روز جهانی موزه

مجمع عمومی «کمیته ی بین المللی موزه ها»، در در سال 1977، روز هجدهم ماه مه را به نام «روز جهانی موزه» نام گذاشت تا تاکيدی باشد بر اهميت حفظ و نگاهداری گنجينه های فرهنگی و تاريخی ملت ها که جزو گنجينه های کل بشريت نيز شناخته می شوند. بر اساس تعريفی که موسسه ی «ایکوم» فرانسه از موزه می دهد، موزه ها علاوه بر اينکه مکانی برای حفظ و نگاهداری آثار تاريخی اند، وظيفه دارند که با به نمايش گذاشتن اين آثار برای لذت بردن تماشاگران، در راستای بوجود آوردن امکانات لازم برای پژوهش های تاریخی و اجتماعی و فرهنگی بکوشند. 

مهمترين و بزرگترين موزه های دنيا، به دليل اشيایی که در آن ها نگاهداری می شوند عبارتند از موزه های بريتانيا در لندن، لوور در پاريس ، و بررا در ايتالیا، متروپوليتن در نيويورک، ارميتاژ در سن پترزبورگ روسيه، و موزه ایران باستان یا موزه ملی در ایران. اين موزه ها هم مجموعه های بزرگی از آثار جهانی را در خود دارند، هم (منهای ايران) در آنها کارهای پژوهشی و فرهنگی انجام می شود، و هم جايگاهی برای برگزاری نمايشگاه های بزرگ بشمار می روند. 

در دنيای امروز علاوه بر موزه های آثار باستانی و تاریخی، موزه های ديگری هم وجود دارند؛ از جمله  موزه های هنری،  موزه های تخصصی،  موزه های علمی، موزه های فنی و صنعتی.

بهر حال چهارشنبه 29 اردیبهشت امسال مصادف با «روز جهانی موزه» است. در اين فرصت نگاه کوتاهی به وضعيت موزه در ايران می تواند روشنگر برخی مسائل اکنونی و اغلب دور افتاده از چشم باشد.

تاريخ شناس و قلب تاریخ

اگرچه، از ابتدا، یکی از دلایل بوجود  آمدن موزه ها حفظ و نگاهداری گنجينه های فرهنگی و تاريخی ملت ها و بوجود آوردن شرایطی برای پژوهش ها و تحقیقات درست تاریخی بوده است اما، متأسفانه، در ایرانِ بعد از انقلاب، موزه و موزه داری هم کلاً در خدمت سیاست های کسانی درآمده که کارشان وارونه نشان دادن و از بین بردن تاریخ کهن و حتی تاریخ معاصر ما است. از اين ميان می توان به آقای سید محیط طباطبایی، که با عناوینی همچون «تاریخ شناس» و «پژوهشگر برجسته حوزهء میراث فرهنگی» شناخته می شود و سال ها رییس کمیتهء موزه های ایران بعد از انقلاب بوده و اکنون هم رییس «ایکومِ» ایران است، اشاره کرد.

ایشان در نشستی خبری با خبرنگاران، در روز شنبه 25 اردیبهشت، اعلام کرده (1) که قرار است بمناسبت «روز جهانی موزه»، فرا رسيدن یکصدمین سالگرد تشکیل نهادی به نام «موزه ی ملی» گرامی داشته شود؛ با اين توضيح که:

«موزه ی ملی به شکل جدید ابتدا در عمارت مسعودیه و سپس در موزه ایران باستان ایجاد شد که پس از انقلاب دوباره به نام موزه ی ملی شناخته شد.»

اما همين اطلاع مختصر آميخته با خلاف گویی های عمدی است:

- صد سال پیش، در 1295شمسی، محل موزه ی یک اتاقه ای با نام «موزه ملی» در ساختمان دارالفنون بود و نه در مسعودیه.

- سپس، چند سال بعد، یعنی در سال 1304، در آغاز سلطنت رضا شاه بود که موزه ی دو سه اتاقه ای در عمارت مسعودیه بوجود آمد.

- در عين حال، هیچ کدام از این موزه های کوچک «به شکل جدید یا امروزی» نبودند و تنها پس از تصويب قانون مهم 1308، در راستای لغو قرارداد چپاول میراث فرهنگی و تاریخی ما به دست اروپاییان، بود که با ساختن «موزه ی ایران باستان» (یا «موزه ی ملی ایران»)، به دستور رضاشاه و مشورت و همکاری عده ای از فرهنگ دوستان آن زمان، طرح موزه ای ریخته شد و در سال 1316، موزه ای در معنای واقعی و علمی و امروزین اش شروع به کار کرد.

البته هیچ اشکالی نداشت که آقای طباطبایی بخواهد آغاز تاریخ موزه داری در ایران را از موزه ی یک اتاقه ی ممتازالملک در دارالفنون حساب کند و مراسم صدسالگی اش را هم بگیرد؛ اما وقتی، با ايجاد شبهه که منظور همان «موزه ی ایران باستان» است، مراسم را بمناسبت صد سالگی «موزه ی ملی ایران» اعلام می کند، بی آن که نامی از سازندگان و دلایل تاریخی و زمان واقعی ساختن  آن ببرد در واقع قلب تاریخ می کند.

به راستی جای تأسف است که واقعیات تاریخی از سوی آدم های باصطلاح تاریخدان این گونه دستکاری می شود، آن هم با اين ملاحظه که در بيان «افتخارات تاریخی» نامی از رضاشاه و یا کسان ديگری برده شود که با تفکر امروز آقایان هیچ نسبتی نداشتند.

اين آقایان باید بدانند که زمانه ی ما با هزار و چهار صد سال پیش تفاوت دارد و به خاطر قدرت عظیم رسانه ای هیچ واقعیتی گم و گور نمی شود؛ چه نیک باشد و چه بد. و البته نام کسانی با زشتی به تاريخ می پيوندد که به خاطر یک صندلی و یا سیاست بازی اعتبار علمی خود را فدا می کنند.
 
موزه در ایران قبل از انقلاب

با نگاهی به سابقه ی موزه در ایران می توان گفت اولین موزه ی «اختصاصی» موزه ای بود که به دستور ناصرالدینشاه در قسمتی از کاخ او (کاخ گلستان) ساخته شد. این موزه محل نگاهداری جواهرات سلطنتی شاهان قاجار و هدایایی بود که کشورهای خارجی به ناصرالدینشاه هدیه کرده بودند.

در سال 1295 خورشیدی مرتضی قلی خان ممتاز الملک، وزیر معارف و صنایع وقت، یکی از اتاق های مدرسه دارالفنون را به شکل موزه ای درآورد و نام آن را موزه ملی گذاشت. پس از چند سال (1304) این مجموعه از دارالفنون به ساختمان مسعودیه منتقل گردید.

بر اساس فرمان 1279 که در زمان مظفرالدین شاه صادر شد، اجازه ی کاوش های باستان شناختی در تمامی ایران برای مدت شصت سال به دولت فرانسه داده شده بود. بر اين اساس اروپایی ها به مدت سی سال (تا سال 1308) صاحب همه ی گنجينه های باستانی و تاريخی ما بودند و در سر تا سر ايران، هر کجا که محوطه ای باستانی وجود داشت، عده ای از باستانشناسان و قاچاقچيان اروپایی مشغول حفاری بودند تا موزه های ملی و خصوصی خود را انباشته از آثاری کنند که جزیی از ميراث های تاريخی و فرهنگی ما محسوب می شدند. در سال 1309، با موافقت رضا شاه، و بر اساس نظر مشورتی چند تنی از ايرانشناسان و علاقمندان به فرهنگ ايرانی، فرمان مظفرالدين شاه لغو شد و قانونی در جهت حفظ آثار ملي، تاريخي و باستانی ايران به تصويب رسيد. بر اساس اين قانون، دست آوردهای کاوش ها بین دولت ایران و هیات کاوش تفسیم می گردید. در عین حال کلیه ی آثار طلا و نقره سهم به دست آمده از کاوش ها از آن ایران می شد و بقیه ی آثار طی تشریفات کارشناسی دقیق، بين طرفين به طور مساوی تقسیم می گردید. بناها و قطعات معماری نيز فقط متعلق به ایران بود و در جای خود می ماند. سپس، بر اساس قانون جديد دولت وقت از معمار و باستانشناس مشهور فرانسوی، آندره گـُدار، دعوت کرد تا با معیارهای کارکردی مربوط به ساختمان موزه های بزرگ آن زمان اروپا، موزه ای برای ايران بسازد.

در واقع، «موزه ی ایران باستان» نخستین موزه ی علمی ایران است که در پی تصویب قانون 1309 میراث فرهنگی ایران بوجود آمد. گدار، با الهام از بناي طاق كسري (تيسفون)، ساختن يک موزه ی سه طبقه را که دارای نمایی از آجر قرمز رنگ است، بر فراز محوطه ای حدود 11 هزار متر مربع شروع کرد و اين بنا در سال 1314 به دست رضا شاه  افتتاح شد و اشیای موزه ی کوچکی که مرتضی خان ممتازالملک راه اندازی کرده بود (حدود 280 قطعه ) به موزه ی ایران باستان منتقل شد. در عين حال، تقريباً همزمان با اين موزه، موزه های ديگری همچون موزه ی پارس در سال 1314، موزه ی مردم شناسی در سال 1315، و موزه ی مشهد در سال 1316 افتتاح شدند.  

پس از تاسیس موزه ایران باستان، تا چند سال مديریت اين موزه بر عهده آندره گذار گذاشته شد. در آن سال ها او راه و رسم موزه داری را به باستانشناسان و افراد با فرهنگ و علاقمند ايرانی آن زمان آموخت. پس از گدار، و تا انقلاب 57، مديران شايسته ای چون مرتضی خان ممتاز الملک، عزت الله نگهبان (باستانشناس سرشناس جهانی)، دکتر مهدی بهرامی (اولين تحصيل كرده ی ايراني در رشته ی باستان شناسي و هنر در دانشگاه پاريس) و ديگرانی که همگی با اين کار کاملاً آشنا بودند موزه را اداره می کردند.

قبل از انقلاب 57، موزه ی ايران باستان  نه تنها به عنوان بزرگترين موزه ي باستان شناسي و تاريخ ايران شناخته می شد، بلكه از نظر حجم، كيفيت و تنوع آثار يكي از چند موزه ي بزرگ جهان به حساب می آمد و به عنوان موزه ی مادر، یا موزه ملی ایران عمل می کرد.

وضعیت موزه ها بعد از انقلاب

پس از انقلاب، موزه های ايران به طور کلی وضعيت نابسامانی پيدا کردند و بسیاری از آنها، از جمله موزه ی ایران باستان، به عنوان اين که «با شعائر اسلامی مغایرت دارند» بسته شدند. در اين میان، موزه ی ايران باستان، يا موزه ی ملی ايران، بيشترين لطمه را ديد. حتی در ابتدا عده ای قصد داشتند که، جز ظروف و جواهرات، همه ی مجسمه ها و آثار قبل از اسلام را، خرد و نابود کنند.(2)

بهر حال، به مدد باستانشناسان فرهنگ دوستی چون زنده يادان پرويز ورجاوند، شهريار عدل، و چند تن ديگر از فرهنگ دوستان، بسياری از اين آثار از خطر آنی نابودی نجات پيدا کردند. دولت انقلابی تصميم گرفت که به جای بستن موزه ی ملی بخش اسلامی موزه را گسترش دهد و به ساختن يک بنای چهار طبقه 10 هزار متری که به هنر اسلامی اختصاص داشته باشد بپردازد (تا حتماً آثار اسلامی با قرار گرفتن در کنار آثار قبل از اسلام، يا آثار ايرانی غیر مذهبی، نجس نشوند) و از سال 1375 موزه ی ملی با دو بخش ايرانی ـ اسلامی بکار مشغول شد.

در همان سال های اول پس از انقلاب موزه هايي چون نگارستان، پاسارگاد، شوش، هفت تپه، کاخ مرمر، آزادی، آب انبار، دانشکده افسری، پيشاهنگی، آبدانان، گرگان، و هرندی را تعطيل کردند و معلوم نيست (یا من نمی دانم)  که آثاری که در آن ها بود به کجا منتقل شده است.

شکوه میرزادگی
می 2016

_________________________________

1- برنامه‌های ایکوم به مناسبت روز جهانی موزه‌ها

2- در همان ايام من خبری را از يکی از کارشناسان موزه ملی شنيدم مبنی بر این که يکی از مديران دلسوز موزه به تنی چند از کارمندان اين موزه دستور داده تا بی سر و صدا مجسمه های زنان، برخی از حیوانات، نشانه های امپراتوری های قبل از اسلام، نشان های زرتشتی و مهری و هر آن چه را که «ضد اسلامی» باشد شبانه در کارتن ها و گونی های مخصوص گذاشته و به زيرزمين ها ببرند؛ به اين امید که موج جنون زده ی انقلاب اسلامی فروکش کند و اين آثار دوباره سر جای خودشان برگردند. و من در سال 1372 اين ماجرا را در بخشی از رمان «بيگانه ای در من» خود (که شخصيت اصلی اش زنی فرنگی بود که در موزه ايران باستان کار می کرد) بازسازی کرده ام.