آدم با انصاف، كاربلد

شقایق رضائی
دالاس، تگزاس

 

دانشجوی پرستاری بودم. سر كلاس بودم عموم تلفن زد و گفت كلانتر اومده دم در خونه كه ببردت زندان. گفتم كه توی شهر نیستی.

گفتم چه كار كردم؟چی شده بود؟ گفت برو زندان شهرتون و خودت را معرفی كن.

توی دلم فاتحه درس و مدرسه رو خوندم. خیلی گریه كردم. با یك وكیل تماس گرفتم. خیلی با آرامش راهنماییم كرد. همیشه از وكیل ها بد شنیده بودم. نمی تونستم اعتماد كنم، تازه پول نداشتم كه وكیل بگیرم.

از سر كلاس ترسون و لرزون رفتم در زندان. لباس پرستاری تنم بود. خودم را معرفی كردم. بعد رفتم یك جایی بغل زندان كه پول می گیرند و برات وثیقه می گذارند. خودم چك نوشتم، صد و پنجاه دلار برای یك وثیقه چند هزار دلاری.

وارد زندان شدم. یادم نیست چند ساعت اونجا بودم ولی توی یك اتاق بزرگ با تعدادی زندانی دیگه بودم. رفتار همه خیلی مودبانه بود ولی من احساس یك جانی رو داشتم.

قضیه این بود كه یك سال و نیم قبلش من توی بزرگراه توی ترافیك نشسته بودم كه تصادف كردم. سه تا ماشین به هم زده بودند، با سرعت پنج مایل در ساعت. من ماشین اخر بودم. بیمه ام هزینه اون دو تا ماشین رو داده بود ولی حالا به جرم فراراز صحنه تصادف یك پرونده كت و كلفت برام درست شده بود.

اینكه چند ماه طول كشید و اینكه چقدر پیچیده شد، بماند ولی من هیچ وقت یادم نمی ره وكیلم بدون اینكه خم به ابرو بیاره چطور كمكم كرد.

بعد از اون بارها كسانی كه كمك لازم داشتند و مشكلشون رو با هیچ كس نمی تونستند در میون بگذارند یا پول نداشتند را سراغش فرستادم و به همه اونها كمك كرده بود.

من اگه امروز می تونم با لایسنس پرستاریم كار كنم بخش بزرگی اش رو مدیون مسعود پیما هستم.

مهم نیست جمهوری خواه هستید یا دموكرات، مهم اینه كه یك آدم با انصاف، كاربلد و كاردرست قاضی منطقه تون باشه.