ایمان آقایاری
ساختمانی را تصور کنیم که یک یا دو پنجرهی آن شکسته و به همان صورت رها شده است، کافی است پس از مدتی کسی از سر شیطنت سنگی هم به شیشهی یکی دیگر از پنجرهها بزند و یا رنگی بر در و دیوار آن بپاشد، به مرور سیلی از آسیبها بر سر آن ساختمان آوار خواهد شد. این خلاصه، بیانِ تمثیلِ اساسیِ نظریهی «پنجرهی شکسته¹» است. «پنجرهی شکسته» نام نظریهای است که دستکم در حوزههای جرمشناسی، مدیریت شهری، اقتصاد و روانشناسی کاربرد داشته است. مطابق این نظریه، نابهسامانیهای کوچک، بِزِههای خُرد و نشانههای جزئی از ناهنجاری، پیامی فراتر از محدودهی تَنگِ خود مخابره میکنند و میتوانند منشأ بروز همین مشکلات در سطح کلان شوند.
آنچه از این نظریه در نوشتارِ حاضر، حضور دارد، وجهِ هشدار دهندهی آن در مورد پیامهایی است که خرابیها و نابهسامانیها مخابره میکنند. این بحث در راستایِ برجسته کردنِ اهمیتِ حراست از ساختمانِ خود (ساختمان در معنای مَجازی) و در صورتِ بروز مشکل، بازسازیِ آن است. بیان این نکته نیز اهمیتی بنیادین دارد که سامان و نظمِ مطلوبِ مفروضِ ما، نه نظمی پلیسی و از بالا بلکه به تعبیری «نظمِ زاده شده از آزادی²» است.
در ماجرای جنبش «زن، زندگی، آزادی» شاهد بودیم که چطور حکومت و طرفداران آن، در لباسهای رنگارنگ به پنجرهی جنبش، سنگ پراکنی میکردند، متاسفانه گاهی اقدامات مخرب از درونِ خانه نیز مشاهده میشد. جنبشی که با نظمِ خودجوش و کمالِ ناشی از مشارکت و تعامل اعضا بنا شده بود، با غفلت از این نابهسامانیها به مرور به وضعیتی دچار گشت که از گسترهی چشمنواز برای جهانیان خارج شد و مخالفینش آن را ساختمانی یافتند که میتوانند تمام سنگها و زبالههایشان را به سویش روانه کنند. به نظر میرسد که هرچه سرکوبگران در شناخت تاثیرات عمیق آسیبها، شکافها و حفرههای جزئی، هوشمندی رذیلانه به خرج دادند، کنشگران، مدافعان و محافظان جنبش، در این مهم کوتاهی کردند.
از این منظر میتوان دریچهای آسیبشناسانه نسبت به حرکتِ «زن، زندگی، آزادی» گشود. به نظر میرسد که حکومت، تمام مساعی خود را برای حفظِ جمالِ مخدوشِ این خصمِ راستین به کار خواهد بست و بخش عمدهی تلاشهای آتیِ نیروهای آن در همین خط خواهد بود. اما از سویی نباید نادیده گرفت که صحنهی معادلات دچار تغییر اساسی نشده است. به این معنا که مشکلات و نقاط ضعفِ حکومت، نفرت عمومی نسبت به آن و عدم تواناییاش برای تغییرات بنیادین در همهی حوزهها بر سر جای خود باقی است. عناصر نوین و امیدبخشی هم که در دل جامعهی ایران جوانه زده، در زیر و روی پوستِ آن در حرکتاند. جنبش نه به صندوقچهی تاریخ که به خزانهی جامعه رفته.
در این شرایطِ مرزی که واقعیات، نگاهِ ما را بینِ بیم و امید به نوسان واداشته، تدبیر و چارهجویی و به اشتراک گذاشتن آن با یکدیگر شاید از عوامل مهم کمک به سنگینتر کردنِ کفهی امید باشد. با توجه به بینش طرح شده در این متن، جمهوری اسلامی مخروبهای است موحِش که تقریبا بر سر ماهیت آن توافقی همگانی وجود دارد. لذا در ادامه و در راستای غلبه بر آن، نباید اجازه داد که چشمِ اوباشِ حکومت به پنجرهای شکسته در ساختمان ما بیافتد، یا اگر سنگی پراندند و شیشهای را شکستند با ترمیمِ به موقع، باید آنان را از پیروزیهای بزرگتر در ترویج شرارتشان ناامید کرد.
۱- نظریهای ارائه شده توسط ویلسون و کلینگ
۲- برگرفته از جملهی پرودون:
Liberty: Not the Daughter But the Mother of Order
نظرات