چند روز پيش مقاله "خاطره اى از بابا" را بقلم مهبد سراجى در اين سأيت خواندم و بياد مصاحبه اى كه با مرحوم سراجى بزرگ چند ماه قبل از فوتشان انجام داده بودم افتادم.
با ايشان در محفلى در اكلند كاليفرنيا آشنا شده بودم و همان روز استاد هر سه جلد ديوان مزامير عشق خود را به من هديه دادند، هديه اى كه تا اخر عمر جايى گرانمايه در قلبم خواهد داشت. در سال ٢٠١٧، بعد از مطالعه إشعارشان مشتاق شدم كه مصاحبه اى با ايشان داشته باشم. استاد انموقع در ايوا زندگى مى كردند و با اينكه به تشخيص پزشكان كمتر از شش ماه از عمرشان باقى بود و عليرغم اينكه بعد از سال ها جنگ با سرطان و معالجات شيمى درمانى خسته و ضعيف بودند بزرگوارانه با درخواست مصاحبه من موافقت كردند. متاسفانه حال استاد بعد از صحبت اول ما وخيم شد و ايشان قبل از انجام مصاحبه دوم در گذشتند.
هفته پيش بعد از خواندن "خاطره اى از بابا" تصميم گرفتم متن اين مكالمه را عليرغم كامل نبودنش در اين بلاگ چاپ كنم شايد پنجره اى باشد به أفكار و عقائد و روش انديشه ايشان.   
 
خسرو: استاد سراجى، از صداتون مشخصه كه خسته هستيد. متشكرم كه با اين حال موافقت كرديد كه با هم صحبت كنيم. 
 
استاد سراجى: از توجه تون به ديوان مزامير عشق و به من صميمانه سپاسگزارم.
 
خسرو: حالتون چطوره استاد؟
 
استاد سراجى: زندگى خيلى شيرينه... حتى موقعى كه خيلى مريضيد. ميگن إنسان با اميد زنده است. من هم تا نفس اخرم با اميد اينكه بچه ها و نوه ها و ساير اقوامم سالم و تندرست  باشند و هيچوقت داغ نبينند زندگى خواهم كرد. گفتيد صدام خسته است. شايد به خاطر اين باشه كه سعى مى كنم حداكثر زمانى رو كه برام مونده در بيدارى بگذرونم. وقت زيادى براى خواب بعد از رفتنم خواهم داشت. بنابراين شب ها كم مى خوابم. شايد بخاطر اونه كه خسته بنظر ميام.  (استاد در اينجا خنده كوچكى كردند.)
 
خسرو: از چند سالگى شروع به شعر گفتن كرديد؟
 
استاد سراجى: از ٩ سالگى. پدر و مادرم چند سال بعد از انقلاب بلشويكى از باكو به ايران مهاجرت كردند و من بيشتر سالهاى كودكيم رو در حوالى أستارا و هشتپر طوالش گذروندم. اون موقع ما در خونه برق نداشتيم و من شبها زير نور شمع اشعار حافظ و سعدى و خيام رو مى خواندم و حفظ مى كردم. نميدونم چرا ولى هميشه حافظه قوى براى حفظ شعر داشتم. از بچگى توانايى و حضور ذهن اين را داشتم كه در حين محاوره با دوستان و اقوام از اشعارى كه در اون مورد مصداق داشت استفاده كنم.   
 
خسرو: اولين شعرى رو كه گفتيد يادتونه؟
 
استاد سراجى: نه و خدا را شكر كه يادم نمياد. (استاد دوباره مى خندند.) در دبيرستان اشعارم رو براى مجله سپيد وسياه مى فرستادم و به اسم شاعر گمنام چاپ مى كردم. حتى بهترين دوستانم نمى دونستند كه اون اشعار از منه. اونموقع ها دلم نمى خواست معروف باشم. ارزوم اين بود كه روزى كسى شعر من رو براى خودم بخونه بدون اينكه بدونه از منه. در گمنامى معروف بودن برام زيباتر و رومانتيك تَر از مشهور بودن بود. بعدا كه با همسرم ازدواج كردم اشعارم رو به اسم مستعار "م س شاهد" چاپ مى كردم. شاهد نام فاميل همسرمه. 
 
خسرو: استاد شنيدم در ايران در محافل ادبى شركت نمى كرديد، چرا؟
 
استاد سراجى: براى اينكه واقعا نمى خواستم اشعارم قبل از مرگم چاپ بشن. در سال ١٩٩٤ ميلادى، وقتى سرطان گلو گرفتم، پسرم اصرار كرد كه اشعارم رو در يك ديوان چاپ كنم. اول موافقت كردم ولى بعد كه خوب شدم تصميمم عوض شد. در سال ٢٠٠٥ بيمارى كمر شكنى گريبانگيرم شد و اينبار تصميم گرفتم كه اشعارم رو چاپ كنم. البته در جلد اول كتابم گفتم اين تصميم به دو دليل بود. اول اصرارهاى فراوان پسرم مهبد بعد ترس از اينكه بعد از مرگم كسى قادر نباشه اين أوراق پراكنده را جمع آورى كنه. ولى راستش ديگه حال و دماغ شركت در محافل ادبى و هنرى رو نداشتم، مخصوصا بعنوان يك آدم ناشناس. در سال ٢٠٠٨ چندين گروه مطبوعاتى در ايران از من تقاضاى مصاحبه كردند ولى من قبول نكردم. مى دونستم كه اشعارم من رو با جمهوري اسلامى در گير مى كنه و من در سن ٧٥ سالگى حال و توان زندان رفتن و كتك خوردن و شكنجه ديدن رو نداشتم. وقتى به أمريكا امدم از طريق چند سايت ايرانى چون ايرانين.كام، ايرون.كام، پژواك و يولداش اشعارم رو در اختيار خوانندهاى اهل شعر وادب گذاشتم. سعى كردم بسيارى از اشعارم رو در فيس بوك هم بذارم. حدود ٢٠٠ جلد از كتاب هام رو هم از ايران بيرون أورده بودم كه خيلى هاش رو بين دوستان و اشنايان پخش كردم.    
 
خسرو:  اشعار عرفانيتون بي نظيرن. كى شروع كرديد به شعر عرفانى گفتن؟ 
 
استاد سراجى: تا ٤٥ سالگى غزل و رباعيات و شعر نو مى گفتم ولى اكثر مطالعاتم در مورد عرفان بود. و يكشب در ويلاى نوشهرم تنها بودم و انگار سدى شكست و شطحيات به قلم اومد. اكثر اشعار عرفانى من در كمتر از دوسال گفته شد. 
 
خسرو: مى شه خواهش كنم راجع به شطحيات و العقل و عقال كمى توضيح بديد؟
 
استاد سراجى: شطحيات عبارت از حرفهاى به ظاهر كفر گويانه است كه عارفان به زبان مى آرند و عوام الناس به دليل عدم اشنايى با مفاهيم ظريف ان، ان را كفر گويى مى دانستند. عرفان وحدت وجودى شهدايى چون منصور حلاج و  شهاب الدين سهرودى و عين القضات همدانى و شيخ محمود شبسترى داشته. بسيارند تعداد عارفانى كه متعصبين اسلامى زنده زنده به آتش كشيدند. عارفى داشتيم بنام شبلى كه براى فرار از مرگ تمام عمر، خودش را به ديوانگى زده بود. قصيده شطحيات من متجاوز از ٥٠٠ بيته كه در يك قافيه سروده شده. فكر نمى كنم در تاريخ ادبيات ايران قصيده اى در يك قافيه به طول شطحيات داشته باشيم. العقل و عقال هم قصيده ايست طولانى كه در ان صحبت از شناخت خداوند از راه عشق است نه عقل. خيلى ها فكر مى كنند كه من منظورم از عقل خرد و علمه. حال اينكه من در اين مجموعه سعى كردم عشق و  علم را با هم آشتى بدم. مثلا قرنها پيش از اينكه مسئله DNA در علم كشف بشه عارفان مدعى بودند كه در يك قطره از آب دريا آنچه از نظر شيميايى در تمام دريا وجود داره رو مى توان يافت. واقعا عجيبه كه مولانا در قرن سيزدهم، يعنى ٦٠٠ سال قبل از پيدايش quantum mechanics، اين دو بيت رو سروده:
افتابى در يكى ذره نهان 
ناگهان ان ذره بگشايد دهان
ذره ذره گردد أفلاك و زمين
پيش ان خورشيد چون جست از كمين
 
يا اين بيت از هاتف أصفهانى كه در قرن دوازدهم سروده شده و لوگوى سازمان انرژى اتمى ايرانه: 
  
دل هر ذره اى كه بشكافى
افتابيش در ميان بينى
 
اين جا صحبت همان فيزيك ذره ايست كه در كوچكترين  ذره اى، دنيايى كامل كه تابع قوانين فيزيك كلاسيك نيست وجود داره. اين دو بيت مولانا و شعر هاتف منو به مطالعه quantum mechanics و تحقيق در مورد پديده هايى چون Big Bang , و پيدايش ابعاد زمان و مكان و شكل گيري ستاره ها و سياره ها و كرات و غيره كشاند. چطور ممكنه انچه كه علم قرن ها بعد با تحقيق و مطالعه كشف كرد بعضى از عارفان ما به نحوى در ضمير خود با ان آشنا بودند؟  
 
من خودم در شطحيات گفتم: 
 
جوشش عشق است كه جان مى دهد
هستى و مستى به جهان مى دهد
 
و منظور من از آشتى دادن عشق با علم همينه. مگر غير از اينه كه اكثر پيشرفت هاى علمى إنسان با يك خيال يا بقول امريكاييها از يك vision بوجود مياد، از ابتكار، از خلاقيت، از عشق شديدى كه ريشه اش در وجود انسانهاست كه سرچشمه انها هميشه به ما آشكار نيست، يكى از روى غريضه شاعر مى شه، يكى رياضى دان، ديگرى مخترع. انچه هر انسانى رو به سوى انچه استعدادش رو داره مى كشه علم نيست عشقيست كه مبدأش نامعلومه. يا همانطور كه من در شطحيات گفتم، تنسان موجودى در وجود خويش كه با شاخت خويش مى تونه اسرار كائنات و به راز هستى پى ببره.
 
من كيستم اى تو رمز هر راز 
من چيستم اى رحيم رحمان
من گمشده در وجود خويشم 
يارب تو مرا به من شناسان
 
خسرو: استاد چرا فكر مى كنيد كه جمهوري اسلامى با اينگونه طرز فكر مشكل داره؟
 
استاد سراجى: جمهوري اسلامى بزرگترين خيانت رو به اسلام كرده، اسلامى كه در اين قرن نگران مو يا ارايش خانم هاست چه علاقه اى مى تونه به مسائل علمى و فلسفى داشته باشه؟ در طول تاريخ هر وقت دين و سياست دست به دست هم دادن جز بدبختى و عقب ماندگى چيزى نسيب مردم نشده.  ببينيد مغان زرتشتى چه بلايى به سر مردم ايران در زمان ساسانيان اوردند؟ مذهب گرايى ايل قاجار ايران را براى دويست سال در حال سكون نگه داشت وقتى انچنان تحولات بزرگى در ان زمان در دنيا اتفاق مى افتاد زمام داران مملكت ما و رهبران مذهبيشون در مسجد ها استدلال مى كردن كه آب درياچه خزر به درد كشيدن قليلون نمى خورده پس اجازه كشتى رانى رو بديد به روس ها. به همين أمريكا نگاه كنيد كه چگونه ايونجليست ها (The evangelists) مردم امريكا را با دين و مذهب گول زدن و باعث شدن كسى همچون ترامپ به قدرت برسه! جمهوري اسلامى سعى كرد كلى ازنويسنده ها و شعراى ما  رو داخل يك اتوبوس قتل عام كنه! شما انتظار داريد كه چنين رژيمى علاقه اى به اشعار عرفانى داشته باشه؟ 
 
در اين قسمت از مصاحبه بود كه استاد شروع به سرفه كردند، سرفه اى كه قطع نمى شد. ايشان سرطان ريه داشتندو مى دانستم كه همين صحبت كوتاه ايشان رو خسته كردند. قرار گذاشتيم كه هفته بعد صحبتمون رو ادامه بديم. اما متاسفانه اين فرصت هرگز پيش نيامد.