در جوامع به موهبت آزادی رسیده وقتی به عینه ثابت شود که کردار،  گفتار و پندار یک شخصیت عمومی نیک نبوده  و به ضرر جامعه تمام شده، دیگر برای حرفهایش تره خرد نکرده ،  او را مورد بازخواست قرار داده و صدالبته که حلوا حلوایش هم نمیکنند.

البته نمیتوان چنین رفتاری را از مردم درون ایران استبداد فاشیسم اسلامیست زدۀ گرفتار کیش شخصیت توقع داشت، ولی چنین منش دموکراتیک از وظایف ایرانیان، خصوصاً ماشاءالله "روزنامه نگاران" و روشنفکران در کشورهای آزاد میباشد که شوربختانه غالباً نیست.

بالا از سری نوشته هایی است که دربارۀ کمیسار انقلاب فرهنگی فاشیست های اسلامیست "اصلاح طلب" و غیره در طول سالیان گذشته تقدیم شده.  حسین حاج فرج دباغ عبدالکریم سروش شده که سالهاست به کفرستون هجرت کرده و همراه شاپسرش مشغول تبلیغ برای مُدل تلطیف شدۀ فاشیسم دینی است بتازگی مطلبی منتشر کرده که  وجدان اجازه نمیدهد  بسادگی از کنار آن گذشت.

برای شفافیت، بدلیل سوابق مستند تاریخی غیر قابل انکار، یکی از مخالفان حزب خائن توده بوده و هستم. ولیکن،  همواره مخالف رفتار غیر انسانی فاشیست های اسلامیست با توده ای های همدست خود پس از پایان تاریخ مصرف آنان بوده و افرادی مانند حاج فرج را یکی از مسئولین این جنایات میدانم.

خبر:

" مناظره‌های سال‌های ابتدایی انقلاب با این‌که نام "گفت‌وگو" و "مناظره" داشتند اما چیزی شبیه به اعترافات تلویزیونی بودند که بعدها به رسمی جاافتاده در جمهوری اسلامی تبدیل شد. احسان طبری که از او به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان مارکسیست ایران یاد می‌شد در این مناظره‌ها شرکت کرد؛ حضوری که انتخابی بودن‌اش از ابتدا محل تردید بود و بسیاری این حضور را اجباری می‌دانستند. عبدالکریم سروش در بخشی از متنی که تاریخ "هفده دی ماه ۹۵" در پای‌اش درج شده، به این مناظره‌ها اشاره کرده و نوشته که یک‌بار احسان طبری را با فک و دهان شکسته مشاهده کرده. این بخش از متن سروش را بخوانید:‌

"در آغاز انقلاب که هیمنه‌ی هائل «چپ‌روان کافر کیش»، مومنان را ناآرام کرده بود، بنگاه صدا و سیما مرا و آیت‌الله مصباح یزدی را نامزد و دعوت به مناظره کرد. از آن سوی دیگر هم، آقایان احسان طبری و فرخ نگهدار آمده بودند تا از اصول و فروع باورهای خویش دفاع کنند (مشروح آن مناظرات اینک طبع و نشر شده و در دسترس همگان است. گرچه مرا در تحریر و طبع و نشر آن مطلقا نظارتی و دخالتی نبوده است و از میزان دقت متن مکتوب بی‌خبرم).

هفت جلسه به سر آمد و بحث ما به سر نیامد، تا وقایع خونین خرداد ۱۳۶۰ بر آن مهر خاتمت دائم نهاد. با این همه، نکات بسیار روشن شد. از جمله این‌که در یکی از جلسات که سخن از موضوع بحث جلسه آینده می‌رفت و مصباح یزدی موضوع خدا را پیشنهاد کرد، احسان طبری برآشفت که در آن بحث شرکت نخواهد کرد حتی اگر حزب، وی را ملزم به آن کند و یادداشتی به آقای مصباح داد که: مرا ملحد نخوانید، من ملحد نیستم. پس از خاتمه‌ی آن مناظرات، یک بار دیگر احسان طبری را دیدم و آن شبی از شب‌های ماه رمضان -سال۶۳؟- بود که وی را از زندان به خانه مرحوم محّمدتقی جعفری آوردند و مرا هم بدان مجلس فراخواندند. حال و روز خوشی نداشت و دهان و فک‌اش گویا شکسته یا کج شده بود. جعفری می‌خواست ‌با وی محاجه کند، اما من مطلقا خوش نداشتم که با اسیری در بحث شوم، و نشدم. یک‌بار که آقای جعفری سخنی در نقد شوروی (سابق) گفت، احسان تکانی خورد و دفاعی غیورانه کرد."

به عبارت دیگر؛ حاج فرج میتواند با ژیمناستیک لغوی همانطور که در بارۀ نقش کلیدی خود در تعطیل کردن  دانشگاه ها در دوران "انقلاب فرهنگی" برای عطر افشانی (ویدیو )  و اخراج هزاران دانشجو و استاد زبده زور میزند، تلاش کند که از نقشش در بازجویی های مناظره نامیده کاهش دهد، ولی  مدارک و شواهد عینی بسیار بیش از آن است که با این حیله های بی‌شرمانه قابل انکار باشند.

 

دور نیست، رهایی اصلاً دور نیست.

"تنها حقیقت است که رهایی میبخشد"

 

تبریک 

عکس بالا،  دباغ بی‌شرم کیف بدست، در کنار دو همدست دیگرش پس از دیدار با "امام " خمینی جانی و دریافت مأموریت "انقلاب فرهنگی"  حسن حبیبی کت و شلوار رنگ روشن  در وسط  و علی شریعتمداری سمت چپ.  عکس دباغ و شریعتمداری در نماز جمعه در محل دانشگاه تهران پس از موفقیت  "عطر پاشی"  و "پاکسازی"  مراکز آموزش عالی ایران.