مسابقه انشای ایرون

 

چهرۀ شر

مرتضی سلطانی



چهره پیرمرد را می بینم: آن جدیتِ خدشه ناپذیرِ نگاهش با لبخندی محو و حالت ابروها تلطیف شده و به زحمت تشخیص پذیر؛ چنان که حتی ممکن است کسی نوعی رحمانیت و مهربانی ذاتی نیز در او تصور کند، بویژه که: "مظهر حسن خلق و مهربانی" نیز معرفی شده. میگویند کلمات ظرفیتی آشکار کننده دارند: در راه رسیدن به حقیقت،واقعیت و ... اینجا اما، آنطور که در هر استبدادی می شود یافت واژه ها از معنا تهی و کارکردی یکسره باژگونه دارند: مخفی و پنهان کردن واقعیت.

"حاج داوود رحمانی"، این اسم در چاه حافظه و ذهنم طنین و پژواکی عمیق دارد، و از پس خود صدایی گنگ و نامفهموم به جا میگذارد که دم به دم بلندتر شده و ناگهان به یکجور صدای زجه مانند و درد آلودِ جمعی بدل می شوند چنان که دیگر تاریخ در درونم چون زخمی دهان باز کرده و صدایی را فریاد میکند که خواسته اند مذبوحانه در همهمه ای توخالی گم شود.

و حالا دیگر تمام آن پوسته ی فریب آمیز آب شده و در پس چهره پیرمرد، حاج داوود رحمانیِ دهه شصت ظاهر می شود: با ریشی پر و سیاه و کاپشنی به سبک برادران آن دوران و نگاهی که فقط اطمینانی هولناک میتواند بسازد. مردی که در سیاه چاله ای رستگاری بخش میتواند بی مراقب رئیس باشد و حتی بجای خدای خودش روز قیامت و شب اول قبر بسازد: برای زندانیان زن و مرد و به یمن شکنجه هایی هولناک.

تلخ است که انسان از انسان بترسد اما این مرد، این پیام آور مرگ و رنج از همین ترس و رنج است که روحش را سیراب میکرد و چوب خط ثواب هایش را پر میکرد. شاید بتوان اینها را تنها نمودی از یکجور سخت کیشی مذهبی و متعصبانه دانست،اما دقیق تر است که بگوئیم دستکم برخی از این نمودهای شرارت ریشه در لایه هایی تاریک تر از روان و روح امثال او دارد: یکجور برون ریزی عقده های فروخورده ی جنسی که تربیتِ سخت کیشانه مذهبی آنرا با نوعی امساک و تنزه طلبی دائم نفی و به زخمی چرکین بدل کرده... "پازولینی" در فیلم "سالو، ۱۲۰ روز در شهر فساد" بخوبی این جنبه را با صراحتی تکان دهنده و بعضا دافعه آمیز نشان داده: جایی که نوعی قدرت فراقانونی و بی مراقبت، با رانه های جنسیِ بیمارگونه می آمیزد و تحمیل درد و رنج را با رهاترین امکان ارضای جنسی گره میزند.

در هر حال این جنبه های روانی را حدس و گمان هم که بدانیم،نمی شود نفی کرد که او بخشی از شرِ این جهان بود و آن گذشتۀ شوم چنان تکان دهنده و شرم آور بوده که حتی در آگهی فوتش نیز پنهانش کرده اند: چنانچه هیچ چیزی از دوران همکاری اش در اداره زندان قزل حصار و با دستگاه قضا - که میتوانست برای متعصبانی چون او مایه فخر باشد - گفته نشده.