ایمان آقایاری

چند روز پس از آن‌که محمد قبادلو را بر خلاف رویه‌های ظاهراً قانونی خودشان به طناب جهل و جور آویختند، انتشار خبری از سوی یک رسانه و سپس تأیید آن از سمت مقامات دولت آمریکا جامعه را در شوک بزرگ‌تری فرو برد. خبر این بود که دولت ایالات متحده نسبت به احتمال بروز اقدامات تروریستی در مراسم قاسم سلیمانی به حکومت ایران هشدار داده بود. خبر پیام واضحی داشت؛ حکومت جمهوری اسلامی فقط مخالفان خود را نمی‌کشد، هر انسانی قربانی بالقوه‌ی این رژیم است، فقط باید موعد قربانی کردن فرا برسد.

بدون تردید، جمهوری اسلامی از دژخیمان تاریخ است و از این حیث کاملا طبیعی است که همواره دست تطاول به جان و مال مخالفان خود بگشاید. از سویی در سمتی از تاریخ که این رژیم ایستاده، کم نبوده‌اند حکومت‌ها و حاکمانی که از مردم به سانِ سپری انسانی بهره برده‌اند یا این‌که آن‌ها را ابزار تبلیغات و یا گاه وجه المصالحه قرار داده‌اند. شهرت دارد که «نرون» در نتیجه‌ی جنون قیصری خود رم را به آتش کشید تا با نسبت دادن این عمل به مسیحیان تمهیدات کشتار آنان را فراهم کند. اتحاد جماهیر شوروی در خلال جنگ جهانی دوم بیش از بیست هزار اسیر جنگی لهستانی را کشت و در «کاتین» مدفون ساخت و گناهِ این تراژدی را بر گردن آلمان نازی انداخت. نازی‌ها خود در این جنایات چنان ید طولایی داشتند که از کثرتِ مثال، زبان در ذکر موردیِ آن‌ عاجز است.

با همه‌ی این اوصاف، در موردِ اخیر، نکته‌ای نهفته است که مرزهای شرارت را به نفعِ جمهوری اسلامی جابه‌جا می‌کند. این‌که دولت آمریکا به عنوان طرفی که در تبلیغات رسمی به عنوان دولت متخاصم معرفی می‌شود نسبت به احتمال ترور هشدار بدهد، آن هم پنهانی و نه در سطح رسانه‌ای و برای خودنمایی نزد افکار عمومی، اما این هشدارها نادیده گرفته شود و هزاران نفر از حامیان رژیم علیرغم همه‌ی این مسائل به سمت میدانی مملو از تهدید روانه شوند، تنها از عهده‌ی جمهوری اسلامی ساخته است. نه اینکه پیش از این چنین اقداماتی از طرف رژیم سابقه نداشته باشد، یا این‌که دست‌های حکومت تا مرفق در خون نباشد، یا هر سخنی از این دست؛ بلکه تلاقی این چند رذالت با هم در همین چند روز پیش موجب می‌شود که چشم‌هایمان گشوده‌تر به آتش دوزخی گردد که دیری است به جان سرزمین‌مان افتاده.

از همان سال‌های آغازین استقرار حکومت اسلامی در ایران، بسیاری از مخالفان برای توصیف ماهیت رژیم و یا رفتارهایش از تعابیر و یا روایات اسطوره‌ای وام می‌گرفتند و پلیدیِ آن را در مقام قیاس با ضحاک یا اهریمن برابر می‌کردند. در سال‌های اخیر به خصوص از هنگامه‌ی خیزش زن، زندگی، آزادی این رویه در تحلیل ادامه یافت و فربه‌تر شد و در بسیاری از متن‌ها جمهوری اسلامی در کسوتِ خدای مرگ ظاهر گشت. با مشاهده‌ی اقدامات غیر قابل هضمی چون فرستادن توده‌ی حامیان به کام مرگ، می‌توان تصور کرد که نگاه به پدیده‌ی جمهوری اسلامی از دریچه‌ی اساطیر چندان هم بی‌پایه و بی‌مایه نبوده است.

با وقوف به چنین حقایقی بوده است که جنبش زن، زندگی، آزادی را نبردِ شهسواران زندگی با سواران مرگ می‌دانستیم. از این چشم انداز بود هر جانِ شیفته‌ی آزادی را که در خیابان‌ها فریاد می‌کشید نمادی از به پا خواستنِ انسان برای اعاده‌ی زندگی می‌خواندیم. این کلمات و عبارات فارغ از جوانب اسطوره‌ای و استعاری، توصیف دقیقی از واقعیت بوده و هستند.

به همین سیاق باید گفت تحقق جمهوری اسلامی به راستی به مثابه‌ی گشوده شدن «جعبه‌ی پاندورا» بود. این رژیم از بدو تاسیس تا به امروز تمامی بلایا و شوربختی‌ها را بر پهنه‌ی ایران و از جهاتی منطقه و حتی جهان گسترانیده است. نیرویی برآمده از درون جامعه‌ی ایران قصد مهار این شومیِ افسارگسیخته را دارد. گرچه این نیرو با نهفتگی جنبش زن، زندگی، آزادی به محاق رفته، اما هنوز بارقه‌هایش در زندان‌ها، بخش‌هایی از زیست روزانه‌ی شهروندان، جریان‌های دادخواهی و کنش‌های ستایش برانگیزِ جان‌های آزاده، فروزان است. این همان امیدِ باقی مانده در جعبه است. این همان اراده‌ی نیکی است که انسانی را وا می‌دارد تا از جان شیرینش بگذرد برای حرمت زندگی، نه فقط زندگی خود یا همفکران و همراهانش، بلکه حتی آنان که جانشان برای حکومت متبوعشان پشیزی ارزش ندارد.