در تهران رستورانهای متعددی وجود داشته که مخصوص طبقهی اعیان کشور بود، در این رستورانها که اغلب خارجیهای مقیم تهران هم برای صرف غذا به آنجا میروند، چه بسیار اتفاق افتاده که برای یک وعده ـــ اگر مشتری هوس خوردن مشروبی هم کرد ـــ صد تومان و حتی دویست تومان پول باید بسلفد، هر روز ظهر و شب صدها نفر از زنان و مردان تهران در حالی که البسهی بسیار شیک و گران بهایی پوشیده ـــ به رستورانهای درجه یک شهر رفته و با صرف مبالغِ هنگفتی ـــ بهترین اغذیه ایرانی و فرنگی را نوش جان میکنند.
در همان ساعاتی که آنها همهروزه با نهایتِ اشتها مشغول خوردن اغذیهی فرنگی و نوشیدنِ ودکای روس و شامپاینِ فرانسوی بوده ـــ در رستورانهای دیگری که در گوشه و کنار میدانهای عمومی شهر وجود داشت ـــ یک مُشت لخت و برهنه مشغول خوردن غذا میبودند، آنها نیز غذایی را که خریده ـــ با حرص و ولع میخوردند.
رستورانهایی که مختص مردم لخت و برهنهی تهران بود ـــ سقف نداشت، چهاردیواری هم نداشته بلکه در راهِ عبور، در کنار زبالهدانی بساط آنها گسترده و شکم برهنگان در آنجا سیر میشد، اگر شما گذارتان به میدان گمرک، میدان امینالسلطان (یکی از بزرگترین میادین قدیمی شهر تهران بود که قدمت آن به اواسط عهد قاجاریه میرسید، این میدان بزرگ؛ برای مدتهای طولانی بزرگترین و مهمترین بارانداز میوه، سبزیجات و تره بار در سطح شهر تهران بوده و بخش قابل توجهی از مایحتاج ساکنان تهران در این زمینه، از این میدان تأمین میشد)، یا بازارچهی سیداسماعیل (همان سد اِسمال ـــ یادگار دورهی قاجار بوده و کاروانسراها و حجره های قدیمی دارد که البته با گذشت زمان ـــ دستخوش تغییرات بسیاری شدهاند، بازار سیداسماعیل در محدوده چهارراه مولوی ـــ قدمتی بیش از ۱۶۰ سال دارد، مغازههایی بودهاند که در گذرهای باریک اطراف بقعه امامزاده سید اسماعیل شکل گرفتهاند و هنوز هم انگاری هستند) میافتاد ـــ چه بسیار پلوفروشِ دورهگرد و جَغوربَغوری که پشت هم بشقابها را پر کرده و به مشتریانِ خود میدادند.
جغوربغور یکی از غذاهای بسیار مطبوع و خوشمزهی برهنگان تهران بود، چه بسیار روزها که آنها به امید خوردنِ یک شکم جغوربغور کار کرده و زحمت کشیده ـــ وقتی پول خوردنِ جغوربغور را به دست می آوردند ـــ خوشحال و خندان نزد جغوربغورفروش میرفتند.
جغوربغوریها در گوشه و کنار میدان گمرک (میدان گمرک در یکی از محلات قدیمی شهر تهران قرار داشت، این میدان در ابتدا دقیقا در غربیترین نقطه تهران قرار داشته و یکی از دروازههای تهران قدیم به همین اسم در آنجا بنا شده بود، پس از اینکه شهر گسترش پیدا کرد، دروازه گمرک تخریب شده ـــ زمینهای کشاورزی و باغات به قطعاتِ مختلف تقسیم شدند) و امینالسلطان ـــ روی زمین بساطِ خود را پهن می کردند، بوی مطبوعِ دل و جگرِ سرخشده ـــ از چند قدمی به مشام میرسید، این جغوربغورفروشها هر روز صبح به کشتارگاه رفته و با صرف مبلغ ناچیزی مواد اولیهی جغوربغور را که عبارت از پیه، جگر سفید، دل و قلوه بود ـــ تهیه کرده و بعد آنها را در میدان؛ در انظارِ مَردم آمادهی طبخ کرده و هنگام ظهر ـــ مشغول سرخ کردن جغوربغور میشدند، از ساعت یازده صبح کار آنها رونق گرفته و مشتری پشت مشتری به سراغشان میرفت، بزرگترین رقمِ فروش جغوربغور؛ ۳ ریال و کمترین آنها ۱۰ شاهی (واحدِ شمارش دینار در گذشته بوده و هر پنجاه دینار را برابر با یک شاهی فرض میکردند) بود، مردم در حالی که مقداری نان در دست داشته به جغوربغورفروش مراجعه نموده ـــ در کنارِ بساط او نشسته و مشغول خوردن میشدند.
بد نیست که اشاره کنم؛ جغوربغور نام دیگری هم داشته و آن حسرتالملوک بود، میگویند در دوران سلطنتِ سلطان ناصرالدینشاه قاجار خلدالله ملکه و دولته ـــ یک روز هنگامی که از خیابانهای جنوبی تهران میگذشتند ـــ گذارِ مبارَکشان به حوالی بساط یک جغوربغوری می اُفتد، بوی اشتهاآور جغوربغور مشام ایشان نوازش داده و اشتهای سلطان را برانگیخت، قبلهی عالم با حسرتِ زایدالوصفی از اطرافیان پرسید: این بوی اشتهاآور از چیست؟ گفتند از جغوربغور است، شاه شهید که مشتاق خوردن جغوربغور شده بود، دستور داد جغوربغورِ خوشمزهای در مطبخِ دربار برای او تهیه کرده و از آن روز به بعد ـــ درباریان به جغوربغور؛ حسرتالملوک نام داده و اکنون تهرانیها ـــ جغوربغور را حسرتالملوک مینامند.
در حالی که جغوربغورفروش مشغول سیر کردن شکم عدهای بود ـــ در چند قدمی او شخص دیگری با یک دیگ پلو که روی آتش قرار داشت، مشغولِ سیر کردن شکم عدهی دیگری میشد، وضعِ این پلوفروشِ دورهگرد هم بسیار جالب توجه بود، سرمایهی او را یک دیگ قراضه با چند بشقاب و یک کفگیر تشکیل میداد.، وی هر روز شِش یا هفت کیلو برنج پخت میکرد، جالب این که بزرگترین رقم فروشَش؛ ۲ الی ۳ ریال و کوچکترین رقمِ فروشَش یک ریال بود، آنها که پلوی این پلوفروشهای دورهگرد را خورده ـــ اظهار میکردند که بسیار خوشمزه بوده است، اغلب مشتریهای این پلوفروشها را حمالها، کارکنانِ میدان، زنان و اطفالی که سرپرست نداشته و با گدایی و دورهگردی زندگی خود را میگذاردند ـــ تشکیل میداد، یکی از این پلوفروشها میگفت: در روز به طور متوسط بین ۵ تا ۱۰ تومان درآمد داشته و البته غذای خود و خانوادهام را از همین پلو ـــ تامین میکنم.
کاسبی دیگری که چرخ زندگی عدهای از مردم بینوا را در آن دوران میچرخاند ـــ دستگاه امتحانِ وزن بود، شما در اغلب خیابانهای تهران اطفال خردسال و یا اشخاصی را میدیدید که یک دستگاه تعیین وزن ـــ مقابل خود در گوشهی پیادهرو گذاشته و مرتب فریاد میزد: امتحان وزن ده شاهی.
امتحانِ وزن از چند سال قبل به این طرف در تهران رایج شده بود، اوایل چند داروخانهی بزرگ دستگاهی برای امتحان وزن وارد کرده و مردم با انداختنِ ۲ ریال در محوطهی مخصوصی ـــ وزن خود را تعیین میکردند، بعدا بعضیها دستگاههای دیگری وارد کرده که علاوه بر تعیین وزن ـــ سرگذشتِ مشتری را نیز تعیین مینمودند.
کمکم ماشینهای تعیین وزن ـــ به دست دوره گردها افتاده و آنها نیز بَهای آن را از ۲ ریال به ۱۰ شاهی تنزل داده و هر روز در گوشه و کنار خیابانهای تهران؛ هر یک از آنها صدها نفر از مردم تهران را به سوی خود جلب کرده و وزنِ آنها را تعیین میکردند.
در اوایلِ خیابان لالهزار و بعضی خیابانهای اطراف ـــ ماشینهای دیگر کنار پیادهرو گذاشته که این ماشینها به جای تعیین وزن ـــ زورِ بازو و قدرت شخص را تعیین میکرد، تعیین زور بازو هم با ۱۰ شاهی عملی میشد، دور و بر این ماشینهای خودکار را اغلب کلاهمخملیها (در سالهای بعد از شهریور ۲۰ خورشیدی؛ شرایط اجتماعی خاص آن دوران ـــ تیپهای مخصوصی را به وجود آورد؛ معروف به داش مشدیها، کلاه مخملیها، بزن بهادرها و. .. این داشمشدیها آدمهایی در محلهها بوده که بعضی از آنها جوانمرد و دستگیر بودند، بعضی دیگر ناجوانمرد و گردنهبگیر، آنها سر گذر خیابانها میایستادند، کلاه سرشان را میگذاشتند، یقه باز میکردند، با مردم حال و احوال کرده ـــ بیدلیل و با دلیل در هر کاری دخالت میکردند) گرفته و وقتی یکی از آنها دو دستگیره طرفینِ دستگاه را آنقدر فشار میداد ـــ که دستگاه خودبهخود زنگ زده ـــ صدای کف زدن کسانی که اطراف دستگاه جمع شده ـــ بلند میشد.
شاید قسمت اعظم کاسبهای تهران را دورهگردانِ دستفروش تشکیل میداد، این دستفروشها ظاهرا از پرداختِ مالیات هم معاف بوده ـــ حساب و کتاب فروش آنها را هیچ موسسهی دولتی نداشت، اغلب این دستفروشها درآمد بسیار زیادی داشته و در میان این دستفروشها ـــ عدهای کلیمی هم بوده که کار آنها فقط فروش پارچه بود.
آنها در حالی که بقچهی بزرگی مملو از انواع و اقسام پارچههای ارزانقیمت زیر بغل داشتند ـــ در کوچهپسکوچههای تهران گردش کرده و مشتریهای آنها اغلب خانمهای چادرنمازی بودند، این پارچهفروشها اجناس خود را نسیه فروخته و ترتیب کار خود را با مشتریها طوری داده که هفتهای یک بار مقرری دریافت میکردند، کار و کاسبی این پارچهفروشان دورهگرد ظاهرا بد نبوده و اغلب روزی ده بیست تومان درآمد داشته ولی این را هم باید گفت که چه بسیار اوقات که کلاه سر آنها گذاشته شده ـــ مثلا یک مشتری آنها که کرایهنشین بود؛ منزلش را عوض کرده و به جایی میرفت که دیگر اثری از او به دست پارچهفروش دورهگرد نمیافتاد.
علاوه بر جغوربغوریها، پلوفروشها، حمالها و امتحانوزنیها گروه دیگری هم در تهرانِ آن دوره بوده که برای به دست آوردن یک لقمه نان ـــ نیروی خود را برای حمل اسباب، اثاثه و بارهای گوناگون به کار برده و برای انجام این منظور ـــ چرخهای دستی داشته که بار را در آن ریخته و سپس حمل میکنند، اینان موجودات زحمتکش و محرومی بوده که برای امرارِ معاش کار حیوانات را انجام میدادند.
ظاهرا بهای هر یک از این چرخها ـــ بینِ ۱۰۰ تا ۲۰۰ تومان بوده ـــ در حالی که صاحبانِ آنها هر چرخ را در روز به ۱۰ تا ۱۵ تومان به باربَران اجاره میدادند.
این چرخها به طور متوسط در روز بین ۲۰ تا ۳۰ تومان درآمد داشته و عدهای بودند که با داشتنِ ده پانزده چرخ دستی ـــ آنها را به حمالها و باربرها اجاره داده و از این راه درآمد خوبی داشتند، چهارچرخههایی که روی آنها میوه میفروختند نیز اغلب اجارهای بودند، اجارهی این چرخها در روز چهار پنج تومان بوده و خیلی از داشهای پولدارِ جنوب شهر ـــ با داشتن و اجاره دادن این چرخها؛ سرمایهی جالبی برای خود فراهم می آوردند.
آبیخفروشی نیز یکی از منابع درآمد اطفال خردسال بیسرپرست بوده است، چند قدم به چند قدم طفلِ خردسالی یک کوزه آب و یک لیوان پر از یخ در دست داشته و هر دم فریاد میزد: جگرت را حال میاره، تشنه بیا آب یخ، کودکان آبیخفروش اغلب اطفال دبستانی بوده که پدر و مادر آنها قادر به تهیهی وسایل تحصیل آنها نبوده و به این جهت خود آنها در تابستان با فروش آب یخ ـــ مبلغی در خلال سه ماه تعطیل به دست آورده و صرف مخارج تحصیل میکردند.
آب یخ فروختن سرمایهای جز یک کوزه و یک لیوان ـــ نمیخواهد، هر آبیخفروش؛ به طور متوسط در وسط تابستان بین ۳۰ تا ۵۰ ریال درآمد داشته – علاوه بر این عدهای از بچهها ـــ از راه فروش بلیطهای بختآزمایی، تصنیف، فالنامه و فروشِ سقز ـــ زندگی خود و خانوادهشان را تامین کرده و ضمناً مخارج تحصیلشان را تامین میکردند.
بسیار مطلب جالبی نوشتین، مرسی
شراب جان، جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» به روایت پستترین شغل شهر میپردازه که عبارت بوده از جمعآوری فضولاتِ اسبهای کالسکهی اعیان و قاطرهای باربر. پسربچههای فقیر به دنبال چهارپایان تمام مسیر را میدویدند و با جدال با یکدیگر بر سرِ پر کردن توبرههایشان گاها زخمی و خونین مسافتهای طولانی، کیسههای گونی را به دوش میکشانیدن تا به باغهای میوه اطراف شهر برسن و اندک دستمزدی بگیرن.
ممنون ازین یاد آوری های جالب و گهگاه نوستالژیک! چند حرفه ی دوره گرد دیگری را هم که درین راستا خود من بیاد می آورم در ذیل می نگارم:
آب حوض کشی ، پنبه زنی، بستنی فروشی، جغجغه فروشی، نمایش شهر فرنگ، روزنامه خری، سیب زمینی تنوری و باقلا فروشی. یاد آن حرفه ها بخیر!!!