The Father of Fathers
Twenty-One Poems for My Father
Fifteen.
The Family Koran
Upon hearing Sakineh Mohammadi Ashtiani being sentenced to death by stoning
by Majid Naficy
Every day, early in the morning
My father, who in his childhood
Had memorized all thirty parts of the Koran,
Would put the holy book on the reading cradle
And recite it with my mother
In their bedroom.
From the children's room
I would listen to their charming chant
And see a lonely prophet
Standing at the threshold of Hira cave
With a cape over his shoulders.
He chanted short Koranic verses
All starting with beautiful oaths:
By the moon and the sun
And the fig and olive trees,
By the Book and the Pen
And the gasping horses of dawn.
And yet I did not know that he,
As a law-giver and ruler,
would leave the mountain for the city
And Mecca for Medina.
There, in the tradition of the Old Testament,
He stoned the unruly women
And hanged the disillusioned youth
In the market place.
He let the sound of Koranic chant
Mingle with the shouts of holy raids
And the moans of the tortured.
Alas, Father died
Without memory,
And a hand wrote the date of his death
Inside our family Koran.
August, 19 2010
Poems
1: Sword at the Ablution Pool, 2: In Temescal Canyon, 3: Red earmuffs, 4: Three Gifts, 5: Forgetfulness, 6: That Hitler Moustache, 7: Baghbaderan Wine, 8: The Night, 9: Visiting the Moon, 10: Secret, 11: A Red Rose for My Father, 12: The Soul Bird of Father, 13: In the Name of Father, 14: Magic Lantern, 15: The Family Koran, 16: Khomeini's Visit, 17: Death in the Sea, 18: Stomach Ulcer, 19: Hat in the Wind, 20: Languages of My Father, 21: The Cypress of Abarkuh
پدر پدران
بیستویک شعر برای پدرم
پانزده.
قرآن خانوادگی
پس از شنیدن خبر محکومیت سکینه محمدی آشتیانی به سنگسار
مجید نفیسی
پدرم در کودکی
سی جزء قرآن را از بر کرده بود
و هر بامداد در اتاق خواب
آن را سر رَحل میگذاشت
و همراه با مادرم میخواند.
من از اتاق بچهها
به زمزمهی دلنشین آنها گوش میدادم
و پیامبری تنها را میدیدم
که با شولایی بر دوش
در آستانهی غار حرا ایستاده بود
و سورههایی موزون را زیر لب میخواند
که هر یک با سوگندی زیبا آغاز میشد:
قسم به ماه و خورشید
انجیربن و زیتون،
قسم به کتاب و قلم
و اسبان دمندهی صبح.
اما من هنوز نمیدانستم که او
چون قانونگذاری حکمران
از کوه به شهر میآید
و از مکه به مدینه،
تا به سنت "عهد عتیق"
زنان نافرمان را سنگسار کند
جوانان از دین برگشته را
در گذرگاهها به دار آویزد
و آوای تلاوت قرآن را
با فریاد غزوات
و نالهی تعزیرات درهم آمیزد.
افسوس پدر
بی حافظه مُرد
و دستی تاریخ مرگش را
بر پشت قرآن خانهمان نوشت.
نوزده اوت دوهزاروده
اشعار
۱- شمشیر در حوضخانه، ۲- در تمسکال چال، ۳- گوشبندهای سرخ، ۴- سه هدیه، ۵- فراموشی، ۶- آن سبیلِ هیتلری، ۷- بادهی باغبادران، ۸- شب، ۹- دیدار ماه، ۱۰- راز، ۱۱- گلسرخی برای پدرم، ۱۲- مرغ جان پدر، ۱۳- به نام پدر، ۱۴- فانوس خیال، ۱۵- قرآن خانوادگی، ۱۶- دیدار خمینی، ۱۷- مرگ در دريا، ۱۸- زخم معده، ۱۹- کلاه در باد، ۲۰- زبانهای پدرم، ۲۱- سرو ابرکوه
Louise:
Strong poem, strong images.
Love to you on this day of “independence” in our troubled troubled country.
Zoe Ghahremani:
That "charming chant" stayed with many of us
and like the soft drops of a leaking faucet,
damaged the rock we believed in!