نیویورک سال ۲۱۵۰ میلادی
راجر با ماشین سانتوی نقره ای خود وارد منطقه چلسی می شود و پس از طی مسافتی حد فاصل بین هادسون ریور و خیابان ششم مقابل رستوران مرد مریخی توقف می کند . چراغها ، نئون ها و لامپهای روشن شهر را نورباران کرده اند. نگاهی به رستوران مقابلش می اندازد . تابلوی زیبایش چنان وسوسه انگیز است که هر عابری را جذب خود می کند اما راجر نگاهی به ساعتش می اندازد و بعد به سمت یکی از فروشگاههای زنجیره ای خیال در پنجاه قدمی رستوران براه می افتد. این فروشگاهها که به دراگ استورهای جادویی نیز معروفند در ده منطقه معروف و مهم نیویورک و سایر شهرهای آمریکا فعالیت می کنند . راجر همین که وارد فروشگاه می شود یک سالن بزرگ مقابل خود می بیند . در بالای سرش یک تابلوی نئون خیره کننده را می بیند که روی آن نوشته شده : خودتان را برای یک رویارویی واقعی تر از دنیایی که در آن بسر می برید آماده کنید!
در سمتی از سالن وسیع بوفه های کوچکی به همراه میزو صندلی های که اطراف خود چیده اند به چشم می خورند و در سمت دیگر با فاصله پیشخوانهایی با لامپهای تزیینی و رنگهای زیبایی دیده می شوند . در این ساعت اکثر پیشخوان ها نسبتاْ خلوت هستند . راجر در طول سالن براه می افتد و نگاهش را به سردر و تابلوی پیشخوان های متعدد آنجا می دوزد که با رنگها و روشنایی خیره کننده ای هر کدام به نوعی بیننده را مسحور خود می کنند . اینجا هر کسی هر چه را بخواهد می یابد .از سکوت و تنهایی در ساحلی دور افتاده و همنشینی و گپ و گفتگو با مردمانی غریب و ناشناس بگیر تا سرقت و قتل و آدمکشی و تجاوز و انتقام با هر انگیزه ای! پیشخوان های قتلهای زنجیرهای و آدم کشی و سرقت مسلحانه توأم با خون ریزی و کشتار بیرحمانه به شیوه های گوناگون و تجاوز کم و بیش از سایر بخش ها مشتری بیشتری دارند و بعد از آنها پیشخوان های عشق و عاشقی بیشترین افراد را جذب خود می کنند . راجر پس از گشتی در طول سالن مقابل تابلوی خیانت و انتقام می ایستد . پشت این پیشخوان زن بسیار زیبایی به او لبخند می زند همچنان که دختر زیبا و جذابی از پشت پیشخوانی که در بالای سرش عنوان عشق و عاشقی می درخشد با جاذبه ی خود او را دعوت می کند که نزد او برود اما نگاه راجر به تابلوی خیانت و انتقام که تصاویر مرد و زنی با چشمانی شیطانی را نمایش می دهند خیره مانده است . بعد آهسته جلو می رود . زن فروشنده دعوتش می کند تا مقابلش بنشیند . فروشنده حدس می زند که این مشتری اولین بار است که به این سالن وارد شده است . زن با تبسمی شیرین به او خوش آمد می گوید . بین آن دو شیشه ی بسیار نازکی قرار دارد و زن با فشار دکمه ای مشغول صحبت می شود.
- خوش آمدید، لطفاً کد شناسایی .
- ۱۴۶۹
زن فروشنده در مانیتور مقابلش کد را وارد می کند و می گوید :
- گویا تا حالا از فروشگاههای ما استفاده نکردید . اولین باره کد شما ثبت میشه .
- بله .
- شما اصلیتتون برزیلیه ؟
- خیر لهستانی .
- منزلتون هنوز تو محله گرین پوینته؟
ـ بله .
- پس چرا از فروشگاه شماره ۳ ما استفاده نمی کنید اون جا خیلی به آدرس منزل شما نزدیکه ، دلیل خاصی داشته ؟
- ترجیح میدم تو محله خودم وارد این فروشگاه نشم .
- بله متوجه شدم .
و بعد زن فروشنده با نگاه دلنشین خود به او خیره می ماند و می گوید : من در خدمتم .
- چی کار باید بکنم ؟
- تابلوی بالای سرتونوخوندید ، همینطوره ؟
- بله .
- پس قصد انتقام دارید ...طرف معشوقتون هست یا همسر سابق .
- عاشقش بودم . اسمش لینداست اما منو رها کرد و رفت سراغ شخص دیگه ای .
- اسمش ؟
- دیوید .دیوید پارسون .
- کداشونو اگه می دونید اعلام کنید یا صبر کنید ...
- می دونم ... لیندا ۱۱۷۸و دیوید ۱۸۱۸.
بعد زن فروشنده روی کی بورد کدها را وارد و بلافاصله دوتصویر ظاهر می شوند.
- خودشونن ...
- پونصد دلار از کارتتون برداشت میشه...شما از چه سلاحی می خواهید استفاده کنید ؟
- هم چاقو و هم کلت، هر دوتاش باشه!
- پس میرید به خیابان برادوی بعد از میدان تایمز منزل معشوق سابقتون . اون یارو دیویده دوست دارید باشه کنارش یا نه ؟
- باشه . هردوشونو می خوام بکشم !
- خوبه معلومه آتیشتون خیلی داغه...با چه وسیله ای دوست دارید برید .
- با سانتوی نقره ای خودم .
- سانتوی نقره ای ...شب یا روز باشه .
- شب باشه .
- کارتون که تموم شد کاملا به آرامش می رسید و ما دوباره اینجا همدیگه رو ملاقات می کنیم . امیدوارم حس انتقامتون کاملا ارضاء بشه !
- امیدوارم ...الآن باید چی کار کنم ؟
بعد دریچه ای گشوده می شود و زن فروشنده قرصی را که در پوشش سفیدی قرار گرفته به راجر می دهد و می گوید :
- یه لیوان بر دارید و زیر شیر سمت راستتون بگیرید .
راجر همین کار را می کند و بلافاصله مایعی داخل لیوان بلوری ریخته می شود .
- آماده اید ؟
ـ بله، کاملاْ .
- پس لطفاْ قرص رو بخورید .
راجر با کمی دلهره و هیجان نگاهی به زن فروشنده می کند و بعد پوشش قرص را می گشاید و و محتوی آن را که کپسول زرد رنگی است بر دهان می گذارد و مایع لیوان را که کمی شیرین است، سر می کشد.
- لطفاً دستاتونو در دو طرف صندلی قرار بدید ...دریچه ای زیر پاتون باز میشه ... مثل این یکی. لطفاْ آرامش داشته باشید .
پس از آن که هر دو دستش بسته می شود، ناگهان راجر با همان صندلی وارد دریچه ی زیر پایش می شود و بلافاصله مشتری دیگری جای او را می گیرد .
شب نیویورک غرق در نور و شگفتی و جنب و جوش و فعالیت است . راجر سوار سانتوی نقره ایش از میدان تایمز عبور می کند و مسافت زیادی را در خیابان برادوی طی می کند . حس انتقام هیجان زیادی به او بخشیده و او بی توجه به رستوران ها و کافه ها و قمارخانه ها و مغازه های متنوع و خیره کننده و در فاصله ای نه چندان دور از تئاتر بزرگ برادوی داخل خیابان نسبتا باریکی می شود و مقابل برج سی و پنج توقف می کند . ماشینش را پارک می کند و نگهبان بی هیچ مانعی راه او را باز می گذارد تا راجر سوار آسانسور شود . دکمه طوسی رنگی را فشار می دهد و عدد هجده آشکار می شود و لحظاتی بعد از آسانسور پیاده می شود .
راجرپشت درب آپارتمان لیندا کمی مکث می کند . دستی به سلاحهایش می کشد و بعد زنگ را فشار می دهد . دیوید که نیمه لخت است در را می گشاید و ناگهان با دیدن اسلحه ی راجر عقب می رود و با نگرانی لیندا را صدا می زند اما او بی معطلی داخل می شود و با کلتش تیری به سینه دیوید که از هر نظر از او زیبا تر و جذابتر است شلیک می کند . راجر در را می بندد و مقابل لیندا که هراسان و وحشت زده است می ایستد .
- فکرشو نمی کردی بیام سراغت، درسته ؟ خوب نگاش کن این معشوقته ...حتما وضعشم از من خیلی بهتره ...آخرین لحظات عمرشه ...برو پیشش . نترس برو جلو! برو با معشوقت برای همیشه خدا حافظی کن چون دو تا گلوله می خوام تو سرش خالی کنم! .
دیوید که پیژامه ای سفید و تا زانو پوشیده وسط سالن ناله می کند و لیندا هراسان و شگفت زده خود را به او می رساند . خون همینطور از او جاری است .
- آدم کش لعنتی ، خدا ازت نگذره . این چه کاری بود کردی ...؟
- بعدش نوبت خودته ...حالا برو کنار ...
و لیندا با ترس و ناباورانه از دیوید دور می شود و آن وقت راجر بی معطلی دو گلوله در سر او خالی می کند و لیندا وحشت زده جیغی می کشد و و به بدن بی جان دیوید که خون از سر و سینه اش جاری است خیره نگاه می کند .
- حالا نوبت خودته . دوست داری همینطوری بکشمت یا از این ارتفاع به جرم خیانت به من بندازمت پایین ، زود باش فقط حرف بزن ...
- نه ...نه ...کمکم کنید ... خواهش می کنم یه کی به دادم برسه .
بعد راجر که جثه ی تقریباْ لاغرتری نسبت به دیوید دارد به سمت لیندا می رود و دستش را می گیرد و او را پای پنجره ی طبقه ی هجدهم متوقف می سازد ...
- به چشمای من خوب نگاه کن لیندا . من عاشقت بودم می خواستم باهات ازدواج کنم اما تو منو نابود کردی ... معشوقتو دیدی . این جزای خیانته ..!
راجر لیندا را که لباس خوابش در برابر باد تکان می خورد بیشتر به لبه پنجره نزدیک می کند . باد خنک شبانگاهی می وزد و بیرون ساختمانهای بلند نمای آسمان را پنهان ساخته اند .
ـ تا از تو انتقام نگیرم آروم نمیشم ...جزای خیانت مرگه ...زیاد طول نمیکشه که میری پیش معشوقت . اون چشمای زیبا ، اون صورت جذابش ، اون موهای گندمیش که دلتو برده بود انتظارتو می کشه ..!
- نه ، راجر خواهش می کنم. به من رحم کن ...
و راجر پنجره را کامل می گشاید و ناگهان لیندا با فشار دست او فریاد زنان به بیرون پرتاب می شود و او خم می شود و پرواز مرگبارش را نگاه می کند . آنگاه اسلحه و چاقو را به گوشه ای می اندازد و بی هیچ مانعی آپارتمان را ترک می کند .
دقایقی بعد راجر از دریچه ای بالا می آید و صندلیش اتومات در برابر زن فروشنده قرار می گیرد . زن دکمه بند دستهایش را باز می کند و با تبسمی به راجر نگاه می کند .
- آقای راجر کرتیس امیدوارم موفق شده باشید . در نگاهتون احساس رضایت می بینم . حس انتقامتون کاملا ارضاء شده و اینو بدونید که احساسش با دنیای واقعی یکیه ...
- اما اونا هنوز زنده هستند !
- هیچکسی نمی تونه از قانون تخطی کنه و به حقوق دیگری تجاوز کنه...این که تو شهر غول پیکر ما هیچ جنایتی صورت نمیگیره بواسطه وجود همین فروشگاههاست و خیلی ها که دائم به اینجا میان میگن حتی لذت انتقام و تجاوز و کشتن از دنیای واقعی هم برامون بیشتره ..! این بهتره آقای راجر کرتیس یا گرفتاری ابدی در سلولی تاریک و بی روزنه ؟ در دنیای واقعی اگه مرتکب جنایت و جرمی بشید در کمتر از چند دقیقه گرفتار میشید حتی اگه به خیالتون هیچ اثری از خود باقی نگذاشته باشید. امیدوارم شب راحت بخوابید .هر وقت مایل بودید تشریف بیارید اینجا ما در خدمت شما هستیم . خدا نگهدار !
و راجر از روی صندلی بلند می شود و کناری می ایستد و سالن نسبتا شلوغ را از نظر می گذراند . زنان و مردان با هیجان و علاقه ی زیاد هر کدام پیشخوانی را در نظر گرفته و آماده رفتن به دنیایی هستند که بسیار واقعی و همچون بیداری جلوه می کند. راجر گشتی در همه سوی سالن جادویی می زند و سپس در برابر بوفه ای می ایستد و نوشیدنی خنکی سفارش می دهد. چشم انداز داخل سالن آنقدر مسحور کننده است که راجر گذشت زمان را احساس نمی کند. انتقام از لیندا و دیوید هنوز در خیالش موج می خورد . دقایقی بعد حیران و متعجب از فروشگاه خیال بیرون می رود . گشتی درآن حوالی می زند و در حالی که حس انتقامش را بخوبی ارضاء کرده با ناباوری و شگفتی از این رویدادی که می تواند باز هم تکرار شود و به او لذت دهد ، سوار سانتوی زیبایش می شود و ازدحام خیابانها را طی می کند و عازم آپارتمانش می شود.
سه روز بعد بار دیگر حس انتقام در وجود راجر بیدار می شود و حتی صبر نمی کند تا شب شود. از کنار فروشگاه زنجیره ای شماره سه می گذرد و سرانجام گرین پوینت محل سکونتش و مناظر زیبای منهتن را پشت سر می گذارد و وارد منطقه چلسی می شود . این بار خیابان ششم را طی می کند و در نزدیکی هادسون ریور در گوشه ای ماشینش را پارک می کند و یک راست به فروشگاه خیال می رود . همان زن فروشنده سابق به او خوش آمد می گوید . کدش را اعلام می کند . راجر مایل است این بار در محل دیگری انتقامش را از لیندا بگیرد اما همین که قرص مخصوص را دریافت می کند ناگهان موبایلش زنگ می خورد .
- موبایل شما حتما باید خاموش باشه !
راجر سرش را تکان می دهد اما پشت خط مادرش است و او به ناچار آماده خروج از آنجا می شود . زن فروشنده دیگر نمی تواند قرص را پس بگیرد و اضافه می کند :
- قرص رو می تونید تو حرارت زیر پانزده درجه نگهداری کنید یا من براتون ذخیره کنم تا در ملاقات بعدی بتونید ازش استفاده کنید .
- مچکرم خودم نگهه می دارم .
- روز خوبی داشته باشید .
- خواهش می کنم . حتما میام .
- به امید دیدار آقای کرتیس !
راجر چند روزی را به نگهداری مادرش و مراقبت از او می گذراند و همین که فرصتی دست می دهد بار دیگر عازم فروشگاه خیال در منطقه ی چلسی می شود .
از روشنایی روز دیگر خبری نیست و راجر بی هیچ عجله ای قدم زنان پیش می رود . در این ساعت شب فروشگاه خیال جلوه ای پر جاذبه پیدا کرده و رفت و آمد به داخل آنجا از ساعات روز بیشتر است . راجر نگران است مبادا آشنایی او را ببیند و یکی از دلایلی که منطقه چلسی را انتخاب کرده همین است . داخل فروشگاه چشمانش به تسخیر تابلوهای وسوسه انگیز پیشخوان ها در می آید . سپس داخل بوفه ای می شود و یک قهوه داغ سفارش می دهد و سپس بیرون می نشیند و به رفت و آمد مردان و زنان خیره می شود . اکثر بوفه ها را دختران و پسران اشغال کرده اند و به گپ و گفتگو برای انتخاب آنچه که بیشتر تمایل دارند مشغولند. بعضی زنها با عینکی بزرگ و دودی چشمان خود را مخفی نموده اند و هرکدامشان در مقابل پیشخوانی انتظار می کشند. زنها و دخترها بیشتر متمایل به عشق و عاشقی هستند اما در دکه ی خود فروشی نیز چند زن و یکی دو دختر جوان دیده می شوند . فقط فروشندگان قتلهای سریالی و تجاوز مرد هستند که بیشتر از همه جا مشتری دارند و بقیه دکه ها را زنان و دختران زیبا می گردانند. راجر پس از صرف قهوه مقابل گیشه ی خیانت و انتقام می ایستد اما از آن زن فروشنده ی قبلی خبری نیست . فروشنده آنجا زیاد جذبش نمیکند . قرص قبلی را از روی جیب پیراهنش لمس می کند و قبل از آن که نزدیکتر شود ناگهان تابلوی پیشخوان و گیشه ی بغلی با عنوان عشق و عاشقی او را به خود مشغول می سازد . فروشنده آن گیشه دختر بلوند با چشمانی عسلی وموهایی صاف و مشکی است و اصلا لبخند از روی لبانش محو نمی شود . همین باعث می شود راجر کمی به سمتش برود و اندکی بعد همین که یکی از مشتریها که زن جوانی است به همراه صندلی مخصوص از دریچه پایین می رود، با دعوت این دختر جوان راجر روی صندلی مخصوص مقابلش می نشیند و سلامی می دهد . کنار این گیشه تابلوی دیگری با عنوان عشق و عاشقی دیده می شود و سه دختر و یک زن تقریبا میان سالی در صف قرار می گیرند و پشت سر راجر نیز دختری به انتظار می ماند . دختر جوان و زیبای فروشنده به راجر خوش آمد می گوید و پس از آن که کدش را می پرسد ، می گوید :
- آقای راجر کرتیس یه بار تشریف آوردید اینجا . از دنیای خیانت و انتقام بازدیدی داشتید الآن چه تصمیمی گرفتید ، انگار مایلید کمی هم به عشق و عاشقی بپردازید اینطور نیست ؟
- تو گیشه بغلی به خانوم دیگه بود الآن نیست .
- ساعت کاریش تموم شده فردا میان ...
- یه قرص ازش گرفتم .
- می تونید همین حالا برید استفاده کنید ...درحرارت مناسب نگهداری کردید؟
- بله .
و راجر قرص را از جیب پیراهنش در می آورد و آن را در دستش نگه می دارد .
- چرا نرفتید استفاده کنید ...حتما دوست دارید عشق و عاشقی رو هم تجربه کنید درست نمیگم !؟
- یه بار شدیداً عاشق شدم اما اون زن به من خیانت کرد ...دیگه نمی خوام عاشق بشم .
- شما می تونید در فضای مجازی عاشق بشید و ازش لذت ببرید ، دقیقا همون طور که تو دنیای واقعی احساس می کنید با این فرق که دیگه خیانتی در کار نیست . شما در آرامش کامل از عشقتون لذت می برید...می بینم که چهره تون کمی گرفته است . من حدس می زنم هنوز طرفو دوستش دارید اینطور نیست !؟
- خیلی !
- مایل هستید از وجودش لذت ببرید ؟ به جای انتقام معشوقتونو در آغوش بگیرید و ازش لذت ببرید .
- اما من ازش متنفرم .
- اما هنوز دوستش دارید . دقت کنید تو فضای مجازی اصلا حس تنفرو نخواهید داشت. می تونید با هم باشید ، حتی همبستر بشید البته نرخش گرون تره ... اون وقت خواهید دید که عشق و لذت از حس انتقام شیرین تره . می تونید همیشه از وجود عشقتون تو دنیای مجازی نهایت لذت رو ببرید ...
- میشه فقط کمی از چهره اش شبیه معشوق سابقم بشه ؟
- بله . کاملا . دوست دارید کجاش شبیه باشه .
- اندامش ، همه جاش بغیر از چشماش .
- بله . کدش چنده؟
ـ ۱۱۷۸.
فروشنده با فشردن چند دکمه تصویری را نشان راجر می دهد و می پرسد : این خوبه ؟
- خوبه ، انگار خودشه فقط چشماش یه رنگ دیگست . حالم داره بد میشه.
- نه ، طوری نیست . قول میدم ازش لذت ببرید و بازم بیایید اینجا و دیگه حس انتقام رو برای همیشه فراموش کنید ...این قرص رو بگیرید ...دوست دارید کجا باشید ، منزل خودش یا ...؟
- تو پلاژ و ساحل دریا . نمی خوام ساحل شلوغ باشه .
- اون زیر یه سایه بون صورتی کنار ساحل خلوت و زیبایی منتظرته. اگه موافقید لیوان رو از مایع پر کنید و قرص رو بخورید و دستاتونو روی دسته صندلی بی حرکت قرار بدید .
راجر هر چه را آن دختر فروشنده گفت انجام داد و قرص اضافه را در جیبش گذاشت. بعد از آن که دستهایش با مچ بندی بسته شد آن وقت دختر جوان با یک لبخند عمیق و مسحور کننده راجر را بدرقه نمود!
در ساحلی شنی زن جوانی در سایه بانی چتری با لباس شنا نشسته بود و همین که راجر با مایوی پاچه دار و سفیدی نزدیک شد انگار که وجودش را احساس کرده بود بلند شد و به سمتش برگشت. با لیندا معشوق سابقش مو نمی زد اما دیگر حس نفرت در راجر وجود نداشت . راجر او را آنجلا صدا زد و سپس در آغوشش گرفت . انگار مدتهاست همدیگر را می شناختند . در ساحل قدم می زدند و میان دریای نقره گون و آرام شنا کردند و یکدیگر را عاشقانه می بوسیدند.
در نوبت بعدی بود که راجر از فروشنده ی گیشه ی عشق و عاشقی خواست که چشمانش نیز به رنگ چشمهای عسلی و زیبای لیندا در آید و بهجای آنجلا او را لیندا صدا بزند. دختر فروشنده که از احساس رضایت راجر خوشحال بود ، گفت خوشحالم که حس انتقام جاشو به عشق و عاشقی داده و حالا دارید از لحظات زندگیت لذت می برید ...
و بعد با فشردن چند دکمه تصویر لیندا که به شفافی دنیای واقعی بود و با همان چشمهای روشن خودش در برابر راجر ظاهر می شود .
- اینم خانوم لیندا فارگت !
همین لحظات که راجر به لیندا خیره شده و دختر فروشنده قرصی صورتی رنگ با پوششی طلایی را تحویل او می دهد ناگهان موبایل فروشنده بصدا در می آید و سرگرم صحبت می شود و راجر که به لیندا خیره مانده اندک اندک حس نفرت در او بیدار می شود . بی قرار می شود وهیجانش بالا می گیرد . دختر در حالی که گرم صحبت است با اشاره از او می خواهد که لیوان را زیر شیر بگیرد . راجر همین کار را می کند اما حالش دگرگون شده است.
- الآن مشتری دارم نمی تونم صحبت کنم خودم تماس می گیرم . اوکی ؟ بای.
و بعد از راجر عذر خواهی می کند و می پرسد : معذرت می خوام . قرصتونو خوردید ؟
راجر با تکان سر تأیید می کند و سپس هر دو دستش را روی دسته های صندلی می گذارد . و آن وقت چشمانش را می بندد.
- شما همون محل سابق دیدار می کنید ... باد ملایمی می وزه و هوا کمی هم ابریه ...خوش بگذره ..!
راجر با فشار دکمه ای از دریچه پایین می رود و هنگامی که چشم می گشاید در ساحل زیبا لیندا را می بیند که روی ماسه ها چیزی می نویسد . راجر نزدیک می شود و اسم خودش را می خواند اما حس نفرت و انتقام باعث می گردد با لگدی نوشته را پاک کند و با چشمان پر از کینه و انتقام بطرف لیندا برود . لیندا با تعجب نگاهش می کند .
- چی شده راجر ، چرا اینطوری نگام می کنی ، حالت خوبه ...؟
- تو به من خیانت کردی .
- نه واقعیت نداره ... خواهش می کنم راجر باور کن اشتباه می کنی ...
- تو دیوید رو به من ترجیح دادی ...
و لیندا وحشت زده می گریزد اما نمی تواند زیاد دور شود و هراسان و نگران وارد دریا می شود و راجر دیوانه وار به سمتش می رود و خود را به او می رساند و به دنبال آمدن موج دیگری همان جا نفسش را می گیرد و جنازه اش را روی امواج کف آلود رها می کند . آنگاه به سمت ساحل می آید و کمی دچار تشنج می شود . شاید این ملاقات انتقامجویانه ده دقیقه بیشتر نمی انجامد و بلافاصله راجر از دریچه بالا می آید و با حالی دگرگون و پریشان و بهم ریخته مقابل فروشنده قرار می گیرد . هنوز نمی داند کجاست اما همین که چشم باز می کند در مقابل گیشه ی عشق و عاشقی روی صندلی کنار بوفه نشسته و مردی به دست او آمپولی می زند و می گوید :
- برای چی قرص انتقام رو خوردی ؟
- ازش متنفرم .
مرد که صورت سرخ و سفیدی دارد با شکمی برآمده از پشت عینک صفحه آبی اش نگاهش می کند و می گوید : وقتی می خواهی از مادر زنت انتقام بگیری نباید قرص قتلهای زنحیره ای نوش جون کنی و ضمنا همیشه یادت باشه لذت بردن از عشق بهتر از کینه و نفرت و انتقامه ...این نظر منه اما این دفعه اگه خواستی دو باره از معشوق سابقت انتقام بگیری برو بشین تو باجه ی مخصوص خودش و اون جا هر کاری دوست داشتی انجام بده ...تو این چهار تا باجه فقط عشق و لذت می فروشند این یادت باشه..!
راجر بدون هیچ حرفی کمی نگاهش می کند و سرش را آرام تکان می دهد و سپس آن مرد میان سال که شبیه به پزشکان به نظر می رسد می گوید :
- تا یک ربع دیگه به هیچ وجه نباید از جاتون تکون بخورید چون تعادل نخواهید داشت بعد می تونید تشریف ببرید . البته من اگه جای شما بودم بیست دقیقه کامل صبر می کردم!
- بله . حتما . خیلی ممنون .
ـ خواهش میکنم . مواظب خودتون باشید. خدانگهدار!
همین که آن مرد با کیف کوچکش دور می شود راجر نگاهی به مشتریهایی که در بوفه ی مقابلش نشسته وگپ می زنند می اندازد و بعد از همان فاصله ی بیست متری به دختر زیبای گیشه ی عشق و عاشقی خیره می شود . او با مرد جوانی که به لاغری و خوش تیپی خود اوست گرم صحبت است . حتما او نیز در عشق شکست خورده و یا شاید تازه می خواهد عاشقی را در این دنیایی که چیزی از واقعیت کم ندارد تجربه کند !
دقایقی همچنان سپری می شود و آن مرد همین که با فشار دکمه ای از دریچه پایین می رود ناگهان چشمان حیران و متعجب راجر به لیندا می افتد طوری که آب به دهانش می خشکد . او در حالی که موهایش را به اطراف شانه اش ریخته و پیراهن یقه باز و آستین کوتاهی پوشیده تنها وارد فروشگاه خیال می شود و نگاهی به اطرافش می اندازد . گیشه ها و تابلوهای نئون و جذابشان را از نظر می گذراند و بی آن که متوجه راجر شود در گیشه ی دوم عشق و عاشقی روی صندلی مخصوص می نشیند . متصدی آن دکه نیز که دختر جوان و زیبایی است با او مشغول صحبت می شود . راجر می خواهد بلند شود وحس نفرتش را دوباره نشانش دهد اما سرش گیج می رود و بار دیگر در جایش می نشیند . تقریبا پشت لیندا به اوست . حرفهای او از آن فاصله شنیده نمی شود و کمکم لیندا قرص عشق و عاشقی را به همراه لیوان پر ازمایع می بلعد و اندکی بعد در اوج ناباوری راجر دریچه ای گشوده می شود و لیندا از برابر چشمانش ناپدید می شود!
و دقایق دیگری سپری می شود و سپس راجر با احتیاط اما سرشار از هیجان و نفرت و ناباوری و حسی نزدیک به عاشقی از جایش بلند می شود . تپش قلب به او می فهماند که هنوز دوستش دارد اما آنچه که او را دو باره به سمت گیشه ی اولی می کشاند کنجکاوی بیش از حد اوست . دختر جوان که آن لحظات مشتری ندارد او را می پذیرد و راجربا چشمانی متعجب به او می گوید :
- این همون لیندا بود . از گیشه ی بغلی رفت پایین .
- همون معشوق سابقتون ؟
- بله خودش بود مطمئنم .
- شما کار خطرناکی کردید ، اما الآن ظاهراْ حالتون خوبه .
- آره کاملا . می خوام بدونم کجا رفته ؟
- اما اجازه نداریم . به هیچوجه نمیشه ...برای ما و شما مسئولیت داره !
- باور کنید کاری باهاش ندارم ، من که نمی تونم بهش آسیب برسونم؟
- چطور ممکنه، شما پر از انتقامید...با این حال اجازه افشای اسرار دیگری رو نداریم !
- هنوز دوستش دارم .نمی دونم چرا اومده اینجا ، چه تصادفی ..!
- شما که این قدر دوستش دارید بهتر نیست این حس انتقام رو تو خودتون از بین ببرید ...به نظرم هروقت اومدید اینجا برید باجه ی عشق و عاشقی تا آرامش پیدا کنید .
- باشه قول میدم. فقط بگید الآن چی کار می کنه !؟
- گفتم که، ما اجازه نداریم اسرار کسی رو فاش کنیم ...فقط یه لحظه اجازه بدید .
راجر سکوت می کند و بعد دختر جوان با گیشه ی بغلی ارتباط برقرار می کند و آرام کمی با هم حرف می زنند . دختری که مقابل راجر نشسته دوباره کد او را می پرسد و بعد چشمانش شگفت زده می ماند . متعجب به سمت راجر نگاه می کند و سپس به او می گوید :
- کدی که این خانوم اعلام کرده با کد شما همخونی کامل داره می تونم بهتون تبریک بگم !
- مگه چی شده ؟
- تو ساحل و دریایی که شما اونو کشتید عاشقانه رفته به دیدنتون ..!
- نه ، باورم نمیشه ...دروغه .
- باور کنید اون الآن در کنار شماست و داره از لحظاتش لذت می بره...اون عاشقته ...کدش ۱۱۷۸ و کد شما ۱۴۶۹.
- خواهش می کنم می خوام برم پیشش .
- امکان پذیر نیست . باید صبر کنید اینجا حاضر بشه .
- چقدر طول می کشه ؟
- دو ساعت اونم در یک ساحل بسیار زیبا و تنها با شما ، فکرشو بکنید !
و ناگهان اشک در چشمان راجر حلقه می زند . هر دو دختر فروشنده با دست به یکدیگر اشاره می کنند و از این اتفّاق زیبا با یکدیگر حرف می زنند . راجر با دلی دردمند و چشمانی اشک آلود به جای اولش بر می گردد و دوساعت زجر آوری را انتظار می کشد . آنگاه در اوج ناباوری دریچه گشوده می شود و لیندا که روی صندلی مخصوص نشسته ظاهر می شود . صندلی جلو می رود و لیندا مقابل دختر فروشنده متوقف می شود . دختر فروشنده دکمه ای را می زند و دستهای او آزاد می شود و آن وقت به لیندا می گوید :
- امیدوارم بهتون خیلی خوش گذشته باشه و ضمنا یه نفری دو ساعتی با بی قراری منتظر شماست!
لیندا کنجکاوانه به حرفهای آن دختر فکر می کند و سپس سرش را بر می گرداند و با ناباوری راجر را مقابلش می بیند که عاشقانه نگاهش می کند . لیندا با دیدن او برق شادی در صورتش می نشیند و با هیجان نامش را صدا می زند و خود را در آغوشش می اندازد و صورتش را غرق بوسه می کند . دقایقی از هم جدا نمی شوند و خیلی ها خیره و با تعجب نگاهشان می کنند . بعد عده ای دست می زنند و آن دو پس از نوشیدن قهوه با شیر همان نوشیدنی مورد علاقه لیندا، از فروشگاه بیرون می روند . راجر با چشمانی گریان به او خیره می ماند و می گوید : مادرم خیلی وقته انتظارتو می کشه !
و لیندا او را می بوسد و می گوید : دو سال منتظر این لحظه بودم . بریم دیگه نباید بیشتر از این منتظرش بزاریم . دلم براش خیلی تنگ شده...راجر ...دوستت دارم . بدون تو نمی تونم زندگی کنم . کُد تو همیشه تو قلب من باقی می مونه.
بیرون از فروشگاه ماه جادویی در آسمان می درخشد و آن دو بار دیگر همدیگر را در آغوش می گیرند .
۵/۲/۱۴۰۲
{هرگونه برداشت سینمایی از این داستان منوط به اجازه رسمی از مولف و یا جناب آقای جهانشاه جاوید می باشد!}
نظرات