبادی ها خود  را دارای چنان مشخصاتی میدانند که به راحتی میتوان با یالگوز آبادی ها اشتباه نگرفت. رفتار آنها الگوی مناسبی است برای آنهائی که هنوز در ناکجا آباد و توابع  زندگی میکنند.مهمترین کمک این تشکیلات به هم شهری هایشان بیشتر از آنکه سخت افزاری باشد ، نرم افزاری است. یعنی دارند کسانی را که به جوانان شانجانی برای ادامه تحصیل بهترین رشته و دانشگاه را پیشنهاد کنند و .......... احتمالاً مالیات های خود را به شهردتاری ناکجا آباد میدهند تا صرف عمرانی و آبادانی شهرشان بشود.

الگوی بالا خیلی توسط ایرانی های مقیم خارج پیروی نشده است. هیچ گونه تشکیلات منسجم و قوی تنها  بر اساس ایرانی بودن  در میانشان شکل نگرفته است.  هنوز علائق سیاسی و فرهنگی و ....... در بینشان حرف اول را میزند و خطوط گسل بیشتر از آنکه ملی باشد بر اساس گرایشات قومی و فرهنگی و ..... به ویژه اقتصادی است.

خیلی مایل بودم به سبک انشاء های قدیمی این مقاله هم پایان خوشی داشت ولی همه قرائن و شواهد حکایت از آن دارد که اگر همین الان همه آزادی های مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر در ایران مراعات و اصول اصیل دموکراسی ساری و جاری گردند با این روحیه سوء ظنی که همه ما به عنوان ایرانی چه در داخل و چه خارج به همدیگر داریم بعید میدانم گلی شکفته شود و بری به بار بنشیند.