سنگ، صخره و صدف
مروارید، مرجان و مرهم
آتشین گل گداخته ام
سخن گفتن از تو
حتی به همان سِنخ سخن سهل و ساده و آسان
نه ؛ صعب و سخت و پیچیده
به همان سختی و نشدنی است
که سودن صخره و سنگ را ؛ با سراب
نه با قطره های مداوم آب
پریزاده دریایی ام.... تو ؛ صدف ؛ مروارید و مرجان ، و مرهم
همه ، باهمی
تو همان تصویر ماه و خورشید و ستاره ای
اما ....... در آب
که بایستی به دیدارت فقط
در رود روان رضایت داد
وجلب توجه و نگاهت
و انتظار عشق و آغوشت
آرزویی است بس محال و دست نیافتنی
نگاه افسونگرت
داستان توأمان مرگ و زندگی است
نگاه قهر آمیزت ؛ می میراند
و غمزه ی مهربانت ؛ جان بخش است
چشمانت ؛ دامگه عشق است
و هر جنبده ای را مسخ و افسون می کند
و سرچشمه همه ی نورها و نیکی هاست
تاک و تاکستان من
پستان هایت خوشه های سرشار شعر است
و همان خم شراب مرد افکن حافظ شیراز
لبان شیرین و آلبالوئیت ، یاد آور یاقوت سرخ، نگین سرخ سروری ؛
دروازه ای کبود و گشوده است
به سوی فرداهای اثیری و جادویی ...
و سوزان آغوشت.... پیام آور
آینده ای سبز و روشن و آفتابی است
نوازش دستان پر مهرت
هر کهن سال یا نیمه جانی را؛ باز می گرداند....
به دوران نوجوانی و جنون
و عشق و هیجان و شور زیستن را
از نو ؛ .... می زاید.... و می رویاند.....
پریزاده اسمانی ، تو از کدام تیره ی ترانه و ترنمی؟؟؟
که باغ و شکوفه های شعرم را این چنین شکوفا کرده ای....؟
تو از کدامین طایفه و قبیله ای ؟
کدامین خدایان شور و عشق و ترانه
خلقت ترا این چنین شورانگیز بنیاد نهاده اند...؟
سایه پیوسته ام
به خاطر تو
شور و شعر و عشق و زندگی را
دوباره، از تو می سرایم و می ستایم
منوچهر کوهن
یکشنبه پنجم نوامبر 2017 ( بازنویسی 2018/15/05 )
#ایران
#شعر
#ادبیات
نظرات