آدم‌های معمولی باید فلسفه بخوانند

ایلکای

 

یک

آدم‌های معمولی (کسانی که در رشته‌ی فلسفه تحصیل نمی‌کنند)، باید فلسفه بخوانند؛ چون پاسخ پرسش‌ها در دست آن‌ها است و نه فلاسفه. هر کس در شغلش، در هویتش، چیزهایی را می‌یابد که نیازمند توضیح هستند. فلاسفه، اصول را به دست ما می‌دهند، اما آن‌ها ماهیگیر نیستند، آشپز و مهندس نیستند - خودِ ماهیگیران، آشپزان و مهندسان باید به مسائل‌شان فکر کنند. پس دیگر چرا کسی باید در رشته‌ی فلسفه تحصیل کند؟ تا مواد اولیه را آماده کند، به ما آموزش دهد، و تناقضات فلسفه‌ی پیش از خود را پیدا کند.

آدم‌های معمولی، باید فلسفه را درست بخوانند؛ یعنی به کتب اصلی مراجعه کنند. فقط کتب اصلی می‌توانند مولد تفکر باشند. شارحین فلسفه، پلی هستند که مطالعه‌شان بدون خواندن کتب اصلی، گم کردن راه است. در نهایت، این آدم معمولی است که باید جایگاه فلسفه‌ورزی را اِشغال کند؛ تا ماهیگیری، آشپزی و مهندسی، غنی‌تر شوند.

دو

آموزش، دُوری است، خطی نیست. بنا نیست از اولین متفکرِ شناخته شده شروع کنیم تا به آخرین‌شان برسیم - و تازه در این زمان باشد که —در بهترین حالت— کلمه‌ای بر کلمات پیشینیان بیافزاییم. آموزش با برگشت مدام صورت می‌گیرد.

فلسفه‌ورزی با سوال آغاز می‌شود (در طرح من، اولین فلش زرد، یک سوال است که به زندگیِ ما (خط آبی) وارد می‌شود). مثلا این‌که زندگی چه ارزشی دارد؟ در پی پاسخ، ممکن است همان اول کار، به بیراهه برویم؛ پاسخ را در مدیتیشن یا روان‌شناسی یا بازاریابی تضمینی جستجو کنیم. اما اگر احیانا به یک کتاب یا آدم فلسفی برخورد کردیم، اکنون «شانس» آن را داریم که به فلسفه نزدیک شویم (در طرح من، ما هنوز در همان خط کوتاه آبی هستیم). ممکن است کتابی چه بسا مهم را بخوانیم، اما برداشت سطحی ما، صرفا آن‌چه را از قبل می‌دانسته‌ایم به ما بازآموزی کند - این شیوه‌ی خطرناکی است برای کتاب خواندن، و دور از فلسفه.

صحیح‌خوانی یعنی گشودگی در برابر تناقضات و نافهمی‌های کتاب؛ کتابی که تماما قابل فهم باشد، ارزش خواندن ندارد. شیوه‌ی صحیح خواندن، این‌طور قابل آزمایش است: باید سوالِ دومی ایجاد شود (دومین فلش زرد). اکنون ما وارد خط صورتی شده‌ایم. کتاب اول، ما را به کتاب دوم می‌رساند و الی آخر. در این بین بر تعداد سوالات هم افزوده می‌شود (فلش‌های زردِ سه و چهار).

خط صورتی دور می‌زند؛ به این معنا که اگر از نیچه شروع کردید، بنا نیست همه‌ی نیچه را در همین بار اولِ مواجهه دریابید. مجموعه‌ای از فلاسفه را در دایره‌ی اول خوانده‌اید، و در دورِ دوم، این بار به همان نیچه برمی‌گردید و آن را بهتر می‌فهمید.

در طرح من، مشخص شده است که دایره‌ها مدام بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند، و مهم‌تر از آن، دوباره و دوباره با همان سوالات اولیه تداخل پیدا می‌کنند. سوال اول شما بنا نیست یک بار جواب داده شود و تمام. در دایره‌ی دوم آن را بهتر جواب خواهید داد، و در دایره‌ی سوم فهم قبلی خودتان را زیر سوال خواهید برد، و الی آخر.

سه

همه‌ی مراحل فهم، باید با نوشتن همراه باشند. می‌توان در ابتدای امر، خلاصه‌ی خامی از هر کتاب نوشت. این‌که از کتاب مزبور چه فهمیدیم و چه نفهمیدیم - نفهمیدن هم مهم است. در حاشیه‌ی صفحاتِ کتاب‌ها، باید یادداشت کنیم که هر بند چه می‌گفت. اگر جایی را نفهمیدیم، سعی کنیم بنویسیم که چه چیزی را نفهمیدیم و با کدام کلمات یا جملات مشکل داشتیم. پس تا این‌جای کار، دو سطح از نوشتن را معرفی کردم: ریویونویسی بر گفته‌ی دیگران، جزئیات‌نویسی بر حاشیه‌ی کتاب. در سطح سوم، می‌توانیم در مسئله‌ی اصلی‌مان (که مربوط به ماهیگیری، آشپزی یا مهندسی بود)،

با نوشتن غور کنیم. فکر کنیم که مسئله‌ی مسئله‌مان چیست و فیلسوفانی که تاکنون بررسی‌شان کرده‌ایم، چه نظری می‌توانستند در این باره داشته باشند (به این ترتیب، با تلاش برای پاسخ دادن به سوال‌مان از زبان یک فیلسوف، نظر آن فلاسفه را هم بهتر می‌فهمیم). از اطلاعات تخصصی خودمان در زمینه‌ی آشپزی استفاده کنیم و مسئله‌ی به‌خصوص‌مان را در یک «زمینه‌ی فلسفی» ببینیم. بعد به کاستی‌های نظریات موجود درباره‌ی ماهیگیری، آشپزی و مهندسی پی ببریم و ایده‌ی جدیدِ خودمان را بپرورانیم. این چنین نه از سنت فلسفی جدا می‌شویم و در هوا حرف می‌زنیم، و نه تکرارگر جهان‌سومی حرف بقیه می‌شویم. این چنین مشکلاتی را پیدا می‌کنیم که فیلسوفان تخصصی نسل‌های بعد باید آن را نقد کنند یا شرح دهند.

چهار

فیلسوف تنها پس از به انتها بردن مسیر اندیشه و مطالعه‌ی فلسفی است که قادر می‌شود به سوال فلسفه چیست و چگونه باید آن را فهمید پاسخ دهد. این متن مسلما چنین موضعی را اتخاذ نمی‌کند (و نمی‌تواند که بکند). مانیفست در ابتدای اندیشه می‌آید و بیانیه در انتها. مانیفست، اعلام موضع و جایگاهِ ایستادن است و کار فکری بعد از آن می‌آید. به این معنی، این متن یک مانیفست اندیشه-آموزش است.