ایمان آقایاری
علی خامنهای به روال سالیان گذشته به نمایشگاه کتاب رفت تا با فضلفروشی و خودنمایی دهان متملقانش را از حیرتِ شُکوهِ خویش بازتر کند. رهبر رژیم اسلامی مجددا با دار و دستهی «کورباش و دورباش»گویِ خود به نمایشگاهی رفت که باید به عنوان موزهی عبرت از آن نام ببرند، چرا که صاحبقلم و صاحبنظری نمانده که «لگدکوبِ سمندِ جورِ» حکومت نشده باشد و گام گذاشتنِ سرکردهی رژیم بر زمینِ آن در حکم یادآوری همهی فجایعی است که بر اهالی آن وادی رفته است. علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی باز هم در قامتِ فاتح، بر گور دستهجمعیِ واژهها و واژهپردازان حاضر شد؛ اما اینبار، حرارتِ نمایشِ حضور او به اوج رسید.
او در مقابل غرفهای ایستاد و با تکبر خدایگون منحصربهفرد خود از خواندن آثارِ مهم میگفت و با لغزاندنِ نگاه خود بر روی جلد کتابها، استغنای خود را به رخ میکشید که در همین حین، ناگزیر و در پی کلماتی که با متصدی غرفه رد و بدل میکرد، کتاب «نان و شراب» نوشتهی اینیاتسیو سیلونه، نویسندهی ایتالیایی را در دست گرفت. او که گویی مقدر است در هر حوزهای سخن براند و لزوما سخنِ آخر را نیز بر زبان آوَرَد، گفت: «این حرف یونانیها علیه ترکهایی بود که در یونان حاکم بودند. تصویر خیلی قوی قشنگی را از مظلومیت یونانیها در مقابل ترکهای عثمانی تصویر میکند.»
یحتمل خوانندگان میدانند که آثار سیلونه آیینهای است، منعکسکنندهی جهل و جورِ تحمیل شده توسط فاشیسم و حکومتهای همسنخِ آن و رنج و محنت انسانها و مقاومتشان در برابرِ چنین دستگاهی. رمان «نان و شراب» را سیلونه در حالی نوشت که در تبعید به سر میبرد و این چه روایت آشنایی است برای ایرانیانِ رنجِ تبعید بر خود هموار کرده و یا آنان که تبعیدی در وطنِ خویشاند. رمان «نان و شراب» ربطی به یونان و عثمانی ندارد، به جغرافیایِ ایتالیا برمیگردد و اشاراتش، سراسرِ جغرافیای استبداد را میپیماید.
همزمان با افاضاتِ حاکمِ جمهوری اسلامی، ملازمانش یعنی، محمدمهدی اسماعیلی، وزیر «ارشاد»، و علیرضا مختارپور قهرودی، رییس کتابخانه ملی، با تایید و تکریم همراهیاش کردند و دیگر حاضران نیز یا مطلع نبودند و یا جرات نداشتند که متذکر خطای گفتارِ وی شوند. هیچکس، هیچوقت حق ندارد به خطاهای او اشاره کند. حتی پس از انتشار این فیلم و سروصداهایی که در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی به راه افتاد هم سایتها و کانالهای رسمی، در روایت خود از واقعه، اشارهای به این خطا، تحریف یا دروغ یا هر نامی که بر آن مینهیم نداشتند.
تردیدی نیست که همگی از ماجرای داستان «لباس جدید پادشاه» اثر هانس کریستین اندرسن، آگاهیم. در آن حکایت پادشاه لباسی بر تن نداشت، اما کسی را یارایِ بر زبان راندن این حقیقت نبود؛ از قضا آنچه توسط خامنهای و اعوان و انصارش رقم خورد، تداعیگرِ این حکایت نمادین بود. خامنهای بیآنکه بخواهد، در بازدید مزورانه و متکبرانهاش از نمایشگاه کتاب، داستانهایی را جان بخشید و در مقابلِ دیدگانِ مخاطبان به تصویر کشید. ادبیات و در مقیاس وسیعتر، اساسا هنر، عرصهی لغزانی برای رقاصیِ خودکامگان است؛ ناگاه آنها را با همهی جبروتشان دست میاندازد، بر زمین میزند و گاه میبلعد.
مستبدِ عریان اما شهامتِ حضور در ملأ عام را ندارد و خود را در میان ثناگویان و مداحان محبوس کرده، وگرنه در کتاب تاریخ ایران، برگِ «لباس پادشاه» ورق خورده و خلقِ بیشمار، روزی هزار بار از لُختیِ حاکم و تمامیتِ دستگاهش دادِ سخن میدهند. در میان رمانها شاید نامِ «خزانِ خودکامه» شایستهترین عنوان برای فصلی باشد که اکنون، خامنهای و مردم در آن قرار گرفتهاند.
نظرات