آسو:

ریحانه صمیمی

* این یادداشت از مجموعه یادداشت‌هایی است که دختران نوجوان افغان در تلاش برای تحصیل در ولایات افغانستان نوشته‌اند.

دستانم به دستانش بود و چشمانم محو چشمان کوچک و سیاه‌رنگش شده بود. تقریباً پنج دقیقه‌ای می‌شد که مرا دور خودش می‌چرخاند. صدای قهقهه‌ی خنده‌هایمان دور تا دور حویلی [حیاط] می‌پیچید و پاهایمان را آن‌قدر محکم به زمین می‌کوبیدیم که گویا جشن بزرگی برپا باشد. نه جشنی در کار بود و نه پای‌کوبی. ما فقط از داشتن هم خوشحال بودیم.

با شنیدن صدای مادرم توقف کردیم: «ریحان دخترم، کمی صدایتان را پایین بیاورید. همسایه‌ی پهلویی مریض دارند اذیت می‌شوند. صادق پسرم، تو که بزرگ هستی؛ مبادا خواهرت دوباره سرگیجه پیدا کند.»

صادق برادر بزرگم بود. من یازده سالم بود و او ۲۱ سال داشت. با وجود این همه تفاوت سنی رابطه‌ی شگفت‌انگیزی بین ما جریان داشت. ما یک خانواده‌ی شش‌نفره بودیم و روزهای سختی را می‌گذراندیم. برادر بزرگم ضیا تازه به شهادت رسیده بود. ضیا از هجده سالگی در ولایت غزنی مشغول سربازی بود. سال ۲۰۱۸، همان زمانی که جنگ‌های شدیدی بین طالبان و سربازان ولایت غزنی جریان داشت، ما برادرمان را از دست دادیم. درد خیلی سختی بود؛ مخصوصاً برای مادرم.

می‌گویند «می‌گذرد و می‌گذرد.» آن روزها هم به طور عجیبی می‌گذشت و بعد از گذشتن چند هفته‌، زندگی ما کم‌کم داشت به حالت عادی بر می‌گشت. نه اینکه مثل حالت اولش باشد، فقط مجبور بودیم این‌ها را بپذیریم. باز هم از خدا به خاطر داشتن دو برادر دیگرم شکرگزار بودم. پدر و مادرم هم همین‌طور. آن‌ها همیشه صادق را به خاطر کنترل کردن معامله‌هایمان و همچنان برخوردش با مردم و حرف‌هایی که در جمع می‌زد، تشویق می‌کردند و به او افتخار می‌کردند.

صادق فقط تا صنف یازدهم درس خوانده بود، ولی طرز فکر و شخصیتش به آدمی می‌ماند که بسیار تحصیل‌کرده باشد. عضو گروه پیش‌تازان جنبش روشنایی هم بود. از کودکی بی‌اندازه دوستش داشتم و هرچه بزرگ‌تر می‌شدم، محبتم به او بیشتر می‌شد. نمی‌دانم چرا، ولی حتی نسبت به پدر و مادرم هم بیشتر دوستش داشتم. او را زیباتر از همه می‌دانستم. او هم خیلی دوستم داشت. وقتی جرئت و استعدادش را می‌دیدم، با خودم می‌گفتم من هم وقتی بزرگ شدم، باید مثل او باشم.

صادق، در نبود برادر بزرگم، تلاش می‌کرد برای پدر و مادرم دو برابر فرزندی کند. مسئولیت‌هایش بیشتر شده بود و خودش هم قوی‌تر. ما هم از داشتنش روحیه می‌گرفتیم. 

برو به آدرس