بانگ:
«زمین زهری» نوشته آصف سلطانزاده با پیشانینوشتی از بُندهش آغاز میشود و از همان اول ما را وارد سرزمینی میکند که زمینش پر از نیش و سم مار و عقربهایی است که جان میستاند. انگار که در سرزمینی آخرالزمانی باشید و زمین زخمی و آغشته به سموم مدرن، ماین[مین] باشد. در چنین سرزمینی راوی کسی است که نقش سیزیف بر او مقدر شده است و آن عبارت است از جستن، یافتن، درآوردن و خنثی کردن ماین(مین) تا زمین از آن سموم پاک شود. با این همه راوی نگران است که عمر او کفاف درآوردن آن همه مین را ندهد چون هر نقطه را که میروبد، باز جاهای دیگری هست که مینی از آن سردرمیآورد انگار در آن سرزمین به جای گیاه و آبادانی، نیش مار و افعی از زمین سبز میشود. «اهریمن خِرَفستران را بر زمین هشت. خرفستران گزنده و زهرآگین، چون اژدها و مار و گژدم و چلپاسه و سنگپشت و وزغ، آنگونه از او تنومند پدید آمدند که به اندازهی تیغ سوزنی زمین از خرفستران رها نشد.» (بُندهش)
داستان زمین زهری مانند بسیاری از داستانهای آصف سلطانزاده با درونمایهی سرزمین پیش میرود.
ایوان کلیما در کتاب «روح پراگ» میگوید: « تاریخی که با صلح و آرامش پیش میرود چنین به نظر میآید که انگار در جایی ورای آگاهی مردمان جریان دارد، اما تاریخی که پر از قیامها و سرکوبها، اشغالگریها، آزادسازیها، خیانتها و اشغالگریهای تازه است، به شکل یک بار سنگین، به شکل یک یادآوری دائمی ناپایداری زندگی، وارد زندگی مردمان و شهرها میشود.[۱]» و از این نظر افغانستان با تاریخش، با جنگها و اشغالگریها و سیل آوارههایی که پس پشت خود به جا گذاشته است، در تاریخ یگانه است. هیچ نویسندهای در هیچ کجای جهان نیست که تجربهای شبیه آنچه در افغانستان بر مردمانش گذشته است از سر گذرانده باشد. شاید در جنگها یا اشغالگریها شباهتهایی یافت شود، در کودتاها و جنگهای داخلی و در مهاجرت و آوارگی مردمان اما کمتر کشوری هست که این همه را یکجا و در دورههایی کوتاه به تناوب دیده باشد و تازه هجوم طالبان(نیرویی عتیق؛ برآمده از اعماق جهل تاریخ) را در هم در حافظهی جنگ داخلی خود به عنوان پدیدهای غریب و نشانهای آخرالزمانی بر دوش خود حمل کند. شاید از این روست که دردی که آصف سلطانزاده از آن مینویسد، بدیلی در دیگر جاها ندارد یا کمتر دارد.
برو به آدرس
نظرات