در ابتدای سخن، خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگار که ما را آفرید؛

یكی از مسائلی كه همواره پیش روی مسلمانان "چه عارف و چه فیلسوف" بوده، طرز تلقی آنان از "رابطۀ انسان و خدا" بوده است. در این مقاله كوتاه سعی بر آن است تا به اجمال به بیان این دو دیدگاه بپردازم.

ملاصدرا فیلسوف مسلمان معتقد است كه "رابطه انسان و خدا مانند رابطه قطره به دریا" است.

ما انسان‌ها از اوییم و به سوی او باز می‌گردیم. از آنجایی كه فلسفه ملاصدرا مبتنی بر وحدت وجود است، او خداوند را ذی وجود و كامل ترین وجود می‌داند. ولی شعار اصلی فلسفه او وحدت وجود و كثرت موجود است. بدین معنا كه خدا به منزله یك وجود ناب و اصیل مانند خورشیدی است كه مخلوقات دیگر هر یك به اندازه وسعت خود از نور او بهره برده‌اند.

در این طرز تفكر، ما همگی انوار آن خورشیدیم كه با فاصله گرفتن از این خورشید از بهره وجودی كمتری برخوردار خواهیم بود.

به عنوان مثال انسان‌ها در بهره مندی از وجود مطلق كه خداوند است بیشتر از حیوانات نصیب برده‌اند، همین طور در نمودار مخلوقات حیوانات از بهره وجودی بیشتری نسبت به گیاهان برخوردارند. ‏

در مقابل فلاسفه، عرفا معتقد به وحدت وجود و وحدت موجود به صورت توامان هستند. آنها معتقدند وجود ناب و مطلق در هستی خداوند متعال است و ما بندگان هیچ بهره‌ای از وجود نبرده ایم. همان طور كه ذكر شد فلاسفه معتقد به تمثیل انوار خورشید بودند حال آنكه عرفا ما را در برابر خورشید ذات حق همانند سایه‌ای می‌دانند. فلاسفه ما را در تمثیل دریای الهی قطره‌ای كوچك فرض می‌كردند، حال آنكه عرفا ما را همچون موج تلقی می‌كنند. به طور كلی می‌توان گفت عرفا برای ما مخلوقات هیچ بهره وجودی را در نظر نمی گیرند. آنها انسان‌ها را در مقابل عظمت و جبروت خداوند متعال بی مقدار در نظر می‌گیرند.

با توجه به این طرز فكر است كه هدف و سعادت انسان ها در بین عرفا رسیدن به مقام معرفت است. معرفت به اینكه انسان ها در مقابل خداوند هیچ اند و از هیچ وجودی بهره نبرده اند. تماما وابسته به خداوند هستند و بدون او هیچ ارزشی ندارند.

می‌توان این نكته را دقیقا در مثال آنها از خورشید و سایه ملاحظه كرد. سایه به خودی خود هیچ وجود مستقلی ندارد.

هیچ كس نمی‌تواند ادعا كند سایه‌ای وجود دارد بدون اینكه نوری به جسم كدری تابیده باشد. موج را هرگز نمی‌توان از دریا جدا كرد. ‏

در اولین نظر ممكن است به نظر آید این دو دیدگاه با یكدیگر متناقضند و هر نفر یكی از این دو را بهتر از دیگری بیابد. اما نكته ای  كه علامه طباطبایی بدان اشاره می‌كند آن است كه این دو دیدگاه متناقض و یا در مقابل یكدیگر نیستند.

به راحتی می‌توان این دو نظریه را با یكدیگر جمع كرد. همان طور كه علامه طباطبایی در مجموعه تفسیر المیزان كه كتابی تخصصی و موشكافانه است از نظر فلاسفه دفاع كرده است اما در كتابی دیگر و از جایگاه عرفا از نظر دوم حمایت كرده است.

كلید حل مسئله در اینجاست كه دیدگاه عرفا و فلاسفه از دو ساحت متفاوت است. هر كس می‌تواند به یك مسئله از چند دیدگاه نظر بیفكند.

از نظر عرفا و با توجه به اهداف و پایه‌های فكری آنان"كه معتقد به كمال و جمال ذات الهی هستند" ما انسان ها آنقدر بی‌مایه می‌شویم كه در مقابل خدا از هیچ وجودی برخوردار نیستیم.

در مقابل فلاسفه كه بیشتر بر پایه عقل متكی‌اند و روایات و مثال‌ها را برای خود به صورت استنتاجی حل و فصل می‌كنند به دیدگاه وجود‌های با شدت‌ های متفاوت قائل شده‌اند.

قطره، اگر به دریا برسد دریا می شود، گر به دریا نرسد قطره، همان قطره می ماند ولی دریا همچنان دریاست.