اما نزد ما فقط مولوی و همانندهای فراوان او نیستند که با ذهن تمثیلی-قیاسی بچهگانهشان در تضادها حکمت الهی میبینند. هم امروز نیز ذهن هر بهائی، با اینکه در مدرنترین دین پروده است، نهایتاً مولویوار کار میکند، یعنی گناه به گردن آدمی «کوردل» نسبت به «حقیقت» میاندازد.
از آغاز پایگیری فکر فلسفی در یونان تضاد لااقل یکی از نبضهای حیاتی فلسفهها بوده است، بی آنکه فیلسوفان و تراژیکهای یونانی برای توضیح یا حتی رفع تضادها و کلاً درک پدیدههای بغرنج به «نیروی خارجی» در آنسوی تضادها متوسل شوند. اما نزد ما فقط مولوی و همانندهای فراوان او نیستند که با ذهن تمثیلی-قیاسی بچهگانهشان در تضادها حکمت الهی میبینند. هم امروز نیز ذهن هر بهائی، با اینکه در مدرنترین دین پروده است، نهایتاً مولویوار کار میکند، یعنی گناه به گردن آدمی «کوردل» نسبت به «حقیقت» میاندازد. این میان نباید در تاریخ ما نبوغ ضدفکری کسی چون غزالی را دست کم گرفت که در تضاد فلسفهها بانگ بطلان فلسفه را به گوش خود میشنود، اما در دینبارگی اسلامیاش نسبت به نعرهٔ تضاد و تناقض دینهایی که میشناخته و اسلام یکی از آنها بوده کر میماند. به هر سان تا این اندازه مسلم است که در فرهنگ ما فلسفهٔ ناقصالخلقه را غزالی ذبح میکند و روزبه را «آخرین و کاملترین» دین میکشد. اما آن ذهنی که از زبان «برزویه طبیب» حکم بطلان دینها را بدون استثنا صادر کرده، میبایستی به گونهای بیسابقه در فرهنگ دینی ما نسبت به تضاد دینها حساس بوده باشد. هر «دین جهانی» از این میزیید که حقیقت را منحصر به خود میداند، در حالیکه هر فلسفهای با چنین ادعایی فاتحهٔ اندیشیدن، اندیشیدهها و الزاماً خود را دیر یا زود میخوانده است.
امتناع تفکر در فرهنگ دینی
ارزش تز روزبه، و کارایی ما پاسداران کنونی فرهنگ ناپرسا
تناقض پژوهش در توضیح وحی
خدای شنونده و خدای گوینده
چگونه چاه را واژگونه کنیم؟
فرهنگ ما در برابر ما مصونیت ذاتی دارد
پیام زرتشت آغاز فرهنگ دینی ماست
چرا دشمنی با عرب؟- شعوبیه
در این رویداد فرهنگی مسلط هیچگاه کسی نکوشیده از این دیوار چین بالا رود
بدینسان پرسش میشود دستاویز برای بازگویی و بازشنوی پاسخهایی که یقینهای دیرپا را پابرجاتر سازند
فقط مولوی و همانندهای فراوان او نیستند که با ذهن تمثیلی-قیاسی بچهگانهشان در تضادها حکمت الهی میبینند
ابن خلدون: جویندهٔ حکمت باید بکوشد از پرتگاههای آن احتراز جوید
استثناهایی چون ابنمقفع، رازی، و به گونهٔ خودش، فردوسی لو دهندهٔ این تبانی همگانی و فطری شده در فرهنگ «شاعرمنش» ما بر ضد اندیشیدناند
ناخویشاگاهی محض از آنِ هر آدم بدوی است
ما «انتلکتوئلهای امروزی» به صرف توارث هم باشد نابینا به دنیا میآییم
خوانندگانی که در فرهنگ اسلامی غوطه زدهاند و پرورده شدهاند، سخن کسی چون ناصرخسرو را یقیناً حمل بر تأیید دید خود میکنند
چرا خدا «آن زمان» که اراده به آفرینش جهان کرده «آن را» آفریده است!
اما به همین نسبت هیچ خطایی، هراندازه هم بزرگ، نمیتواند از ما پسینیان آنان در فرهنگورزیمان سرزند که در خور اعتنا و جدی گرفتنی باشد!
هیچ ایرانی مسلمان یعنی هیچ ماهیت مجعولی در سراسر فرهنگ ایران اسلامی، نه پیش و نه پس از فردوسی، نتوانسته است در این رویارویی و نتایج هولناک آن اساساً بنگرد
بدینگونه اسلام در سراسر حوزهٔ نفوذ خود «من اندیشنده» را ممتنع میکند