قسمت اول.   قسمت دوم. قسمت سوم قسمت چهارم  قسمت پنجم  قسمت ششم  قسمت هفتم  قسمت هشتم  قسمت نهم   قسمت دهم  قسمت یازدهم  قسمت دوازدهم

 

Claireگفت چرا نمی خوای بگی؟ گفتم  اگر آسون بود به عرض می رسوندم.  گفت اقلاً بگو چرا اینقدر برات مشکله به زبان بیاری، خیلی دردناکه؟ از سوء تفاهمش خنده ام گرفت و گفتم آره خیلی دردناکه. نباید سر به سرش می ذاشتم، ولی خوب پشت سرهم مارسِ اکبر شدن خیلی دردناکه. با اینکه می خندیدم Claire حسابی concerned شده بود، و هرچی بیشتر جدی می گرفت بیشتر خنده ام می گرفت. چون حرف سادیسم پیش اومده بود فکر می کرد یک راز  مخوف رو دارم ازش پنهان می کنم. وقتی دیدم  کفری می شه دلم براش سوخت و گفتم، "عزیز من، قضیه جنبه فرهنگی داره و نمی شه ترجمه کرد. همین!"

تعجب کردم که حالش بیشتر گرفته شد. "یعنی می گی جنبه ای که  توی یک زن بیشتر ازهمه چیز دوست داری من حتی نمی تونم بفهمم؟"

شیطون گفت بگو، " You are twisting my words"، ولی جلوی زبونم رو گرفتم. چه خوب هم شد اینکار رو کردم،  چون وقتی فکرش رو می کردی بی چاره Claire حرفی که زد از حقیقت به دور نبود. نه به خصوص رجز خوندن سر تخته، ولی اینکه زبان مادری من و مرجان یکی بود و فاصله احساس و بیان خیلی کوتاه تر. هنگام حافظ پرانی که میون ایرانی ها  اصلاً فاصله ای در کار نیست.

فنجون coffee رو از دست Claire گرفتم گذاشتم پایین و دستهاش رو تو دستام  فشردم. Manager حرومزاده هم طوری داشت به منِ خیانتکار زل می زد که مطمئن بودم دفعه دیگه یواشکی تو coffee من تْف می کنه.

به Claire گفتم "ببین، همونطور که شما انگلیسی زبون ها تاتر دارین ما فارسی زبون ها  شعر داریم."

گفت، "خوب ما هم شعر داریم."


 گفتم، "آره، ولی همونطور که ما تاتر داریم."

پرسید، "مگر خیلی وضعتون خرابه؟"

 گفتم، "نمی خوام گریه ات بندازم."

مایوسانه گفت، "معلومه شعر انگلیسی رو اصلاً نفهمیدی."

گفتم، "خوب تو یادم بده. یه خوبش رو حفظی؟"


گفت،" نه اینقدر که جانانه در آد."

گفتم، "پس از یک نمایش Shakespeare برام نقل کن." می دونستم برای بازیگر های درس خونده راحته.

اونم با سرش تعظیم کرد که نوکرت هم هستیم. یه کم فکر کرد که مناسب اش رو پیدا کنه بعد شروع کرد نقش Cressida رو بازی کردن.

"Hard to seem won, but I was won, my lord. With the first glance that ever... Pardon me!  If I confess much you will play the tyrant..."

خلاصه اینکه، نمی شه بهت بگم چقدر دوستت دارم چون اگر بفهمی روت زیاد می شه و پدر صاحبم رو در می آری. ولی Cressida نمی تونه جلوی دهنش رو بگیره و خودش رو بد جوری لو میده. خط آخر اینه که،" !Stop my mouth"

  Claireحالت مزاح اش را خیلی ماهرانه مثل قند تو این صحنه جّدی آب کرد. براش دست زدم و گفتم، "خودشه،خودشه" همینطور که  با غرورِ شوخی تعظیم می کرد زیر چشمی  نگاهی به manager حرومزاده انداخت که دقیقا نفهمیدم جریانش چی بود، ولی مثل اینکه طرف گوشی دستش اومده بود و داشت زیر لب تکرار می کرد، تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو!

بهر حال هیچ فرقی نمی کرد که manager حرومزاده یا هرکی دیگه که من و Claire رو با هم اینطور خودمونی دیده بود خبرش رو  برسونه یا نه، چون تصمیم گرفته بودم همون شب به مرجان تلفم کنم و اگر ور نداشت کلاه منگوله اش رو تو یک قوطی خالی قهوه بهش پْست کنم. که یعنی خداحافظ شما.

 از قرار معلوم مرجان نمی خواست کلاه منگوله دار اش بو قهوه بگیره چون ایندفعه گوشی رو برداشت.

 

قسمت چهاردهم