عملی که «مارتین مَک دِرموت» این مرد شصت ساله مرتکب شده به یک افتضاح و یک تهوع حال بهم زن بیشتر شبیه است تا چیزی که او اسمش را شاهکار گذاشته است. مارتین شانزده سال پیش به جرم قتل عمدی که دلیل آن همچنان ناشناخته مانده، دستگیر و همین یک هفته پیش دوران محکومیتش به آخر میرسد. این مرد یعنی مَک دِرموت فقط چند ساعت هوای آزاد را تنفس میکند و آنگاه متوجه شخصی میشود و سپس بدنبالش راه می افتد. کاملاً برایش بیگانه است. قامت و استخوانبندی سروشانه و دیگر اعضای بدنش هیچ خاطره تلخی را در ذهنش زنده نمیکرده و مهمتر از آن چهره این مردی که کارت هویتش او را «لسلی سالمون» معرفی میکند هیچ رد آشنایی به مک درموت نشان نمیدهد. با دیدن او نه نفرتی در او برانگیخته میشود و نه هیچ حالت منزجرکنندهی دیگری. این حرفها بخشی از اعترافات مک درموت بوده است. سالمون تا مرز نیم قرن هنوز چند سال فاصله دارد و درموت بیهیچ انگیزهی خاصی همچون سایهای بدنبالش میرود تا این که در یک فرصت بینظیر سالمون مقابل خانهاش که در حصار نردهها قرار دارد، شکارش میشود و چقدر شگفتانگیز و تعجبآور است که آن زمان هیچ کسی در آن خانه نبود و مک درموت پس از کشتنش که هیچ دلیل خاصی نتوانست برای آن پیدا کند، جارویی از داخل خانهاش پیدا میکند و سپس بر بالای سر قربانیاش مینشیند و با خونسردی تمام سر او را بیخ تا بیخ میبرد و بعد آن را به جارو میبندد و آویزان میکند و سپس براه میافتد درحالی که جارویی به دست دارد که درانتهای آن سر خونآلود سالمون خیابانهایی را که بارها از آنجا عبور کرده بود، میکاود آن هم با چشمانی نیمهباز که شاید چیزی را که روزگاری گم کرده بوده، بیابد! مک درموت با لبخند جنونانگیزی که نقش چهرهاش شده، آن را در محلههای مختلف شهر میگرداند. عابرین در روزی که چنین کابوسی را هرگز تصور نمیکردند، وحشتزده از برابرش کنار میروند و او در مسیر خود علاوه بر سر خونین لسلی سالمون داد و فریاد و جیع زنان و دختران و گریهی بچه ها را نیز همراه خود به نقاط دیگر شهر میکشاند. تقریباً یک ربع ساعت این نمایش وحشت و هراس ادامه مییابد و آنگاه مأمورین پلیس پردهی این منظرهی خوفناک و دلخراش را پایین میاندازند. بلافاصله مَک دِرموت دستگیر و از فردای همان روز عجیب پس از آزادی، نوبت به کارشناسان پزشکی قانونی میرسد تا معاینات خود را آغاز کنند.
ـ برای چی اونو کشتی؟
ـ دوست داشتم!
ـ اونو میشناختی؟
ـ نه، لازم بوده بشناسم؟ اما به گمونم مستحق مُردن بود!
ـ چطور تشخیص دادی؟
ـ یه حسی در من وجود داره که من کاملاً گوش به فرمانشم.
ـ نمیخواهی برای ما از این حس جالبت حرف بزنی؟
ـ عمل من توش پراز حرفه. حسم به من فرمان میده و من عمل میکنم.
ـ بالاخره، حتماً حست دلیلی برای کشتن سالمون داشته؟
ـ اگرم داشته به من چیزی نگفته. من خودم هیچوقت برای انجام این قبیل کارها به دنبال علتش نیستم. شاید سالمون برای این جور مُردن دلیلی داشته، اما من نه.
ـ ممکن بود قربانیت یک زن باشه؟ چون دفعه قبل هم کسی رو که کُشتی یک مرد بود، آیا انگیزه خاصی برای کشتن مردها داری؟
ـ نه، فکر نمیکنم، اتفاقاً از چهره و نگاه سالمون خیلی خوشم اومد. میدونید وقتی نگاهش کردم و بهش سلام کردم، تبسم کرد، یه جوری حتی ازش خوشم اومد! بعدش متوجه شدم راجع به اون باید عملی مرتکب بشم، همین باعث شد که دنبالش برم.
ـ به سؤال من جواب ندادی.
ـ نمیدونم ممکنه دفعه بعد{!} قربانی یه زن باشه، البته زیاد مطمئن نیستم.
ـ موقعی که میکشتیش به چی فکر میکردی؟
ـ به یه خاطرهی دور اما نمیتونم توضیح بدم.
ـ اگه آزاد باشی فکر میکنی به این کارت ادامه بدی.
ـ شما راجع به من چی فکر میکنید، اگه حسم به من فرمان نده، من هم مثل شما یه مرد کاملاً بیآزاری هستم. آیا میتونم از دستوراتش سرپیچی کنم؟
ـ تو اونو کشتی اما چرا سرشو بریدی و بستیش به دم جارو و تو شهر گردوندیش؟
و مک درموت تبسمی میکند و میگوید:
ـ سئوال خوبی کردید. من همیشه دوست داشتم یه شاهکاری بیافرینم، میدونید من فکر نمیکنم خیال و تصور و ابزارهای مربوط به اون بتونن شاهکار بیافرینند، هنوز هیچ شاهکاری خیالی خلق نشده، هر کی هم میگه وجود داره و خلق شده چرند گفته، من خواستم با این کارم شاهکارم رو بصورت مجسمی نشون مردم شهر بدم. فکر نمیکنم این دیگه جرم باشه و البته موفق شدم، هر چند کسی به من تبریک نگفت!
اسم این حکایت را «قاتلی با سر بریده» نام گذاشتم. بیهیچ انگیزهی خاصی لسلی به طرز فجیعی جان باخت و مَک دِرموت نیز با آزادی کامل یک ربع ساعت شاهکارش را نشان مردم سرراهش داد. آیا اگر بخاطر جنایت عمدی چند سال پیش او قانون برایش حکم ابد و یا حکم قصاص صادر می کرد، امروز سالمون بیچاره به این طرز فجیع کشته می شد!؟
انگیزه این جنایت باز هم ناشناخته مانده است اما نکتهای در کلام مَک دِرموت بود که تا حدودی قابل تأمل است آنجا که گفت: شاید خود سالمون برای این جور مُردن دلیلی داشته..!
آیا به راستی این جنایتکار روانپریش این قتل فجیع را مرتکب گشته یا به راستی سالمون بی آنکه ما دلیلش را بدانیم مستحق چنین مرگ دلخراشی بوده است؟ سالمون نیز ظاهراً آدم ناشناخته و مرموزی بوده است. کسی او را به درستی نمیشناخته. همسرش اغلب حس خوبی به او نداشته، شبها دیر به خانه میآمده و نیمی از اعمال او برایش ناشناخته بوده است. تنها دخترش هیچگاه نتوانسته بوده با او رابطه عاطفی برقرار کند و او به نظر میرسید در پوشش یک زندگی عادی و معمولی، رفتار مخفی و پررمز و رازی داشته که هیچکسی به آن آگاهی نداشته است.
آیا این میتواند دلیلی برای مرگ فجیع او باشد؟ و چرا او انتخاب شد درحالی که پیش از فرمان غیبی، مَک دِرموت در همان روز با مردان زیادی مواجه و یا از کنارشان گذشته بود اما هیچکدام او را برای این جنایت تحریک نکرده بودند. حتی سالمون نیز همچون سایهای درحال عبور بوده و به سلام او با تبسمی ملایم پاسخ داده، با این حال او برای خلق این شاهکار مفتضح و چندش آور انتخاب شده بود!
و برخی انگیزههای حوادث همچنان ناشناخته و رمزآلود باقی میمانند، مثل حادثه ی شب عروسی در هندوستان اسرار آمیز و پر از حکایت! شاید آدمها یا انگیزه ها و یا آرزوهای ناکامی که در عمقِ زمانِ فراموش شده قرار دارند، آتشبیار اصلی آن شب زفاف بوده باشند که نفرینش در این زمان شعلهور شده و مهراج و آمریتا این زوج هندی قربانی آن شده اند. قاتل مهراج و آمریتا نیز دلیل و انگیزه خاصی برای قتل آن دو ذکر نکرده است، فقط گفته حسم یا موجودی در درونم فرمان داد این زوج را در شب عروسی شان بکشم و من هم به دستور عمل کردم! آیا ممکن است لسلی سالمون در آن دوردستهای زمان قتلی مشابه مارتین مَک دِرموت مرتکب شده باشد، در آن دوردستها یا در مزرعهای حوالی همان شهری که بیصدا میزیست! یا مهراج و آمریتا در زمانهای گذشته قاتلین بی رحمی بوده اند، از کجا معلوم این چنین نباشد!؟
حال برای آن که ذهنمان بیش از این آزرده نشود آیا بهتر نیست ما نیز همچون کارشناسان پزشکی قانونی اعلام کنیم مَک دِرموت یک جنایتکار روانپریش میباشد و سالمون کاملاً بیگناه بوده و مهراج و آمریتا نیز قربانی یک انتقام یا کینهی عشقی شدهاند و جز این هیچ دلیل خاصی برای این جنایت و جنایتهای مشابه وجود ندارد. با این حال به گمانم بهتر است عنوان مشترکی برای حکایت «فاجعه شب عروسی» و «قاتلی با سر بریده» داشته باشیم و از آنجا که شاهکار خیرهکنندهای به چشم ندیدیم پس عنوانِ «جنایتهای پیچیده ومبهم» را ا نتخاب میکنیم تا رد مسیر واقعی این حوادث را گم نکنیم!
۱۹/۱/۹۷
نظرات