مسابقه انشای ایرون
خانمها آقایان صندلی نجات زیر جلیقه شماست!
پرویز فرقانی
هواپیما سرپایینی و افتان و خیزان میرفت. هراز چندی در چاههای هوایی شیرجه میرفت و زوزه کشان خودرا بالا میکشید و از انبوه مسافران، بسیاری زخمی میشدند و میمردند. شیشه پنجرهها ترک خورده بود و زوار صندلیها دررفته بود. از موتورها صدای ناله و زوزه درمیآمد.
پیرزنی فریاد زد یا امام زمان خودت به دادمون برس! مرد جوانی گفت مزخرف نگو عفریته، امام زمان دیگه کیه، مارو باید آمریکا نجات بده، همونی که اینارو گذاشت رو کول ما. کاری نداره واسش دوتا موشک اسمارت میزنه وسط بیت! پیرمردی سرش داد کشید و گفت تو بمیر وطن فروش خائن، دایی جان ناپلئون!
کم کم بگونگو تبدیل به بزن بزن شد و به جان هم افتادند. و هواپیما همچنان سرازیر میرفت که سرمهماندار همه را دعوت به سکوت کرد و گفت: خانمها آقایان صندلی نجات زیر جلیقه شماست!
مرد بدهیبتی از فرست کلاس آمد و پرسید: ببخشید، اسم جنابعالی؟ سرمهماندار به پلاک کوچک روی انیفورم چرمیاش اشاره کرد. عینکم را به چشم زدم. اسمش کاوه آهنگر بود!
نظرات