تا پیش از نطفه بستن فکر آزادی و پیدایش دولت های ملی در سده های اخیر، شاهان تنها "ملک الشعرا" داشتند و نامی از "شاعر ملی" در میان نبود. حتی اطلاق نام "شاعر ملی" به هومر، فردوسی و شکسپیر، در یونان، ایران و انگلستان، پدیده ای مدرن است و تنها وقتی ضرورت یافته که فکر هویت ملی و تشکیل دولت ملی مدرن، مردم این سرزمین ها را به جستجوی شاعر ملی در تاریخ گذشته کشانده است. برای نمونه در ایران، در دوران فتحعلی شاه تنها وقتی ملک الشعرای دربار، فتحعلی خان صبا به سرودن شاهنامه ای به سبک "شاهنامه" ی فردوسی روی می آورد که می خواهد برای ستایش از عباس میرزا و مقاومت ملی او در برابر اشغال گران روسیه تزاری "حماسۀ ملی" بیآفرند فقط از این زمان است که "شاهنامه" فردوسی، آرام آرام به عنوان "حماسه ملی" ایرانیان شناخته می شود و حال آن که در هشتصد سال پیش از آن کسی در ایران یا انیران، شاهنامه را "حماسه ملی" و فردوسی را "شاعر ملی" نمی خواند.
برخلاف لقب "ملک الشعرا"ئی که چون صله ای از جانب دربار به شاعر داده می شود، این بر عهدۀ خود شاعر است که به یمن نبوغ ادبی و حساسیت اجتماعی خود، لقب "شاعر ملی" را از سوی ملت، بگیرد. در ایران، زمینۀ اطلاق این لقب ملی، تنها در آستانۀ انقلاب مشروطیت بوجود آمد. هنگامی که عارف قزوینی با تأثیر از مشاهدات خود در استامبول به نوشتن "تصنیف های میهنی" و "غزل های سیاسی" پرداخت و به شور ایرانیان برای ایجاد دولتی ملی و مردم سالار بیانی شاعرانه بخشید.
به گمان من پس از عارف، تنها این احمد شاملو و سیمین بهبهانی1 هستند که شایستۀ لقب شاعر ملی می باشند. هیچ یک از شاعران معاصر ما، از نیما یوشیج گرفته تا فروغ فرخزاد، سزاوار چنین لقبی نیستند. نه از این جهت که شعرشان لزوماً از شعر شاملو کم درخشش تر است، بلکه به این دلیل که احمد شاملو از زمانی که نخستین کتاب شعرش "آهنگ های فراموش شده" را در سال 1326، منتشر کرد تا آخرین مجموعۀ شعرش "در آستانه" که کمی پیش از مرگش در سال 1379 انتشار یافت، با جنبش مردم ایران برای به دست آوردن آزادی های فردی و عدالت اجتماعی، همراه بود و در برابر سرکوب رژیم های پهلوی و اسلامی، به صورت صدای شاعرانۀ جنبش درآمد.
خوشبختانه شاملو از دهه بیست تا آخر دهۀ هفتاد، زنده بود و هیچ یک از چالش های فردی و اجتماعی در طول این نیم سده او را به خاموشی نکشاند و دچار آن پدیده ای نشد که زنده یاد هوشنگ گلشیری در "ده شب شعر گوته"، پائیز 1356، از آن به عنوان "جوانمرگی در ادبیات ما" یاد کرده است.
شاملو یک شاعر ملی بود اما یک شاعر ملی گرا نبود. او از هنگامی که دومین کتاب شعرش "قطعنامه" را در سال 1330 انتشار داد، مشخصاً به سوسیالیسم گرایش داشت و تا پایان عمر نیز در این طیف باقی ماند. با این همه از آنجا که او صدای آزادی بود نه تنها چپ گرایان، بلکه ملی گرایان نیز او را دوست داشتند و او را صدای شاعرانۀ خود می دانستند. اما شاملو از ابتدا چپ گرا نبود، بلکه در دورۀ نوجوانی تحت تأثیر پدر که در ارتش رضاشاه خدمت می کرد از یک سو، و فضای آلمان دوستی سالهای پایانی سلطنت رضا شاه از سوی دیگر، تمایلات آلمان گرایانه داشت و در پیوند با گروه فاشیستی "کبود" کار می کرد. هنگامی که در سال 1324 ارتش سرخ شوروی بخش شمالی ایران را اشغال کرد، شاملو از سوی روس ها در گرگان دستگیر شد و به زندان افتاد. در همین زندان بود که شاملوی جوان، دچار تحول فکری شد، همانطور که در شعر بلند "سرود مردی که خودش را کشته است" در کتاب "قطعنامه" می گوید:
نه آبش دادم
نه دعائی خواندم
خنجر به گلویش نهادم
و در احتضاری طولانی
او را کشتم.2
مجموعه های بعدی او "آهن ها و احساس" از سوی رژیم شاه، توقیف شد و پس از کودتای 28 مرداد 1332، او نیز همراه صدها روشنفکر ملی و چپ، به زندان افتاد. شاملو شاید برای جبران مافات، سالها بعد، در سال 1352 به ترجمه کتاب "مرگ کسب و کار من است" اثر روبر مرل پرداخت تا جوانان ایرانی را با اردوگاه های مرگ هیتلری آشنا کرده و از درغلطیدن آنها به ورطۀ یهود ستیزی رهائی بخشد. در آن سال ها متشکل ترین سازمان چپ گرا، "حزب توده" بود اما شاملو احتمالن به دلیل سابقۀ فعالیتش در گروه "کبود" هرگز نتوانست به این حزب بپیوندد و پس از آن نیز هیچگاه بصورت بلندگوی حزب یا گروهی، درنیامد.
در سال 1336، شاملو "هوای تازه" را انتشار داد که به یکباره نام او را پراکند و زمینه را برای تبدیل او به یک شاعر ملی، فراهم کرد. در این کتاب، ما به شعر "مرگ نازلی" برمیخوریم که شاید به تنهائی نقشی مهم در گسترش محبوبیت شاملو بازی کرد. شاملو در مجموعۀ "کاشفان فروتن شوکران" که پس از انقلاب چاپ شد، این شعر را به "مرگ وارطان" تغییر داده و آن را به وارطان سالاخانیان تقدیم کرده است. وارطان یکی از اعضاء ارمنی حزب توده بود که پس از کودتای 28 مرداد، دستگیر شده و می گویند به دست سرهنگ زیبائی، یکی از همکاران تیمور بختیار، فرماندار حکومت نظامی تهران، زیر شکنجه، جان داد. من خود، در 22 بهمن 1357 همراه با مردم وارد ملک مسکونی سرهنگ زیبائی شدم که در تقاطع خیابان ایرانشهر و بلوار کریمخان زند قرار داشت. در میانۀ این زمین که در اطراف آن دیوارهای بلندی بود، سردابی با یک گنبد، قرار داشت که از طریق زیرزمین به ساختمان اصلی می پیوست و ظاهرن، محل بازجوئی و شکنجه بود. من در آنجا همراه با دوستم حسین اخوت مقدم، شعر "مرگ نازلی" را به یاد وارطان خواندیم.
حسین که در سال های54- 1352 در زندان شاه به سر می برد، این ترانه را آنجا آموخته بود و پس از آزادی برای ما تعریف کرد که چگونه زندانیان این ترانه را برای تقویت روحیه فردی و گروهی می خواندند و بخصوص پس از این که یکی از چریک های فدائی یا مجاهد خلق، در بیرون زندان در درگیری کشته می شده یا پس از دستگیری اعدام می شده است با عوض کردن نام "نازلی" به نام آن شهید، یاد او را گرامی می داشتند.
این سنّت پس از انقلاب هم ادامه یافت و من یکبار به اتفاق حسین و دوستان دیگر پس از این که همسرم عزت طبائیان در هفدهم دی 1360 در زندان اوین تیرباران شد، در گلابدره بالای دربند همانطور که برف می آمد، سرود "مرگ نازلی" را دسته جمعی خواندیم و تنها نام "نازلی" را به "عزت" تبدیل کردیم. پس از این که حسین در اسفند 1361 تیرباران شد، من فقط توانستم این ترانه را به یاد او بصورت فردی در یک خانۀ مخفی، زیر لب بخوانم. چند سال پیش از یک دوست ارمنی در لس آنجلس شنیدم که واژۀ "وارطان" به معنای "گلسرخ" است و با واژۀ "ورد" که در شاهنامۀ فردوسی آمده، هم ریشه می باشد. در واقع بخاطر نزدیکی ارمنیان و ایرانیان در زمان پارتیان بسیاری از واژه های فارسی میانه، وارد زبان ارمنی شده که تا امروز هم پابرجا است.
بهرحال من نمی دانم آیا شاملو از معنای واژۀ "وارطان" آگاه بوده یا نه، اما شعر "مرگ نازلی" به نحو روشنی این ارتباط را نشان می دهد چرا که در آن واژه های "یاس" و "بنفشه" آمده و شاعر امید گل دادن "یاس پیر" و مژده دادنِ "بنفشه" از شکسته شدن زمستان و آمدن بهار را می دهد.
شاملو در کنار شعر "مرگ نازلی" که برای وارطان سالاخانیان سروده، شعر "از عموهایت" را برای مرتضی کیوان و شعر "عشق عمومی" را به یاد نخستین دستۀ افسران تیرباران شدۀ توده ای، شعر "مرثیه" را به یاد دسته دوم افسران توده ای، شعر "ساعت اعدام" را برای سرهنگ سیامک، سروده است. مرتضی کیوان، رابط حزب توده با سازمان نظامی آن بود و برخلاف بسیاری از زندانیان توده ای که به سفارش حزب ندامت نامه نوشته و آزاد شدند، بر سر عقیدۀ خود ماند و تیرباران شد. همسر او پوری سلطانی بود که در سالهای بعد کتاب "هنر عشق ورزیدن" اثر اریک فروم را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرد و این کتاب به چاپ های فراوان رسید.
شاملو در کتاب "کاشفان فروتن شوکران" که پس از انقلاب درآمد، شعر "خطابه تدفین" را که عنوان کتاب از یکی از مصراع های آن گرفته شده به خسرو روزبه تقدیم کرده است. روزبه مسئول سازمان نظامی حزب توده بود و در سال 1337 تیرباران شد. و بصورت مظهر مقاومت از سوی حزب توده درآمد. اما هنگامی که پس از انقلاب، اسنادی رو شد که نشان می داد روزبه پیش از دستگیری، چند تن از جمله هشام لنکرانی، عضو حزب و محمد مسعود، روزنامه نگار مشهور را شخصاً ترور کرده، شاملو پیشکشی خود را از روزبه پس گرفت. من این سخن را از زبان شاملو در بخش "پرسش و پاسخ" پس از سخنرانی اش در دانشگاه برکلی، شنیدم. (صبح همان روز، من خود، در حضور شاملو و آیدا در همان سالن مقالۀ "چهرۀ زن در شعر احمد شاملو" را خوانده بودم).
شاملو همیشه با جنبش آزادیخواهانۀ مردم همراه بود. هنگامی که در اواخر دهۀ 40، جنبش مسلحانه در ایران شکل گرفت و تا اعتلای انقلابی 57-1356 ادامه یافت، و هرچند وقت یکبار ما شاهد کشته شدن چریک ها و مجاهدین در خیابان یا میدان تیربار بودیم، این احمد شاملو بود که با نوشتن شعرهائی به ستایش این مبارزان برمی خاست بدون این که نامی از آنها ببرد. فقط پس از انقلاب بود که او در کتاب "کاشفان فروتن شوکران" نام این افراد را بر بالای شعرها گذاشت و معلوم شد که او "سرود ابراهیم در آتش" را به یاد مجاهد خلق، مهدی رضائی، شعر "شبانه" را به یاد گروه محمد حنیف نژاد، "شبانه"ی دیگری را به یاد تیرباران شدگان اسفند 1350، "شکاف" را به یاد خسرو گلسرخی و شعر "میلاد آن که عاشقانه بر خاک مُرد" را به یاد احمد زیبرم، فدائی خلق سروده است. خبر درگیری و کشته شدن زیبرم در آن هنگام به تفصیل از سوی خبرنگاران روزنامه کیهان در این نشریه منتشر شده و از او چهره ای چه گوارائی ساخته بود.
احمد شاملو در سالهای پس از انقلاب نیز همراه مردم آزادیخواه باقی ماند و با سرودن شعرهائی چون "جدال با خاموشی" و "روزگار غریبی است نازنین!" به ثبت جنایات رژیم اسلامی پرداخت و از خفقان دینی و سرکوب قرون وسطائی حاکمیت جدید سخن گفت. او در سخنرانی خود که در سال 1990 برای ایرانیان مهاجر در شهرهای اروپا و آمریکا ایراد کرد از ضرورت "اندیشیدن مستقل"، سخن گفت و در برخی از اشعارش به ستایش "شادی" در برابر رژیم مرگ پرست خمینی پرداخت. رژیم از محبوبیت یگانۀ احمد شاملو به عنوان "شاعر ملی ایران" آگاه بود و به همین دلیل با وجود این که می کوشید با توقیف کتابهایش از گسترش اندیشه و شعر او بکاهد، اما هرگز جرأت از میان بردن او را پیدا نکرد.
جنبشی که مردم ایران از سالهای پیش از انقلاب مشروطیت برای ایجاد دولت ملی، قانونی کردن آزادی های فردی و تحقق عدالت اجتماعی آغاز کردند هنوز به سرانجام نرسیده، و شک نیست که در این راه دراز، ملت ما علاوه بر عارف قزوینی، احمد شاملو و سیمین بهبهانی، نیازمند شاعران ملی دیگری نیز هست.
مجید نفیسی
۲۳ ژوئیه ۲۰۱۴
۱- در باره سیمین بهبهانی رجوع شود به مقالات من "بدعت سیمین و انقلاب بهمن" و "تازگی و دیرینه گی در شعر سیمین بهبهانی"
۲- قطعنامه، مجموعۀ شعر چاپ سوم، انتشارات مروارید، ۱۳۶۴
با کمالِ احترام برای جنابِ نفیسی...
ایشان شاعرِ ملّی کدام دسته از ایرانیان است؟
کسی که به موسیقی سنّتی ایران زمینی بی احترامی کرده و عقایدِ هوا اَندر فضا در رابطه با این هنرِ آسمانی داشته باشد قطعاً شاعرِ ملّی بیش از ۹۰% از ایرانیان نبوده، نیست و نخواهد بود.
عزّت زیاد.
شادروان شاملو شاعر "ملی شما" باشد و مبارک شما باشد. ولی کسی که آن فرمایشات را درباره حکیم فردوسی در برکلی زد و دلبستگانشان هنورز در حال رفع و رجوع هستند و آنطور که در بالا شمیرانی زاده یاد آوری کرده با شاعر ملی شدن فاصله دارد. میرزاده عشقی، فرخی یزدی، حتی ایرج میرزا و ... بسیار جلوتر از ایشان در صف شاعر ملی بودن هستند.
من جزو کسانی هستم که دیدگاه شاملو را دربارۀ حقیقت شعر قبول دارم. برخی از دوستان اونقدر متعصب هستند که قادر به شنیدن ایده ها نیستند. در هر حال بر اساس همان ایده ها آنچه خانم بهبهانی می نویسند از نظر شاملو نمی تواند شعر باشد. شاملو در آنچه گفت نکته های بسیار جالبی وجود داشت اگرچه به دلیل تربیت سیاسی اش بیشتر وقت ها به اغراق های روشنفکرانه دچار می شد.
مثلاً شاملو در بارهی ضحاک میگوید: «ضحاک در دورهی سلطنت خودش که درست وسط دورههای سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته طبقات را در جامعه به هم ریخته بودهاست. حضرت فردوسی در بخش پادشاهی ضحاک از اقدامات اجتماعی او چیزی بر زبان نیاورده، به همین اکتفا کردهاست که او را پیشاپیش محکوم کند و در واقع بدون اینکه موضوع را بگوید و حرف دلش را بر دایره بریزد، حق ضحاک بینوا را گذاشته کف دستش دو تا مار روی شانههایش رویانده... (خطیبی، ابوالفضل. باز هم ماجرای ضحاک ماردوش. کتاب ماه هنر. مهر و آبان ۱۳۷۹. شماره ۲۵ و ۲۶) یا «ضحاک فردوسی درست همان گئومات غاصبی است که داریوش از بردیا ساخته بود... میبینید دوستان، که حکومت ضحاک افسانهای با بردیای تاریخی را ما به غلط و به اشتباه مظهری از حاکمیت استبدادی و خودکامگی و ظلم و جور و بیداد فردی تلقی کردهایم. به عبارت دیگر شاید تنها شخصیت باستانی خود را که کارنامهاش به شهادت کتیبه بیستون و حتی مدارکی که از خود شاهنامه استخراج میتوان کرد سرشار از اقدامات انقلابی تودهای است، بر اثر تبلیغات سوئی که فردوسی بر اساس منافع طبقاتی و معتقدات شخصی خود برای او کرده به بدترین وجهی لجنمال میکنیم و آنگاه کاوه را مظهر انقلاب تودهای به حساب میآوریم. درحالیکه کاوه در تحلیل نهایی عنصری ضد مردمی است.» (حقیقت چقدر آسیب پذیر است». آدینه. شماره ۴۷. ۱۳۶۹. ص ۶ـء۱۱. ؛ بررسی اجتماعی اساطیر شاهنامه. دنیای سخن. شماره ۳۲. ۱۳۶۹ صص ۱۲ـ۱۶) کافی است یا باز هم ادامه دهم؟! از موسیقی اصیلِ سرزمینِ خود سر در نمیآورد و آنوقت نظر در رابطه با موسیقی کلاسیکِ اروپایی میدهد، ایرانی بیچاره نیز که در کوی ایران زمین زندگی میکند گولِ این واژهها و این اغراق نگاشتهها خورده و سخت برین باور میشود که طرف روشنفکر است و مبارز بوده است و فلان...
طرفدارانِ این مرحوم شاید به یک کرور نیز در ایران نرسد، دل به اساس و پایه باید داد وگرنه از این افراد در تاریخِ ایران زیاد دیده و زود خوش باورِ دیدهها و شنیدهها نشویم.
با عرض سلام، متاسفم که جنابعالی که در سانتا مونیکا هستید (حدس از بابت شعر اخیر شما)، نکردید یکی دو جلسه بروید و از آن خدابیامرز، بزرگترین و بی ریاترین و پاکترین شاعر ایران در غربت، نادر نادرپور دیدن کنید و حال و احوالی کنید. نادرپور، زیباترین اشعار معاصر ایران را در غربت نگاشته است. و این در زمانی است که امثال شاملو در تهران شب شعر میگذشتند و دخترها را بروی زانویشان مینشاندند و اشعار حافظ را زیر گوششان میخواندند. امروز هم از این شب شعر ها در تهران زیاد است. بزرگترین اشتباه شاملو ضبط کردن صدایش و خواندن اشعار این و آن بود که ما بلافاصله سی دی ها را دادیم به "سلویشن آرمی" چون پدر گوشمان را در آورد.
دفعه دیگر که به وست وود تشریف بردید از همان خواربار فروشی ها یکی دو تا از کتابهای نادرپور را ابتیاع فرمائید شاید تغییر عقیده دهید.
و در ثانی چه نیازی به شاعر ملی داریم. بگذارید همه بنام شاعر باقی بمانند، مثل خود شما، نادر پور و غیره.
We Iranians are cuturally attracted to forceful tyranny, in its various forms and reincarnations.
The transformation from loving Fascism, to praising Communism and finally practicing Islamism has been the degrading story of our 20th century "intellectual" journey.
Nonetheless, I have given it a thumb up for a nicely written piece.
دوستان من!
سپاس از اينكه قلم رنجه كرده بر مقاله ي من نظر گذاشتيد.
اما نخست اينكه من نيز با شما هم راي هستم كه برخورد شاملو در بركلي نسبت به فردوسي ناشايست بود. او با زدن يك انگ "فئودالي" به آن شاعر بزرك از اهميت "شاهنامه" نكاست بلكه فقط شان خود را پائين آورد. البته برداشت او از اسطوره ي ضحاك، محترم است و هر كس آزاد است برداشت خود را داشته باشد، اما اهانت به فردوسي ناشايست بود.
همچنين نحوه ي برخوردش نسبت به موسيقي سنتي ما نيز متين نبود وگرنه من نيز با شاملو هم رايم كه موسيقي رسمي ما از تك صدايي و عرفان زدگي رنج مي برد. من با همه ي ارزش و احترامي كه به شاملو و كار او مي گذارم اما از تحليل انتقادي آثار او خودداري نكردهام.
براي نمونه مقاله ي "چهره ي زن در شعر احمد شاملو" را در حضور او خواندم كه او را خوش نيامد چون چندي بعد از آن در شعرخواني باشكوهش در دانشگاه يوسي اِاِي بدون اينكه كسي از او تقاضا كند شعر "به شما كه عشقتان زندگيست" را بعنوان دهن كجي به نوشته ي من خواند چون من در مقاله ام آن شعر را نمونه ي يك برخورد از بالا به زنان برشمرده بودم.
دوديگر اينكه من در زمان حيات زنده ياد نادرپور با او معاشرت داشتم و از جمله بمناسبت نوروز شب شعري براي آمريكائيان در "مركز ادبي بياند باروك" ترتيب دادم كه از جمله او در آن شركت كرد و كارش به جامعه ي آمريكايي معرفي شد.
من در مقاله ي "شعر فارسي در لس آنجلس" در اين باب توضيح بيشتري داده ام.
سه ديگر اينكه با وجود اينكه من شاملو و سيمين را هر دو "شاعر ملي" خوانده ام ولي اين بمعني آن نيست كه شعر آن دو هم ارز است. من در گذشته نظر خود را در باره ي شعر سيمين در مقاله ي "تازگي و ديرينگي در شعر سيمين بهبهاني" توضيح داده ام كه مي توانيد در كتابم "من خود ايران هستم" بخوانيد.
با سپاس برای مقالۀ ارزنده شما و تجربیاتی که به اشتراک گذاشتید. تعریف شاعر ملی چیست؟ آیا شاعر ملی همان شاعر انقلابی است؟ آیا شاعر ملی کسی نیست که همۀ ملت و یا بخش بزرگی از آن شعرهای او را بر زبان داشته باشند؟ آیا این در مورد شاملو و سیمین صادق است؟
در مورد موسیقی ایرانی بنده هم با شما و شاملو موافقم و موسیقی ایرانی به صورت شدیدی احتیاج به نو آوری دارد. متاسفانه سالها است که فرهنگ مذهبی موسیقی را با زور و یا با لعن در ایران کشته است و نتیجه اش هم همین است که میشنویم. فقط از اواخر قاجار تا پایان پهلوی پیشرفتی حاصل شد.
سه تیپ شاعر داریم ملی مردمی میهنی
مردمی, اوست که سخن دل و بدبختیهای ملت را رک و راست بیان میکنه به مانند ایرج میرزای گرامی .
ملی, کسی ت که با روح و روان مردم اشنایی داره و حافظ ملی ست که با چس ناله های عرفانی امتی ش روان این ملت را اسایش و تسکین میده .
میهنی, اوست که جدا از انچه ایران هست به یادبود گذشته ای زیبا و ارزوی اینده ای همسان در رویای میهن و انچه باید باشد میسراید که فردوسی بزرگ از این ریشه است .
شاعر ممتی هم داریم که برای امت فارغ از ملیت میسراید و جهان وطنی ست که خدا بیامرز شاملو از این گروه هست .