«دموکراسی و مسئله‌ی بیان»

ایلکای

رأی گرفتن صورتِ دولتیِ خفه کردنِ شهروندان است. می‌توانیم بی‌اعتماد به صورت معاصرِ دموکراسی [یعنی صورتِ رأی‌گیری‌های پریودیک]، جمله‌ی «رای بده» را پرکاربردترین جمله، بین جمله‌های بیان‌کننده‌ی گزاره‌ی «خفه شو» بدانیم: یک انشعابِ وارونه‌نما.

کسی که رأی می‌دهد، حقِ گفتنش را به دیگری محوّل می‌کند. هر رأی دادن، در هر صورتی، دست برداشتن از گفتن است. رأی دادن به این معناست که «من می‌گویم دیگری به‌جای من بگوید». رأی می‌دهم، من دیگر از حیوانی سیاسی بودن خسته شده‌ام. دیگر نمی‌خواهم «بگویم». پس تو بگو، تا من درباره‌ی حرف تو تنها شَستم را بالا بگیرم، یا پایین بیاورمش. من دیگر نای گفتن ندارم.

حیوانِ سیاسی. همه‌چیز درباره‌ی همین ترکیب است. سیاست باید میدان/آگورایی انباشته از گفتارهای بی‌وقفه باشد. شبح ارسطوست که «حیوان سیاسی» را مثل وجدان معذبی به یادمان می‌آورد: حیوانی که می‌گوید، در میانِ دیگران زندگی می‌کند و از آن‌ها، و به آن‌ها می‌گوید. حیوانات صدا درمی‌آورند، صدای خالی. انسان ولی عبور می‌کند به مرحله‌ی بعد: صداها را دسته‌بندی می‌کند، از صداهای خام رد می‌شود. به کلمه. اون دیگر «فقط» یک جانور نیست. انسان می‌گوید، پس حیوانی سیاسی است. کلمات ارگونِ انسان اند: نقطه‌ی شکسته شدنِ اتصال انسان به حیوان. گریزگاه. تخته‌ی پرش. انسان برای پایداری در فرمش که کارکرد طبیعی اوست، باید بگوید. باید تجسمِ حقِ گفتن‌اش باشد. انسان حقِ گفتاری‌ست که بدن‌دار شده است.

عرصه‌ی سیاست، یک آگورای سیاسی که میزبان یک جمهور است، از همین روست که باید لحظه‌ای ساکت نشود، باید لب‌به‌لب از تکلّم باشد. چنین چیزی، یعنی یک «سیاستِ مبتنی بر کلام»، به گمان من دست‌کم دو ستونِ هویتی دارد تا فرو نریزد: ۱. پیوسته است نه مقطعی. ۲. قابل تحویل به دیگری نیست.

هر دوی این ویژگی‌های سرشت‌نما، در اسطوره‌ی معاصرِ دموکراسی از بین می‌روند/رفته‌اند. در فرم اسطوره‌ای دموکراسی که امروز تنها در کردوکارِ رأی‌گیری زنده است، و نه در توانِ بیانِ بی‌وقفه، من در «هر ثانیه» توانِ رأی دادن ندارم. یعنی رأیم پیوسته نیست. تنها «گاهی» به رأی من احتیاج «دارند» و این فعل [دارند] فعلی افشاکننده است: فعل داشتن، صرف‌شده برای سوم شخص غایب: آن‌ها. آن‌ها به رأی من احتیاج دارند ـــ آن‌ها اند که می‌گذارند رأی بدهم.

توان دخالت من، توان بیان کردن آن‌چه به آن اندیشیده‌ام پیشاپیش مسدود شده است. پس به نحوی طعنه‌آمیز هر دو ویژگی از دست رفته است: سیاست مبتنی بر بیان، وقتی تبدیل به صحنه‌ی انتخابات‌های پراکنده می‌شود، نه دیگر پیوسته است، و نه غیرقابل اعطا به دیگری. «آن»ها هر دو شاخصه را از من می‌دزدند. حق بیان من را جیره‌بندی می‌کنند، و در فضاهای خالی بین دو انتخابات به‌جای من تظاهر به سخن گفتن می‌کنند. تا من نه حیوانی سیاسی، که حیوانی واگذارکننده باشم: حیوانی که سر تکان می‌دهد، بیان نمی‌کند.