ایمان آقایاری

«در وضعیتِ فرسودگی شما منفعل نیستید. سوق پیدا می‌کنید، اما به سویِ هیچ.» - ژیل دلوز

در مراسم حکومتی چهارمین سالروز کشته شدن قاسم سلیمانی، فرمانده‌ی پیشین نیروی قدس سپاه پاسداران، دو انفجار مرگ‌بار رخ داد و ده‌ها نفر از حاضرین جان خود را از دست دادند. قاسم سلیمانی عامل خشونت منطقه‌ای جمهوری اسلامی بود. او رسماً و رأساً در سرکوب‌های خونین و جنگ‌های داخلیِ کشورهای منطقه ایفای نقش می‌کرد و تجارت خون و جنون جمهوری اسلامی را بسط می‌داد.

از زمان کشته شدن این فرمانده‌ی سپاه که هم دستی بر آتشِ سرکوب‌های داخلی داشت و هم سرکرده‌ی ترویج خشونتِ نظام در خارج از مرزهای ایران بود، به بهانه‌ی مرگِ او و یادبودش دست کم سه حادثه‌ی خونین جمعی اتفاق افتاده است. ابتدا در مراسم تدفین او ده‌ها نفر جان باختند. سپس در نمایش پر سروصدا اما بی‌رمقِ «انتقام سخت» از آمریکا ۱۷۶ نفر از سرنشینان هواپیمای اوکراینی طعمه‌ی آتشِ قساوت حکومت گشتند. اکنون نیز در چهارمین سال کشته شدنش ده‌ها نفر در مراسم او قربانی انفجار شدند.

جامعه‌ی ایران با پیکری شرحه شرحه از انواع و اقسام حوادث و بلایایی که حکومت به آن تحمیل کرده این تصاویر را به نظاره نشسته است. هرکس به زعم خود نظری دارد؛ با وجود پذیرش مسئولیت انفجارها از سمت داعش، عده‌ای همچنان بر این باورند که کار، کارِ خودِ دستگاه است. گروهی نیز معتقدند فارغ از اینکه چه کسانی و با چه انگیزه‌ای به این اقدام مبادرت نموده‌اند زمینه‌ساز و مسبب همه‌ی این آفات، حکومت است و تنها باید بر این حقیقت متمرکز شد. در این بین خانواده‌ی باورمندان به روایت حکومت نیز چنان کم‌نفر است که اگر تمام ابزارهای رسمیِ قدرت و ثروت در تصرفشان نبود، اساسا صدایشان شنیده نمی‌شد.

شاهد بودیم که جمعی از ایرانیان در مواجهه با انتشار اخبار این حوادث به ابراز شادی روی آوردند و انزجار قابل درکشان از حکومت و هر نوع هم‌نوایی با آن موجب شد که حاضران در چنین مراسمی را مستحق چنین سرانجامی بدانند. اگرچه این واکنش‌های عصبی و رعشه‌ی برخاسته از رنج عمیق به هیچ وجه قابل پذیرش و همراهی نیست؛ اما از منظر توصیفی، در زمره‌ی نشانه‌های بحران هولناکی در عمق اجتماع است، که هر روز بقای حکومت جمهوری اسلامی بر وخامتشان می‌افزاید.

واقعیت این است که شکنجه‌ی جسمی و روانی طویل‌المدت عموم مردم با کلمه‌ای به نام «امنیت» فقط به انهدام مبانی و نهادهای ضروری برای زیست مدرن شهروندان منجر نشده؛ بلکه همچون خوره معنای امنیت را نیز از درون تهی کرده است و بخش عظیمی از افراد جامعه نسبت به مصادیق ناامنی، بی‌حس شده‌اند. زندگی در یک «وضع طبیعی هابزی» که چند دهه از سوی هیأت حاکمه به مردم تحمیل شده امکان هرگونه محاسبه‌ی عقلانی را نیز از اعتبار ساقط کرده است. در واقع مردم را به این باور رسانده که هیچ وضعیتی فاجعه‌بارتر از تداوم وضعیت موجود نیست.

در این میان حکومت جمهوری اسلامی که تنها هَمّ و غم همیشگی‌اش حذف نیروهای رقیب و آلترناتیو زدایی بوده و عرصه را برای تمامیِ انواع تحرکات فردی و جمعی بسته نگاه داشته، به کاسبی بدل شده که در بازار انحصاریِ خودساخته نیز به ورشکستگی رسیده است. به جز ذی‌نفعان این شرکتِ سهامیِ برساخته از خون و پولِ نامشروع، تقریباً هیچ خریداری برای آن‌چه این شرکت عرضه می‌کند باقی نمانده است.

در چنین شرایطی رهبر نظام، که خود را زبانِ غیب و واسطه‌ی خلق و خدا می‌پندارد بی اعتنا به تمامی این واقعیات که البته بخش اعظم آن مخلوق مهندسی شخص اوست شیپور انتخابات می‌نوازد؛ در حالیکه ذره‌ای خِرَد حکم می‌کند که در چنین اوضاعی منتظرِ دمیده شدن در صور اسرافیل باشیم. مهم نیست که نیت او از بیان این سخنان چیست و ناگفته پیداست که واکنش عموم ایرانیان نسبت به این قبیل اظهارات چه خواهد بود. از قضا آن‌چه اهمیت دارد نقشِ مکملِ این مواضع است؛ چنین پازل زشت و بدترکیبی تنها با همین قطعات کامل خواهد شد تا بر صحیفه‌ی تاریخ بار دیگر ثبت شود سرنوشت ملت‌هایی که به اسارت حاکمانی در می‌آیند که سخنِ خدا، تاریخ یا طبیعت بر زبانشان جاری می‌شود.