افکار سردخانه را جنازه‌های باد کرده رقم می‌زنند. 
-- فروغ فرخزاد

 

ایمان آقایاری

وقتی وضعیت ایران را رصد می‌کنیم از شدت و حدت مشکلات و مصائب آن دچار پریشانی غیر قابل وصفی می‌شویم. حجم این معضلات و پیچیدگی آن‌ها چنان است که گاهی «فکرِ آسان ساز» به کل در مواجهه با آن مستأصل می‌شود. بی شک این اوضاع برآیند مجموعه‌ای از رویدادها، تصمیمات، کژی‌ها، بد اقبالی‌ها، بی تدبیری‌ها و غیره در گذر از دالان زمان است و هرگونه توصیف یک خطی یا تک بعدی از آن نادرست و ناکارآمد؛ اما با همین اطمینان نیز می‌توان مدعی شد که یک چیز در برآمدن و دامن زدن به بسیاری از این فلاکت‌ها اهمیتی انکارناپذیر دارد؛ طرز تلقی.

تلقی انسان‌ها از چیزها ارزش، اعتبار، نسبت یابی و طرز استفاده از آن‌ها را ایجاب می‌کند. حال هرچه این تلقی عمومی‌تر باشد میزان تأثیرگذاری آن افزایش می‌یابد. با این اوصاف باید گفت این‌که تلقی قدرتمندترین و نافذترین نهادِ یک کشور یعنی نهادِ دولت، در معنای تامّ آن و نه صرفا قوه‌ی مجریه، از کشور و مختصات و مشخصاتش چیست امری بسیار حیاتی است. فارغ از اینکه نوع سازمان‌دهی اقتصادی و یا سیاسیِ این دولت چه باشد (که البته در جای خود بسیار مهم و حتما در بحث ما نیز اثراتِ آن غیر قابل کتمان است) تفسیرِ این نهاد از واقعیات، نقش کانونی دارد. بی گمان این تفسیر متاثر از منافعِ اصحاب قدرت و مستخدمِ بقایِ استیلای آن‌هاست؛ اما به هر روی، تفاوت در آن موجب تفاوت در آثار و عواقب می‌شود.

برای مثال موقعیت جغرافیایی ایران را در نظر آوریم. گستردگی جغرافیایی بر کناره‌های خلیج فارس و موقعیتِ مسلط بر تنگه‌ی هرمز را در ذهن خود تداعی کنیم. از این واقعیات چه چیز بر می‌آید؟ بر مبنای عقل معاش و محاسبات معقول، این واقعیتِ جغرافیایی یک فرصت است. فرصتی برای بهره‌برداری بهینه از منابع آن و همچنین ایفای نقش سازنده در حفظ نظم و مناسباتی که منجر به دریافت پاسخ‌های تشویقی از سمتِ سایر ذی‌نفعان می‌گردد. اما تلقی حاکمانِ امروزِ ایران از همین واقعیات چیست؟ آن‌ها از همین ظرفیت در راستای ایجاد جنجال‌های بین‌المللی، تهدید کشتیرانی تجاری، گرو کشی و شاخ و شانه کشیدن در مقابل نظمی که دیگر بازیگران از آن نفع می‌برند، استفاده می‌کنند.

مسلما طرز تلقی حاکمان، در هم تنیده با منافع و شبکه‌های حمایتی و با تصور افزودن بر بقای‌شان است. اما در هر حال این طرز تلقی متفاوت نسبت به یک چیزِ واحد، چنان تفاوت معناداری ایجاد می‌کند که گویی ما با دو امرِ قیاس‌ناپذیر مواجه‌ایم. به این مثال‌ها، لیست بلند بالایی از مصادیقِ واقعیاتِ طبیعی، فرهنگی، تاریخی و غیره را می‌توان افزود. برای نمونه کثرت‌های قومی، زبانی، مذهبی، اقلیمی، موقعیتی که به لحاظ ژئوپولتیک امکان ایفای نقشی منطقه‌ای و حتی بین‌المللی ایجاد می‌کند، داشتن گنجینه‌ای از آثار تاریخی. همه‌ی این‌ها اما در دستگاهِ بیمارِ ایدئولوژی حاکم بدل به چیزی خلاف آمدِ عادت می‌گردد؛ یعنی همه‌ی این فرصت‌هایِ بالقوه، تبدیل به بحران می‌شوند.

وقتی در لابه‌لای اخبار جراید و کانال‌های تلویزیونی و صفحات مجازیِ جهانی هم که می‌گردیم نامِ ایران مدام چشم‌مان را می‌رباید. بله نام ایران، دقیقا با تکیه بر همین ظرفیت‌ها که از آن سخن رفت؛ اما بر حسبِ آن تلقی خاص که می‌کشاندش به میانه‌ی اخبارِ جنگ حماس و اسرائیل، تنش در دریای سرخ، شورشیان اسلامگرای فلان ناحیه و گروگان‌گیرانِ خون‌خوارِ بهمان منطقه، جنگ روسیه و اوکراین، کشتار در سوریه، تشنجات عراق، ترور در قلب اروپا و الیٰ بی‌نهایت.

نگارشِ این متن محصولِ زجرِ ناشی از مواجهه با این واقعیات بود. واقعیاتی مبتنی بر یک تلقی بیمارگونه، که امروز سنگینی صندوق منافعش، ریشه کن کردنش را بسی دشوار نموده است.

روزگاری بنا بر پاره‌ای عللِ قابل درک و ایضا غیر قابل درک، این تلقی، هم‌نوایانی در سطح جامعه و لذا بستر تجلی عمومی یافت. شد آن‌چه شد و تاریخ سازوکاری برای عقبگرد به منظور اصلاح خطاهای گذشته ندارد. اما معیارهای واقع بینی و ابتنا بر عقل سلیم می‌توانند قابلیت پرهیز از غلتیدن در ورطه‌ی این قبیل تلقی‌ها را فربه کنند. این چیزی است که شاید به کار آینده بیاید.