با دست‌آموز بار آوردن ذهن و درونی کردن چنین اسارتی پرسایی را به شبه پرسایی تبدیل می‌کند. شبه پرسایی یعنی جستن و یافتن علت برای تأیید پنداشت‌های شالوده‌ای، و مآلاً برای موجه ساختن خودمان که پروردهٔ ‌آن پنداشت‌هاییم. در واقع شبه پرسایی وظیفه‌ای جز این ندارد که این منظور مضاعف را به هر قیمتی برآورد. بدینسان پرسش می‌شود دستاویز برای بازگویی و بازشنوی پاسخ‌هایی که یقین‌های دیرپا و سخت‌جان فرهنگی را در تسخیر ذهن ما پابرجاتر می‌سازند.

یقیناً پرسایی به این نیست که چیزی را میان زمین و آسمان ناپرسیده نگذاریم و بدون «چرا؟» نفس نکشیم. در پیدایش تجربی‌اش پرسایی چون جویندگی، یک پدیدهٔ حیاتی‌ست، فرهنگی که شد، فقط در شرایط مساعد می‌تواند پرورش رفتاری بیابد و پویا بماند. اما حضور الگوهای مسلط فرهنگی، که چه بسا هرچه نادیدنی‌تر باشند درونی‌تر و همه‌جاگیرتر مانع پدیداری شرایط مساعد برای ایجاد آگاهی می‌شوند، مایهٔ پرسایی را در فرد و جمع به سرحد نیستی می‌کاهند و با دست‌آموز بار آوردن ذهن و درونی کردن چنین اسارتی پرسایی را به شبه پرسایی تبدیل می‌کند. شبه پرسایی یعنی جستن و یافتن علت برای تأیید پنداشت‌های شالوده‌ای، و مآلاً برای موجه ساختن خودمان که پروردهٔ ‌آن پنداشت‌هاییم. در واقع شبه پرسایی وظیفه‌ای جز این ندارد که این منظور مضاعف را به هر قیمتی برآورد. بدینسان پرسش می‌شود دستاویز برای بازگویی و بازشنوی پاسخ‌هایی که یقین‌های دیرپا و سخت‌جان فرهنگی را در تسخیر ذهن ما پابرجاتر می‌سازند. نتیجه‌اش این است که «ما»ی معتاد شده‌مان به زمزمه یا هیاهوی آنها در برابر هر سخن پرسش‌انگیز و هر رویداد ناسازگار با کاهلی و تناسایی ما، همچنان منگ‌تر و کرخ‌تر می‌شود. این است که ما هیچگاه از جمله نتوانسته‌ایم به جد و با کنجکاوی خستگی‌ناپذیر بپرسیم چرا و چگونه مسلمان شده‌ایم و در مسلمانی فرهنگی‌مان اسیر مانده‌ایم.