در تاریخ سیاسی معاصر ایران، برهههایی هستند که بر دیروز و امروز اندیشه و عمل سیاسی ایرانیان تأثیرات ماندگاری گذاشتهاند؛ ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان و روز بیستویک آذر، یکی از این مسائل دورانساز ایران معاصر بشمار میرود. رویداد آذربایجان و ماجرای فرقه دموکرات، با اشغال ایران توسط نیروهای خارجی به وجود آمد و تابعی از معادلات بینالمللی بود که در خطهای از ایران به وقوع پیوست و زخمی ماندگار بر تن کهن سرزمین ایران برجای گذاشت. در آن ماجرا- بدون اینکه اسطورهسازی و ضد اسطورهسازی را از آن مراد کنیم- ازیکطرف چشم طمع خارجیان به خاک وطن بود و از طرف دیگر، وطنپرستی به نظر همگان رسانید که یکپارچگی و اتحاد ملی ایران را پاس میداشت.
با خاتمه جنگ جهانی دوم، حکومت کمونیستی شوروی که سالیان متمادی به انحای مختلف درصدد دستاندازی به خاک ایران بود، نیروهای نظامی خود را در خطه آذربایجان نگه داشت و علیرغم پیمانهای بینالمللی، ارتش سرخ را از خاک ایران خارج نساخت. آنان در گیرودار اغتشاشات دیپلماتیک، به ایجاد و تقویت نیروهای وابسته به خود پرداخته و با استفاده از احساسات محلی مردمان آذربایجان، خواستار الحاق این بخش از ایران به سرزمینهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شدند؛ از سوی دیگر دستیابی برخی از نیروهای مرتجع و ضد مشروطه به مراکزی از قدرت دولتی و مواجه غیر دموکراتیک با عدهای از روزنامهنگاران غیر حکومتی، زمینههای لازم را برای اعتراض سیاسی و تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان توسط سید جعفر پیشهوری فراهم ساخت. وی با مراجعت به تبریز و همراهی با نیروهای ارتش سرخ، خواستار رسیدگی به رد صلاحیت خویش در مجلس چهاردهم شده و با شعار دایر کردن انجمنهای ایالتی و ولایتی، مطالبات اقتصادی و معیشتی را بهانهای برای اقدامات محلی خود قرارداد.
همانطور که اشاره شد، فرماندهان و بخشهای سیاسی ارتش سرخ شوروی با استفاده از احساسات مردمی، به یاری فرقه دموکرات آذربایجان آمده و آنان را در راستای اهداف ضد ایرانی خویش بسیج کردند. نیات واقعی استالین از ماجرای آذربایجان، دستیابی به منابع نفت و گاز بخشهای شمالی ایران و الحاق آذربایجان ایران به آذربایجان روسیه بود؛ پرفسور جمیل حسنلی- از پژوهندگان جمهوری آذربایجان- با استناد به آرشیوهای اتحاد شوروی مینویسد: «تقریباً یک ماه بعد از پایان جنگ، سیاست مسکو در قبال آذربایجان ایران شفافتر شروع به رخ نمودن کرد. در ۱۰ ژوئن هیئتوزیران شوروی طرحی سری تصویب کرد که بر مبنای آن، شعبه تمام مؤسسات اقتصادی آذربایجان شوروی در شهرهای بزرگ آذربایجان ایران تأسیس شود.
این تصمیم، سرمایهگذاری بزرگی را میطلبید. طبیعی است که حکومت شوروی بدون داشتن برنامهای گسترده برای آینده این منطقه، این سرمایه عظیم را به این مسئله اختصاص نمیداد. این پروژهای عظیم بود و رهبری یک حکومت درحالیکه خود این کشور نیاز به سرمایه برای ترمیم ویرانههای جنگ داشت، تصمیم به ایجاد شعبههای مؤسسات صنعتی خود در دولتی دیگر میکرد.
۱۱ روز پسازاین تصمیم یعنی ۲۱ ژوئن، کمیته دفاعی دولت شوروی مخفیانه تصویب کرد که در جنوب خزر و آذربایجان ایران، عملیات زمینشناختی برای اکتشاف نفت انجام شود. این طرح نیز طرحی بزرگ بود و نیاز به سرمایه بزرگی داشت…»
آنچه از اسناد برجایمانده، خواست حقوقی آذربایجان در استمرار برخی مطالبات مشروطیت در اجرای قانونهای نوین اداره بهینه محلی( چه در تهران و چه در تبریز) بود و آنچه خارجی میخواست، جداسازی آذربایجان از ایران با اسم رمز «آزادسازی خلق آذربایجان!» بود که سرپوشی بر غارت نفت شمال و اشغال آذربایجان از سوی رهبری اردوگاه کمونیستی بود.
در گیرودار این مسائل که ریشه در توسعهطلبی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دارد، جعفر پیشهوری در انحراف افکار عمومی، به متحد و دوست ایران- جمهوری ترکیه- تاخته و دولت آنکارا را مخاطب قرار میدهد: «در این میان رادیوی ترکیه بیشتر از دیگران برای خرابکاری در روندها حرارت به خرج میدهد. لحن این رادیو ما را جداً به فکر وامیدارد. کسانی که تا دیروز از واردکردن هیچ تهمت و افترایی به ما ابا نمیکردند، امروز میکوشند با معرفی آذربایجان بهعنوان یک دولت مستقل و با دروغپردازیهای گوناگونی درباره انتشار نهضت ما در سراسر ایران، افکار جهانیان را تیره سازند.
ما در همان روزهای آغاز جنبش دموکراتیکمان نوشته بودیم که “دهان افندیهای عثمانی بیهوده آب نیفتد. از این نمد برای آنها کلاهی نمیشود.” آذربایجان هر چه هم که بخواهد بهشرط ماندن در داخل ایران میخواهد. بالاخره ما به هر زبان که سخن بگوییم، هر هدفی داشته باشیم، بر اساس ایرانی بودن و ماندن در چارچوب ایران خواهد بود. هراندازه که تفاهم میان ما و حکومت مرکزی بیشتر میگردد، اضطراب و نگرانی آنکارا شدت میگیرد. برخی خبرنگاران آمریکایی نیز چندان راضی به نظر نمیرسند. ما رابطهای حقیقی میان رادیو آنکارا، مخبرین آمریکایی، حسین علاء و سخنان نماینده استرالیا در شورای امنیت احساس میکنیم، به نظر ما این رابطه تصادفی نیست. قطعاً همه اینها از سرچشمه واحدی آب میخورند و با آموزشهای مشاق (رهبر ارکستر) عمومی معینی است که آنان این نغمههای ناسازگار روزافزون را سر دادهاند.
اگر مرتجعین ترکیه میخواهند خلق تورک را به آغوش استعمارگران آمریکایی بیاندازند، ما حرفی نداریم. لیکن ما در فکر آن نیستیم که خلق آذربایجان را از ایران جدا کنیم. تورکها بفهمند و صدای خائنانهشان را ببرند و ما را به حال خود بگذارند. ما بارها گفتهایم: مسئله آذربایجان بایستی فقط در آذربایجان و دخالت مستقیم خلق آذربایجان حل شود.
ما برای ماندن در داخل ایران و شریک بودن در سرنوشت ملت ایران هزاران دلیل و برهان در دست داریم. خاطر تورکها و سایر دایههای مهربانتر از مادر جمع باشد. آذربایجان هرگز به فکر جدا شدن از ایران نبوده و نخواهد بود.» (نطق پیشهوری دربارهی ترکیه، روزنامه آذربایجان، ارگان فرقه دموکرات آذربایجان، شماره ۲۱۲, ۵ شنبه ۹ خرداد ۱۳۲۵، ترجمه از سیروس مددی)
اینک و در فردای تجربه فرقه دموکرات آذربایجان، ایران و ایرانی با درسآموزی از تلخکامی آن فاجعه و یادکرد شیطانصفتی خارجی و ضد ایرانی، اهتمام در گذار خردمندانه و واقعبینانه از تاریخ عبرتآموز فرقه دموکرات آذربایجان دارد و بدون فراموشی علل و عوامل آن و توابعی که بر ذهن و ضمیر ایران و ایرانی گذارده، سودای هویت ملی ایران و هم آوردی با احقاق حقوق اقوام ایرانی اعم از ترک و فارس و عرب و بلوچ و کرد را در حفظ و حراست از یکپارچگی ایران دارد.
درواقع، آنچه در ماجرای آذربایجان لگدمال شد، تشخص ایرانی بود، حرمت ایرانیان به تمسخر گرفته شد و غرور ملی به یغما رفت؛ در بازی دیپلماتیک خارجیان به آن روزگار، ایران و ایرانی اعم از آذربایجان و تهران و خوزستان، یکصدا و همسو با پرداخت هزینههای گزاف، هویت ملی خود را نگه داشت و سرزمین مشترک خویش را از گزند تجاوز و دستاندازی استعمار سرخ پاس داشتند تا به دوره استبداد سیاه دینی، خانه آبا و اجدادی ایرانیان به اشغال درآمد.
معادلات امروز با فرمولهای دیروز قابل حل نیست. حدیث شاه و مصدق و قوام و پیشهوری و بریا و فلان از تعریف قصه آلتراناسیونالیسم امروز در نظم جدید جهانی عاجزست. دوستان را از درجازدن در حماسه مهندسیشده ۲۱ آذر و امثال آن برحذر میداریم...
و یک پرسش اونجورکی: این چه جوری بودش که اون خدابیامرز، مراسم ۲۱ آذر را هیچوقت از دست نمیداد ولی برای سالگرد انقلاب سفیدش که اونهمه پزش را میداد، هرسال میرفت سن موریتس که برفبازی بکنه؟
ولی در شناسایی خائنین واقعی لیچارگو یاوه گو بسیار موثر است.
درست میگوئید... در تاریخ ایران, خائن تر از شاه و دربار فاسدش سراغ نداریم... خیانت ها و جنایت های آنها سبب شد که رسم کهن پادشاهی برای همیشه از میهن ما رخت بربندد... درست میگوئید...
نخیر خرخودتی. خائنتر از حزب توده وانشعاباتش که کورکورانه به بریا و استالین خدمت کردند هیچکس به پای آنان نمیرسد. تنها حزبی که بجای comintern تحت کنترل این اوباش بود.
اشتباه شاه احمق اینبود که نگذاشت مردمایران اینگونه افعی های را بشناسند. والا همانگونه که صادق هدایت شما را شناسایی کرد ایشان هم «گول» شما خائنینرا نمی خوردند.
رفیق این دروغها دیگر خریدارندارد.
خارش شما هم علاج هرگز ندارد.
لطفا ازدشنام گوئی پرهیز کنید. استدلالات دوستان که ثابت کند شاه بنیان رسم کهن پادشاهی را ریشه کن نکرد را خواهانیم...
کدوم دشنام؟ حقیقت تاریخی را با جراحت دروغی خاطر ماستمالی کرده از آب گل آلود ماهی نگیر. حرف منطقی نداری مغلطه می کنی
در زمان انقلاب حزب و گروهی که توان بسیج مردم بر علیه حکومت خودکامه خانواده سوادکوهی را داشته باشد, وجود نداشت... اینرا شما خوب میدانید... فساد دربار و دیکتاتوری شاه, تنها عامل اتحاد همه قشر های جامعه در راه سرنگونی رژیم خودسر محمد رضا بود...
خائن تشکیل شده از مصدق یهای دیوس, آخوندهای جاکش, و کمونیستهای مادر جنده!