بی بی سی: آرش افراز، عصب شناس، دانشگاه امآیتی
در هر چشم انسان ۱۲۶ میلیون گیرنده نوری وجود دارد. تصور کنید که هر چشم شما یک دوربین۱۲۶ مگاپیکسلی است. و شما دو دوربین در چشمتان دارید که عکس میگیرد، یا به تعبیر بهتر فیلم میگیرد و این تصاویر را به یک ماتریس عددی تبدیل میکند.
این ماتریس عددی، چیزی است که مغز شما میبیند. مغز شما این اعداد را گرفته و برای مثال به تصویر صورت یک فرد – در این فیلم ژولیت بینوش - تبدیل میکند. حالا فرض کنید خانم ژولیت بینوش سرش را کمی بچرخاند، آن ماتریس عددی تغییر میکند. کمی فاصلهش را از ما تغییر دهد، آن ماتریس عددی تغییر میکند. اگر در این محیط چراغی را روشن یا خاموش کنیم، یا فرد از اتاق خارج شود و زیر نور خورشید قرار بگیرد، محرکی که به چشم ما وارد میشود، سیگنال یا محرک بیناییای که میبینیم، مدام تغییر خواهد کرد. اما در عین حال ادراک ما از این چهره باید ادراک ثابتی باشد. مغز ما از طرق مختلف این ثبات را بدست میآورد. انواع مختلفی از ثبات وجود دارد. به عنوان مثال ثبات اندازه. در تصویری که سه اتومبیل در آن دیده میشود، آن ماشینی که بالاتر است خیلی بزرگتر از بقیه به نظر میرسد، در حالی که واقعا روی شبکیه چشم شما این سه ماشین هماندازهاند. علتش این است که مغز شما فکر میکند که آن ماشین دورتر قرار گرفته و چون دورتر است، و همان اندازه را روی شبکیه چشم من دارد، پس باید خیلی بزرگ باشد.
مثال دیگر ثبات، این است که شما در هر ثانیه چشمتان را به طور متوسط سه بار حرکت میدهید. بنابراین تصویری که واقعا از چشم شما به به مغزتان فرستاده میشود تصویری است که مدام بالا و پایین میپرد، مدام در حال حرکت است. اما شما این حرکت را نمیبینید. شما حتی پلک زدن خودتان را هم نمیبینید. کاری که مغز شما میکند این است که اینها را از تصویر حذف میکند و برای شما یک تصویر ثابت بازسازی میکند.
مثال دیگر از مساله ثبات، ثبات رنگ است. رنگ اشیائی را که ما میبینیم در واقع محصول نور محیطی و خاصیت سطح آن شیئ است. اما چیزی که مغز ما میخواهد بداند مستقل از نور محیطی، خاصیت سطح ان شیئ است.
و برای این کار راجع به محیط فرضهای زیادی میکند. حاصل این پیشفرضها که در واقع مغر به محیط تحمیل میکند، خطاهای دید رنگ است. در تصویر، سبز سمت چپ و سبز سمت راست دقیقا یک سبز هستند. علت اینکه این دو متفاوت به نظر میآیند این است که پیشزمینه هر کدامشان فرق دارد. این خطای دید است، ولی از یک جهت قدرت دید هم هست. اگر ما این خطا را نداشتیم، نمیتوانستیم یک نور را زیر نورهای مختلف همچنان درست تشخیص دهیم.
نکته دیگر در مورد سیستم بینایی این است که بینایی ما در چشم اتفاق نمیافتد. چشم در واقع دو دوربین است که تصویر را میگیرد و به مغز ما میفرستد. اولین ناحیه پردازش تصویر در قشر پس سری است – پشت سر انسان. و آنجا جایی است که – لبههای تصویر – استخراج میشود، و تصویر به یک مجموعه لبههای کوچکی که هنوز به هم وصل نشده و معنی ندارند تبدیل میشود. وقتی که در این مسیر پردازش بینایی جلوتر میروید، به نواحی سطح بالاتر نزدیکتر میشوید. در این نقاط کمکم شکلهای ساده هندسی از تصویر بوجود میآید.
و نهایتا در نواحی عالی بینایی نورونهایی پیدا میکنید که به تصاویر خیلی خیلی پیچیده، مثل چهرهها، جواب میدهند. اگر این نورونها را تحریک کنید، حتی بدون اینکه در واقع به چشم چیزی نشان داده باشید، در ادراک احساس دیدن یک شیئ پیچیده (مثلا یک چهره) القا میشه. و این توضیح میدهد که چطور در بعضی اختلالات روانی آدمها بدون اینکه واقعا چیزی وجود داشته باشه میبینند، یا تصویری را میبینند که باها آنها حرف میزند.
نتیجهای که من میخواهم بگیرم این است که بر خلاف تصور ما که دیدن در چشم اتفاق میافتد، دیدن در مغز اتفاق میافتد. مغز شماست که به طور فعال پیشفرضهایی را به آنچه که از چشم میگیرد تحمیل میکند و تصویری از دنیای خارج برای ما بازسازی میکند: این تصویر بازسازی شده است.
نظرات