وَه این وزشِ تنومند بالها

 

 

خواب         مرا می دید با چشم های تو
 راه با کت و کلاه از پشت سرم می آمد ُ

سردم بود      
سربالایی سردتر و سردتر  

 تا تو چقدر برف می بارید.

چشم هایم را اگر باز می کردم آفتاب با سر و روی خاکی از شاخه ی درخت می پرید توُو
مثل خودت پررو و وحشی.

_ روی میز مربا  روزنامه  و نسترن های بی حیا
 اتاق           له و لُورده از دست و بوسه و صدا
به خودت بیایی دست به دست
می رویم تا پاهای ِ گلی ِ این
تا خیال ِ قشنگ آن.

 بوی صبحِ چشم ها

 آسمان چقدر براق 
شکوفه های خیس درخت ها.

با دست های تو چشم هایِ حالا را می بینم
با نفس های تو صدای کوچه هایِ دماوند

برف چه شاد در خونم می بارد.

 

شیدا محمدی

یکشنبه 2 آگوست

2009 ,Santa Rosa