آقای شاکری بايد بداند که، برخلاف تهمت غیر انسانی و غیر مسئولانه اش، من نه تنها در دوران سختی های زندان و پس از زندان جوانی ام، که در هیچ لحظه ی ديگری از زندگی ام، «تواب» (به معنای آنچه حکومت اسلامی بر اين واژه سوار کرده و کسی را «تواب» می خواند که از کرده ی خود اظهار پشيمانی کند و سپس خدمات خود را در اختيار حکومتی که او را زندانی کرده بگذارد،) نبوده ام و تواب وار عمل نکرده ام.
(پاسخی به آقای علی شاکری زند* و همه ی کسانی چون او)
شکوه ميرزادگی
مادرتو، خواهرتو، زنتو!
بچه که بودم، گاهی وقت ها که همراه مادرم از کوچه ای می گذشتیم، می دیدم که یکی از به اصطلاح «جاهل» های آن محل با مردی دست به یقه شده و به زن و مادر و خواهر آن مرد ناسزا می گويد. من همیشه معصومانه فکر می کردم که زن یا مادر آن مرد کاری کرده که تلافی اش سر مرد بیچاره در می آید. یک بار که از مدرسه برمی گشتم و مادرم هم، مثل همیشه، راهمان را از کنار یکی از این دعوا ها عوض کرد و به سرعت مرا به داخل اتومبیل برد تا به خیال خودش آن ناسزاها را نشنوم یا کمتر بشنوم، از او دلیل این ناسزاها را پرسیدم و طبق معمول جواب هایی سربالا مثل «بی ادبی» و «تربیت نشدگی» شنیدم. به خانه که رسیدیم به پدرم، که در این گونه موارد راحت تر پاسخ کنجکاوی های مرا می داد، ماجرا را گفتم و پرسیدم: «چرا همه ی دعواها را زن ها راه می اندازند؟» پدرم خندید و گفت: «نه عزیزم، دعوا ها را مردها راه می اندازند و مردهایی که ضعیف تر و کم دانش ترند، چون فکر می کنند زن ناموس و غیرت و مال و اموال مرد است، به زن و مادر و خواهر طرف ناسزا می گویند که شاید او را بیشتر آزار دهند».
یک سال پس از انقلاب، هنگامی که محبوب ترین سرزمین جهانم، ایران، را ترک کردم و به غرب پناهنده شدم فکر می کردم که حداقل در این کشورها زن ها هم از نظر قانونی صاحب حق و استقلال اند و هم از شر ناآگاهی کسانی که آن ها را ناموس و مال و اموال مرد می دانند راحت تر. اما، متأسفانه، چند سالی است که خودم بسیار بیشتر از زمانی که در ایران بودم چوب «زن بودن» خودم را خورده ام. و با تاسف بیشتر نه از سوی «جاهل» های کوچه و بازار، که از سوی کسانی که سال ها در فرنگ بوده اند و به خیال خودشان صاحب دانش و آگاهی اند.
در این سال ها، بارها دیده ام که هر گاه کسی با همسر من، دکتر اسماعيل نوری علا، مشکلی دارد ـ و فرقی نمی کند که چه مشکلی ـ اين موضوع یا در رابطه اش با من هم اثر می گذارد و طرف دشمن من می شود و یا کلاً ترک دوستی با من می کند؛ و آن ها که مرا تنها به اسم و با اطلاعاتی ناقص می شناسند، با هر حمله به همسرم ناسزایی هم نثار من می کنند و در گفته ها و نوشته هاشان یا ضعف ها و اشتباه های گذشته ی مرا، بدون هیچ دلیل روشن ساختاری، به میان می کشند. و یا به اتهام زنی های بی اساس می پردازند.
و آخرين موردش هم نوشته ی اخير آقای علی شاکری زند است؛ شخصی که حتی خبر ندارد من و اسماعيل نوری علا بعد از انقلاب ازدواج کردیم و نه قبل از انقلاب، و به او برای خیالاتی خود ساخته درباره ی نقش اش در گذشته ی من ناسزا می گوید و، همچنين، هیچ چیز از من هم نمی داند اما مرا «تواب» می خواند؛ و چنان در تعصب های جاهلانه ی خویش اسیر است که وقتی می خواهد «نفس کش» بطلبد، و یقه ی کسی را بگیرد، حداقل نمی رود اطلاعات درست گردآوری کند تا ظاهر حرف هایش درست از آب درآيد.
در این جا من به آن بخش از حرف های نازل و غیر اصولی آقای شاکری در مورد دکتر اسماعیل نوری علا کاری ندارم. او، هم از نظر دانش و هم از نظر چگونگی بیان نظریات خود، بسیار بیش از ایشان توانایی دارد و نيازمند دفاعی از جانب من نيست. فقط قبل از هر امری، به دیگرانی چون این آقا بگویم که اسماعیل نوری علا نه تنها هیچ نقشی در خوب و بد گذشته ی من نداشته، بلکه امروز نیز، جز در رابطه با مسایل شخصی و خصوصی مان، او و من دو انسان کاملاً مستقل و آزاد هستیم و طبعاً هر يک مسئول عقاید، گفتارها، نوشتار ها، و رفتارهای شخص خودمان هستیم و بس.
جوانی و سیاسی کاری!
سال هاست که امثال آقای شاکری خیالات خود و یا بیهوده گویی هایی را که زمانی ساواک، و امروز جمهوری اسلامی، درباره ی من شایع کرده اند تکرار می کنند. من اما هيچگاه درباره ی آنچه که در سال های اول دهه ی 1350 بر من گذشت سخنی نگفته ام، جز سال گذشته در برنامه ای از تلویزیون صدای آمریکا، آن هم نه در دفاع از خودم که بیشتر در توضیح کوتاهی در وضعیت روزهای زندانم. و مقایسه بین دوران شاه و جمهوری اسلامی.
(و همينجا بگويم که، متأسفانه، صدای آمریکا، برخلاف قولی که در ابتدا در مورد پخش سخنانم «بدون حذف یک کلام» داده بود، سخنان مرا به سلیقه ی خود کوتاه کرد و بعد هم قرار گذاشتند که کل آن را طی چند روز بعد منتشر کنند که نکردند و نمی دانم که، پس از آن چند روز معهود، آيا کل آن را منتشر کرده اند یا نه. در نتيجه، پس از این عمل غیر اصولی آنها گفته ام که تا وقتی مدیریت صدای آمریکا این گونه جهت گیری های سیاسی را به نفع جمهوری اسلامی داشته باشد، با همه ی احترامی که به معدود دوستان روزنامه نویسم در آنجا دارم، هیچ دعوتی را از آن ها قبول نخواهم کرد.
همانطور که گفتم، در آن برنامه نيز نه دفاعی از خودم کرده بودم و نه سخنی در رد گفته های دیگران بر زبان رانده بودم؛ زیرا، علاوه بر این که مطالب و کتاب هایی در این مورد منتشر شده اند که برخی شان بی غرضانه به بيان وقايع پرداخته اند، عميقاً معتقدم که بسیاری از آدم ها در طول زندگی، و به ویژه در جوانی، اشتباهاتی می کنند که وقتی متوجه آن می شوند می کوشند تا به زبان یا به قلم اشتباهات شان را جبران کنند. برخی هم، چون من، برای جبران اشتباه خود، دست به تلاش های شبانه روزی و انسان دوستانه می زنند. البته این حرف البته برای آن دسته از مردمانی چون آقای شاکری، که به پشتوانه ی نام مردان بزرگی چون دکتر مصدق و دکتر بختيار، جولان می دهند و گهر می پراکنند، قابل درک نیست. آن هایی که به جای آموختن از روش های نیک آنها مرتب شعار «من آنم که رستم یلی بود در سیستان» را تکرار می کنند و چوبی در دست دارند تا اگر کسی چون ايشان نیندیشد بر سرش بکوبند.
برای جوان هایی که احتمالاً از واقعيات گذشته خبر ندارند بگویم که، حدود چهل سال پیش، یعنی در دوران جوانی ام، من و عده ای ديگر، به اتهام «توطئه علیه امنیت کشور و اقدام برای گروگان گیری شهبانو و ولیعهد» دستگیر شدیم. این گروه بعداً با عنوان «گروه گلسرخی و دانشیان» معروف شد. در اين اتهام معنای «توطئه» آن بود که ما در اين مورد با هم «حرف» زده بوديم، بی آنکه کمترین اقدامی کرده باشيم. موضوع سخن ما نيز از اين پرسش آغاز شده بود که «چگونه می توان زندانيان سياسی را که تنها به اتهام عقيده اسير بودند آزاد ساخت؟»
سازمان امنيت و اطلاعات کشور (ساواک)، در آن زمان سر و صدای فراوانی روی این «توطئه» و بزرگ کردن آن به عنوان یک اقدام بزرگ امنیتی براه انداخت. واقعيت اصلی آن بود که آنها، قبل از دستگیری ما، هشت ماه تمام زندگی همه ی ما را زیر نظر و کنترل خود داشتند. آن ها به وسیله ی مأمور اداره برقی که به بهانه ی قطع شدن برق به خانه من آمده بود در تک تک اتاق ها و روی تلفن من دستگاه ضبط صوت گذاشته بودند. دیگران را هم به انواع مختلف زیر نظر داشتند. در واقع، شخصی از زندانیان سابق که با تنی از اعضای گروه ما آشنایی و دوستی داشت داستان گفتگوهامان را به آن ها خبر داده بود (این شخص سال گذشته خود در صدای آمریکا اعلام کرد که این کار را به «خاطر انسانیت» انجام داده است). يعنی، ساواک همه چیز را زير نظر داشت و می دانست که ما نه تنها هیچ کار عملی نکرده ایم، بلکه نه کوچک ترین امکان و قدرت را برای گروگان گیری داشتیم و نه خيال صدمه زدن به کسی را. با این حال ما هر کدام به سهم خود مورد اذیت و آزاری قرار گرفتیم که بر اساس قوانین موجود حق مان نبود. بدتر که دو تن از ما نیز چون پوزش نخواستند اعدام شدند. مسایل بسیاری در ارتباط با آن روزها هست که سعی خواهم کرد همه ی آن ها را به دست پژوهشگری صالح بسپارم.
پوزش خواهی ها!
غیر از آن دو تن، بقیه (۵۰ نفر، که ۱۲ نفر کارشان به دادگاه کشیده شد) مجبور شدند تا پوزش بخواهند. عذرخواهی ظاهری، از ترس یا واقعی، هم به هر يک از پوزش خواهان مربوط است؛ همانگونه که خاطرات نویسی های راست یا دروغ، و قهرمانی ها و قهرمان سازی هایی که بعدها و پس از انقلاب انجام شد.
اما پوزش من در دادگاه واقعی بود. و در آنجا صادقانه گفتم که «من حتی بال کبوتری را هم نمی توانم بشکنم چه برسد که به کودکی صدمه بزنم». ساواک می دانست که راست می گویم. در بازجویی ها فهمیدم که صدای مرا داشتند، وقتی که به دو تن از همراهانم می گفتم که «اگر کوچک ترین صدمه ای به کسی و یا حتی به "گروگان های احتمالی" بخورد من نیستم.»
اما آقای شاکری بايد بداند که، برخلاف تهمت غیر انسانی و غیر مسئولانه اش، من نه تنها در دوران سختی های زندان و پس از زندان جوانی ام، که در هیچ لحظه ی ديگری از زندگی ام، «تواب» (به معنای آنچه حکومت اسلامی بر اين واژه سوار کرده و کسی را «تواب» می خواند که از کرده ی خود اظهار پشيمانی کند و سپس خدمات خود را در اختيار حکومتی که او را زندانی کرده بگذارد، نبوده ام و تواب وار عمل نکرده ام.
ساواک وقتی که آزادم می کرد مرا از این ترساند که اگر پس از آن با «افراد ناباب» معاشرت کنم، اگر بی اجازه به خارج بروم، اگر حرف های ناجور بگویم و بنویسم و ...و.. دوباره کارم زندان است و این بار ... ولی،منصفانه بگویم، آنها هرگز از من (و تا آنجا که می دانم از دیگرانی در آن گروه نیز) نخواستند تا «تواب» شویم. فکر می کنم فکر تواب و تواب سازی که در ذهن آقای شاکری نشسته، متعلق به حکومت اسلامی است که ايشان آن را بی انصافانه در مورد کسانی که چون ایشان فکر نمی کنند بکار می برند و فرهنگی را که زاده ی خمينی و خمينی زده ها ست گسترش می دهند.
من از ابتدا لحظه ای هم، بله حتی لحظه ای هم، نه اعتمادی به خمینی و وابستگان اش داشتم و نه کوچک ترین ابراز ارادتی به او کردم، و نه حتی هنگامی که، در آغاز پیروزی انقلاب، به یمن فردی که عاشق خمینی بود، به جرم «همکاری با رژیم پهلوی»، ديگرباره به زندانی افتادم که صدای تیرباران زندانیان اش قطع نمی شد. بعد از مدتی دکتر عبدالکریم لاهیچی از سوی سازمان حقوق بشر به ایران آمد و برای وضعیت زندانیان به زندان ما هم آمد. و وقتی مرا آنجا دید قاطعانه از زندانبانان خواست تا قبل از وارد کردن هر اتهامی به من، پرونده های گذشته و زندانم را به درستی بخوانند و به ایشان هم گزارش دهند. چند روز بعد خواستند مرا آزاد کنند اما من در آن زندان ماندم و تا وقتی که نامه ی رییس دادگاه های انقلاب را مبنی بر بیگناهی خود دریافت نکردم (که هنوز این نامه را با مهر و امضای رسمی اش دارم) حاضر نشدم آنجا را ترک کنم. که البته این شهامت را مدیون دکتر لاهیجی گرامی هستم که در آن لحظه های سخت برای بسیاری پشت گرمی بزرگی بودند.
و اما اکنون
برای اطلاع آقای شاکری و دیگرانی چون ايشان، و برای قطور کردن بیشتر پرونده سازی هاشان، بگویم که من همین اکنون هم بر سر پوزش خود هستم؛ پوزش از کسانی که «حرف گروگان گرفتن» شان را زده بودم، همین سه چهار سال پیش شاهزاده رضا پهلوی را تصادفاً در خانه ی دوستی که میهمان اش بودم دیدم. قبل از آن روز، او، مثل خیلی دیگر از فرهنگ دوستان، دورادور از فعالیت های من و همراهانم در «بنیاد میراث پاسارگاد» حمایت کرده بود ولی هيچگاه ايشان را نديده بودم. در آن ديدار او را، مثل نوشته ها و گفته هايش، بی کینه و بی تعصب و دموکرات منش دیدم، گونه اش را بوسیدم و به حرف هایش که بیشتر از خاطرات مدرسه و عشق به ایران بود گوش دادم. هميشه دلم خواسته که از شهبانو هم پوزشی همين گونه بخواهم، اما پیش نیامده است.
باری، اگرچه می دانم که در فکر و نظر آقای شاکری و امثال ايشان همين سخنان نيز عین جنایت است (وگرنه لقبی همچون «تواب» را به من هديه نمی کردند،) اما لازم است که برايشان توضيح دهم که چرا ـ با این که آزادی خواه بودن، انساندوست بودن، و معترض بودن خود در جوانی ام را حسن می دانم ـ، اما شرمنده هستم زیرا سال هاست که دریافته ام چنان حرف ها و افکار ماجراجويانه ای، حتی در حد فکر و حرف نيز، غیر انسانی است.
و من به دو دلیل به این درک رسیده ام: یکی شناخت عمیق و کامل از مفاد اعلامیه ی حقوق بشر و یکی شناخت زوایای فرهنگ ایرانی سرزمینم که، با همه ی ضد تبعیض بودن اش، حامل هیچ خشونتی، چه در رفتار و چه حتی در کلام، نيست و آن را شایسته و زیبنده ی انسان نمی داند.
در واقع سال های سال است یاد گرفته ام تا از جنس درخت باشم و نه از جنس تبر. و چنین است که بسیاری از اهانت ها و دروغ هایی را که در اطرافم شايع بوده ندیده گرفته ام و گاه برخی شان را، در حد همین توضیح، پاسخ داده ام اما، بجای آن، بیش و بیشتر از هميشه، بر تلاش هایم در راهی که پیش گرفته ام افزوده ام.
بله من، برخلاف آقای شاکری که خود را عضو جبهه ی ملی می داند، عضو هیچ گروه و سازمان و حزبی نیستم اما عاشق مردمان و سرزمینم و خواستار سلامت و آرامش مردمان جهان هستم. من، برخلاف ايشان، که خود را برای یک شخص یا یک گروه می کشد و نسبت به گروه های دیگر جز نفرت و خشم ندارد، هیچ نفرت و خشمی از پادشاهی خواهان، یا هر گروه و حزب دیگری، ندارم؛ و با این که خود را یک جمهوری خواه می دانم اما باور دارم که ایران فردا وقتی به درستی ساخته خواهد شد که همه ی ایرانیان، با هر عقیده و مرامی، و با هر مذهب و بی مذهبی و عقيده ای، بتوانند در یک چارچوب دموکراتیک و بر مبنای مفاد اعلامیه حقوق بشر در تعیین سرنوشت خويش نقشی اساسی داشته باشند. و من هم، به سهم خود، در برابر آنچه که بیشترین مردمان روزگار دموکراتيزه شدن حکومت در ايران اراده کنند سر تعظیم فرود خواهم آورد. و پس از آن هم، اگر زنده باشم (و برایم هم فرقی نمی کند که آن حادثه ی خجسته در زنده بودن یا در نبود من اتفاق بیفتد، ـ چرا که نمی خواهم مورچه ای باشم که دنیا را با رفتن خودم تمام می بيند)، در چارچوب قوانین دموکراتیک آن جامعه برای تحقق خواست های سیاسی و فرهنگی خود تلاش خواهم کرد.
من، تا رسیدن به آن زمان، همچنان بر جایگاه اعتراضم بر هر بی عدالتی و تبعیض و ناروایی ایستاده ام و به همین خاطر هم بوده است که از رییس شورای رهبری شما بخاطر کلماتی که در نامه اول شان نوشتند، و به ناروا استقلال و تمامیت ارضی ما را وامدار تشیع کردند، انتقاد کرده ام؛ با این که برایشان احترام قایلم، نه به خاطر ریاست و کیاست شان به خاطر تلاش هایی که در ارتباط با فرهنگ و تاریخ ایران داشته اند و حتی زمان هایی در برنامه های بنیاد میراث پاسارگاد که برای حفظ میراث فرهنگی ایران انجام شده، مثل بزرگان دیگری از جبهه ملی و بزرگان سازمان ها و گروه های دیگری شرکت داشته و با ما همزبان و همراه بوده اند.
و اکنون هم لااقل از خودم خجالت می کشم. چرا که، درست در زمانه ای که یکی از بدترین حکومت های تاریخ ایران همچون هیولایی بر سر مردمان مان فرو افتاده، و سالی نیست که صدها جوان بیگناه، حتی به جرم فکر کردن در زندان ها به شکنجه و مرگ کشانده می شوند، و میلیون ها زن از ساده ترین حقوق خود محروم اند، و هر روز بخش هایی از تاریخ و فرهنگ مان به تاراج و ویرانی برده می شود، و میلیون انسان سال هاست که در پوچی و بدبختی به سر می برند، و در قرن بیست و یکم در حصار دیوارهای جهل و خشونت و استبدادی قرون وسطایی اسیر شده اند، ما از خودمان می گوییم و به ساختن سدهایی مشغوليم که راه بندان هر مبارزه ای اصولی چه در ارتباط با مسایل سیاسی و چه مسایل فرهنگی اند.
نهم دسامبر ۲۰۱۴
من از نوشتههای آقای شاکری خبری ندارم و علاقه ای هم ندارم که بدانم. اینجا دو موضوع با هم قاطی شده اند و نمیدانم چطور خانم میرزادگی در خلوت خویش میتوانند خود را تبرئه نمایند. موضوع اول نقشه ترور شاه بود که گلسرخی، همسرش و خانم میرزادگی (فرهنگ) که همکار بودند نقشهای اصلی را بازی میکردند و از طریق رابطه ای که خانم میرزادگی با خلبان شاه داشت از رفت و آمد شاه با خبر بودند. بعد از مطالعه جزئیات ، این کار را عملی ندانستند و موضوع خاتمه پیدا کرد. موضوع دوم گروگانگیری ملکه و ولیعهد بود که گلسرخی اصلا در جریان نبود و بدلایل دیگر در زندان بود. خانم میرزادگی در این مورد شرکت فعال داشتند و بعد از دستگیری و بخاطر نجات خود موضوع ترور شاه را که ساواک هیچ اطلاعی از آن نداشت را فاش کردند. باقی ماجرا را همه میدانیم و گلسرخی از روی روحیه یکدندگی و امام حسین وار خود را فدا نمود. برای من کاملا روشن است که خانم میرزادگی نقش بزرگی در اعدام گلسرخی داشتند. قضاوت به عهدهٔ شما.
جناب کمال! من تمام مسولیت ان پرونده و هرانچه با آن رفته است را به عهده گرفته ام در (یک فنجان چای بی موقع). هیچکس در چهل سال گذشته مثل من شاهد بی عدالتی و داوری های ناشی از جهل جمعی رجاله که این بانوی فرهیخته را مورد تهاجم قرار داده اند نبوده است. و او همچنان بی مزد و بی منت به فرهنگ ایران کمک میکند. همیشه دلم میخواست و میخواهد کسانی که در پشت نام های مجازی و ژست های آنچنانی سنگر گرفته اند و تنها هنرشان مقابله با افراد است نه با افکار میگفتند چه کسی هستند و چه غلطی در زندگی کرده اند و چه بهائی را برای اعتقاداتشان پرداخته اند؟ چه کسی آنها را مبعوث کرده است و یا چرا در خود این رسالت را احساس میکنند که حقایق تاریخی را روشن کنند؟ کدامیک از آنها حتی یک بار در مقابل یک بازجو نشسته است ؟ دیکته نوشته نشده غلط ندارد و اگر کسی به راه رفتن تو ایراد گرفت کفشهایت را به او بده.
جناب فطانت،بنده به ۲ واقعه تاریخی اشاره نمودم و بطور خیلی ساده نظر خویش را در مورد نقش خانم میرزادگی در آن جریانات نوشتم. بحث بر سر کارهای فرهنگی ایشان بعد از آن وقایع نیست. لطفا بدون اظهار لطف در مورد بنده و دیگران که طعم شکنجه و زندان را نچشیده ایم و از متن شما چنین استنباط میشود که حق اظهار نظر نیز نداریم و بدون رو در واسی و استناد به کتابی که در دسترس بسیاری از خوانندگان این مطلب نیست و یا حوصله و وقت خواندن آن را ندارند و خلاصه راست و حسینی بفرمائید کجای نوشته بنده دروغ است. با آقای ثابتی و خود شیرینیهایشان برای محبوب شدن در نزد شاه کاری نداریم. برای روشن شدن مسئله لطفا بدون خارج شدن از بحث پاسخ دهید.
۱) آیا گلسرخی به اتفاق همسرش و خانم میرزادگی نقشه ترور شاه را مطالعه نمودند یا خیر؟
۲) آیا ساواک از این جریان تا قبل از اعترافات خانم میرزادگی اطلاع داشت؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، ماخذ را اعلام فرمائید.
۳) آیا گلسرخی در جریان گروگانگیری ملکه و ولیعهد در زندان بود یا خیر؟
با تشکر.
اقای کمال مجددا خدمت شما و امثال شما معروض میدارد حضرتعالی چه کسی هستید و یا چه کسی این حق را به شما داده است که شخصیت فرهنگی و فرهیخته ای مثل خانم میرزادگی را مورد تردید قرار دهید. دقیقا درست فهمیدید که کسانی که هرگز روبروی بازجو ننشسته اند و هیچ بهائی را بخاطر اعتقادات خود نپرداخته اند حق داوری و قضاوت ندارند. ثانیا حضرتعالی و ایضا امثال جنابعالی که نه کتاب میخوانند و نه وقت خواندن دارند چگونه به خود اجازه اظهار نظر در موزد یک مساله پیچیده سیاسی میدهند که حتی مدعیان گردن کلفت طیف چپ هنوز که هنوز است جرئت ندارند با قاطعیت در مورد ان اظهار نظر کنند. قرار نیست که خانم میرزادگی هرکجا مقاله ای نوشتند خرمگسی در معرکه پیدا شود و انتظار پاسخ داشته باشد. به علاوه حضرتعالی فقط یک نفر هستید و همراه خوانندگان این مقاله به دو صد نفر ممکن است برسید. حق شما از دانستن حقایق تاریخی به اندازه فقط در صد قابل اغماضی از مردم ایران است و انتظار نداشته باشید که کسی شما را به عنوان نماینده تاریخ و یا مردم ایران قبول کند و به شما پاسخ دهد. با امتنان از توجه شما
جناب فطانت، از اینکه مجددا مرا مورد لطف و مرحمت خویش قرار دادید کمال تشکر را دارم. با استناد به استدلال شما کسی حق اظهار نظر در مورد هوا را نیز ندارد چون هوا شناس نیست. من با توجه به علاقه ای که به تاریخ کشورم دارم و با استناد به دانستههایم ۳ سوال ساده مطرح کردم که با طفره رفتن شما از دادن پاسخ، بنده جواب خود را گرفتم. قضاوت هم به عهدهٔ خوانندگان این مطالب، هر چند از نظر شما هر کسی صلاحیت قضاوت را ندارد!! شما را به خیر و ما را به سلامت.
۲) آیا ساواک از این جریان تا قبل از اعترافات خانم میرزادگی اطلاع داشت؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، ماخذ را اعلام فرمائید.
در صورت منفی بودن پاسخ، ماخذ را اعلام فرمائید.
ترور شاه با ربودن فرح و رضا پهلوی از لحاظ مجازات فرقی نمیکنند.
جناب کمال،
اگر کسی نداند که چه گذشت با خواندن نظریات شما فکر میکند که اگر خانم میرزادگی خودش ماشه را نکشیده حتماَ بر کشتن گلسرخی اصرار داشته. حال فرض کنیم که این فرضیه شما که فقط یک فرضیه است درست باشد، شما چه اصراری دارید که گناه مرگ گلسرخی را به گردن یک قربانی دیگر این ماجرا بیاندازید و موجبات آزار او را فراهم کنید؟ گوئی ثابتی و ساواک و دادگاه فرمایشی هیچ تقصیری نداشته اند و فقط وظیفه انجام میداده اند. در کجای دنیا فردی را برای فکر کردن به ارتکاب جرم و نه ارتکاب جرم اعدام مینمایند؟ آن هم پس از این که فرد تصمیم گرفته که دست به ارتکاب جرم نزند. حتی اگر این فرضیه شما که فقط یک فرضیه است درست باشد چگونه خانم میرزادگی و یا هر کس دیگر می توانست این عقوبت را برای آن خیال بافی پیش بینی نماید؟ متاسفانه این تئاتر حزن انگیزی بود که پرویز ثابتی کارگردانی نمود و محمد رضا شاه و مشاورینش نیز از آن حد از درایت برخوردار نبودند که پس از رسانه ای شدن آن پرونده گلسرخی را بخشیده و پیوند شاه و مردم را بهبود بخشند. بسیاری از ما هم بهتر است این حق بجانبی و طلبکاری را کنار گذاشته و از آنهائی که برای آزادی جلوی قدرتمداران این رژیم یا آن رژیم ایستادند تشکر نمائیم.
آقا یا خانم دیوانه، من ۳ سوال معقول برای روشن شدن ۲ واقعه تاریخی پرسیدم . جناب فطانت که شخصاً در آن جریانات سهیم بودند اظهار نمودند که بنده صلاحیت پرشش ندارم!! شما هم که این حرفها را پرورش یافته در مغز بنده حساب فرمودید. نوشته من فرضیه نیست. گروهی که خانم میرزادگی عضو آن بود و طرح ربودن ملکه و ولیعهد را داشتند بدنبال اسلحه بودند، بنابر این از مرحله حرف گذشته و به مرحله عمل رسیده بودند. هر شخص ناواردی هم میداند که وقتی پای اسلحه به میان بیاید دیگر هر چیزی ممکن است و همیشه برنامه طبق طرح شما پیش نخواهد رفت. در ضمن خانم میرزادگی تحقیق در مورد ترور شاه را نیز در پروندهٔ خود دارد و اینکه ` من حتی بال کبوتری را نمیتوانم بشکنم......` از اون حرف هایه صد من یه غاز است. این فرهنگ ما چه بلایی بسرش آمده که نه تنها این خانم بلکه همهٔ دست اندرکاران آن دوره ما قابل به قبول هیچگونه مسئولیتی نیستند.
بنده خودم تشریح کردم که روحیهٔ یکدندگی گلسرخی و سیستم رعب آور ساواک نقش اول را در اعدام او داشت ولی بنا به گفتهٔ خیلیها، از جمله همسر گلسرخی ( و نه فرضیهٔ بنده) خانم میرزادگی بودند که ایشان را در حالی که هیچگونه ارتباطی با گروه گروگانگیران نداشتند لو دادند. مطمئنم که ایشان به فکرشان هم خطور نمیکرد که امکان اعدام گلسرخی برای این خود شیرینیشان وجود داشته باشد ولی صد در صد میدانستند که بازجوییها و شکنجههای بیشتری برای گلسرخی در راه است. این مسئولیت ناپذیری ما در همهٔ زمینهها بزرگترین مانع در جلو رفتن جامعه ماست. کسی که به دنبال محاکمهٔ ایشان نیست، چرا با یک اظهار ندامت به این موضوع خاتمه نمیدهند؟ بقول دوستمان فرد، تنها حقیقت است که رهائی میبخشد.
جناب کمال،
شما به اصرار می خواهید که خانم میرزادگی مسئولیت اعدام گلسرخی را بپذیرد و این تناقض را در سخنتان نمیبینید که به جز خانم میرزادگی و بازجو کدام شخص سومی در آن بازجوئی حضور داشت که حرفش سند باشد؟ و یا اگر این دلیل اعدام گلسرخی بود پس چرا دانشیان نیز اعدام شد؟ گلسرخی را به اتهام قصد آدم ربائی مسلحانه محاکمه نمودند. خود او در دفاعیاتش میگوید (ترجمه از ویکیپدیای انگلیسی)
"ملت ایران باید بداند که من فقط به خاطر عقاید مارکسیستی-لنینیستی در این دادگاه محاکمه و محکوم به اعدام گشته ام. گناه من نه توطئه است و نه قصد ترور. من این دادگاه را برای این پرونده ساختگی علیه خویش محکوم میکنم. من یک مارکسیست-لنینیست هستم که به شریعت اسلام احترام میگذارم و با صدای بلند میمیرم. در هیچ کشور استعماری بدون برقراری نظام مارکسیستی نمیتوان یک دولت ملی داشت".
دیگرانی نیز بودند که بخشش طلبیدند و از مجازات اعدام رهائی یافتند اما او و دانشیان فکر میکردند تقاضای بخشش خیانت به دیگر مبارزان است. هر گونه تلاشی برای نجات ایشان صورت گرفت اما ایشان تصمیم گرفته بود بمیرد و حتی از دیدار فرزندش نیز خودداری کرد تا مبادا تعللی در او ایجاد شود. او خود را با امام حسین و شاه را با یزید مقایسه میکرد. او میخواست با این مرگ علمی به دست چریکهای دیگر داده و آنها را جسورتر نماید و موفق هم شد. خوب بود شاه ابتکار را در این پرونده جنجالی بدست میگرفت و پس از پیامی به مردم در مورد خطرات افتادن به چنگال روسیه این دو را عفو میکرد. امروز البته برائت آن یزید معلوم شد چنان که پوچی افکار خسرو گلسرخی.
همین که شما واژه خودشیرینی را در مورد خانم میرزادگی بکار میبرید بیانگر این است که انصاف و تماس با واقعیت را کنار گذاشته اید. خودشیرینی؟ در مقابل بازجو و شکنجه گر؟ در همان دستگاهی که دندان میشکست و ناخن میکشید؟
جناب فطانت به شما عرض کرد که همۀ مسئولیت را پذیرفته است. ایشان باید فرد با وجدانی باشد که پس از این همه سال جلو آمد و مسائل را روشن نمود. مجازات ایشان نیز چهل سال عذاب وجدان بوده است و به صورتی خود نیز قربانی این ماجرا شدند. بی دلیل در پی محکوم نمودن دیگران و تحمیل بار گناه بر آنان برای مرگ گلسرخی و دانشیان نباشید.
دوست گرامی خانم یا آقای دیوانه، کرامت دنشیان در جریان نقشه گروگانگیری ملکه و ولیعهد نقش کلیدی داشت و دوست صمیمی جناب فطانت بود. گلسرخی هیچ نقشی در آن ماجرا نداشت و فقط به دلیل اعترافات خانم میرزادگی به دردسر افتاد. من هیچگاه زیر شکنجه نبودهام ولی به چشمانم دیدهام که چه بلایی در جسم و جان عزیزانم بوجود آورده است. در ضمن برای استفاده از واژهٔ خود شیرینی از خانم میرزادگی و شما و دیگر دوستان عذر میخواهم. صحبت من سر این است که چرا خانم میرزادگی حرف از آقای گلسرخی بمیان آورده است وقتی ایشان هیچ رابطه ای با مسئلهٔ گروگانگیری نداشتند و تا آنجا که ما میدانیم ساواک هیچ اطلاعی از نقشه ترور شاه نداشت. چرا خانم میرزادگی با یک توضیح کوتاه به این سوال ۴۰ ساله پاسخ نمیدهند. اگر کلیپ همسر گلسرخی را دیده باشید، ایشان حتی حاضر نمیشوند نام خانم میرزادگی را بیاورند. بنده و شما کنار گود ولی فکر نمیکنید خانم میرزادگی یک توضیح به همسر گلسرخی (که نمیدانم هنوز در قید حیات هستند یا نه) بدهکار باشند. ببینید ما حتی حاضر نیستیم با تاریخ معاصرمان کنار بیاییم پس چگونه انتظار یادگیری از تاریخ گذشته داریم. نمونهٔ بارز نگاه صحیح به تاریخ، کشور امریکاست که برای مثال، بعد از حدود ۱۵۰ سال گذشت از جنگهای داخلی هنوز بحث و مجادله با حفظ احترام متقابل بر سر نقش لینکن و دیگر عوامل ادامه دارد ولی ما با اندک شنیدن ساز ناهمگون در پی خاموش کردن آن با انگ زدن به طرف که تو اصلا اجازهٔ پرسش نداری، صدا را خفه میکنیم. همه جور بحث شد و بنده هنوز منتظر جواب به سوالاتی که مطرح نمودم هستم
دوست گرامی اسفند آشنا، بنده در متن شما جمله سوالی ندیدم که نیاز به پاسخ من داشته باشد. با اینکه سلطنت طلب نیستم با ترور شاه و یا گروگنگیری همسر و فرزندش مخالف بوده و هستم. حتی در مورد جمهوری اسلامی، ترور شخصیتهای سیاسی چه کمکی به جامعه ما میکند؟ مسائل ما خیلی اساسی تر از حذف چند مهرهٔ حاکم میباشند.
جناب کمال،
برای این که شما را راحت کنم من آقای با قاف هستم و یا به قول سید جواد برادر دیوانه. من و شما نظرات بسیار متفاوتی در این مورد داریم و من این را یادگیری از تاریخ نمیدانم. بیش از این البته تکرار مکررات خواهد بود.
سلام خانم میرزادگی. پس از خواندن نوشته شما، که شرح گذشته تان برای من تازگی داشت یعنی نمی دانستم، به خودم گفتم مهم برای من این است که عنقریب «از جنس درخت شدید، نه ازجنس تبر.» آن پوزش خواهی را هم دیروزش در دادگاه دادید و بعداً امضا کردید و هم امروزان. دیگر بس است. حالا فعالیت روزمره تان در پیشرفت اهداف «بنیاد میراث پاسارگاد» نیز شمای «از جنس درخت» را به فردایی بهتر امیدوار و خرسنده می کند. فقط سوال من این است چرا وقت خود را در این برحه از زندگی صرف توضیح دادن به همنوعان جاهل های دوران بچگی تان می کنید؟
امروزان، نسل جدید ایرانی، یعنی همان بیست و سی ساله های ایی که خودتان زمانی طی کردید، دیگر یک لحضه وقت خود را صرف خواندن طرز رفتارهای جاهلانه وار چهل پنجاه سال پیش نمی کنند. بهتر نیست برای این جوانان بنویسید؟ خب، فکر کنید اگر در سالهای اول دهه 1350 یک شکوه میرزادگی ای با تجربه امروزتان برای شما می نوشت، خوب بود چه می نوشت که راهکاری دیگر به آن روحیه به قول خودتان «جوانی و سیاسی کاری» نشان دهد؟
خودمونی تموم کنم. اینقده پوزش نخواهید. شما خودتان را هم دار بزنید، آنان که در قالب های یخ بسته گذشته یه جورایی محبوس شده اند هرگز شما را نخواهند بخشید. حالا کاری ندارم که بخشش اصولاً متعلق به جامعه است. جامعه هم سی چهل میلیون جوان ایرانی هستند که خوب میدانند آینده در چیست.
آقا کامل شما سوال کردی:
۲) آیا ساواک از این جریان تا قبل از اعترافات خانم میرزادگی اطلاع داشت؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، ماخذ را اعلام فرمائید.
من هم در جواب شما گفتم، یعنی پرسیدم:
۲) آیا ساواک از این جریان تا قبل از اعترافات خانم میرزادگی اطلاع داشت؟
در صورت منفی بودن پاسخ، ماخذ را اعلام فرمائید. "?"
یعنی شما دنبال "سند"ای در حالیکه خودت شما "سند" برای گفته خود نداری. این لزوماً به بحث گلسرخی و میرزادگی و فطانت بر نمیگرده. "سندِ" چی؟ کی؟ کجا؟ کی؟! سالهاست تو این وبسایت فعلی و قبلی حرف از "سند" هست ولی سندِ چی؟ کی؟ کجا؟ کی؟! بجز "سند" یعنی شناسنامه "سندِ" دیگری ندیدیم، یعنی امت همیشه در صحنه آنقدر تنبل شدند که بجای "سند" یک "لینک" برای شما میگذارند و بس! البته شما از گذاشتن یک "لینک" ناقابل بعنوان "سند" خودداری کردید و طلب "سند" میکنید! سندِ چی؟ کی؟ کجا؟ کی؟!
مثلا اون بدبخت تریتا پارسی که خودش اذعان داشت و داره که خواهان مذکرات آمریکا با ایران هست، یعنی دولتمردان یا دولتزنان آمریکا و ایران نه افکار خیالی، بنا بر این اشگالی برای ایمیل ایشون و نماینده ایران در سازمان ملل یعنی آقای ظریف، که الان آقای کری بعنوان دوست قدیمی و خوبش ازش نام میبره نیست. حالا اون ایمیل شد "سند" که یعنی واا مصیبتا! یعنی "کشک"! سندِ چی؟ کی؟ کجا؟ کی؟!
خلاصش آقا کمال زیر شکنجه مردم خیلی چیزها میگن. اون فیلم هالیوود بود ریس ودر سپون بازی میکرد، شوهرش مصری بود؟ بدبخت روحش خبر نداشت چی ازش میخوان، اصلا عوضی دستگیرش کرده بودند. زیر شکنجه اسم فوتبالیستهای تیم ملی مصر رو "لؤ" داد.
حالا خانم میرزادگی شاید از کلمی "تواب" که جمهوری اسلامی اختراع کرده بدش میاد. حالا شما این وسط چی میگی، میگی تواب کردن زیر شکنجه بده؟ میگی باید بگه من "تواب" کردم معذرت بخواد؟ ناراحت شدی چرا آقای فطانت مسئولیت رو قبول کرده (نفهمیدیم مسئولیت چی رو، بگذریم) میگه شما صلاحیت "پرسش" نداری؟
خوب ناراحت نشی ها، درد و بلات بخوره تو فرق سر طرفداران ادامهٔ تحریمها به ایران، و ادامش به جنگ نظامی، شما اصلا به قول آقای قاطبه ۳ تا "پرسش" ناقابل کردی که دو تاش رو جلوی گربه بذاری قهر میکنه! اون یکیش رو هم دست پیش گرفتی که پس نیفتی، "سند" میطلبی! "سندِ" چی؟ کی؟ کجا؟ کی؟!
خیلی راحت بهتون بگم، از قبل گفته باشم، اگر روزی من رو بگیرند شکنجه کنند دست اول سر ضرب جهانشاه رو لؤ میدم! بعد هم تک تک دیگران رو، خود شما آقا کمال نفر دوم لؤ میدم! با کلمهَ تواب و متوابی هم لغت بازی نمیکنم!
اسفند آشنای گرامی، بقول طرف، از نوشته جنابعالی بسیار مزاح نمودیم. قلم شیرینی داری. عرضم به خدمتت، سند منفی بودن اطلاع ساواک در دفاعیات گلسرخی در دادگاه موجود میباشد. آنجا که میگوید بعد از زندانی شدنش ( قبل از ماجرای نقشه گروگانگیری توسط دیگران) به زندان افتاد و شکنجه شد و ۷ ماه بعد دوباره شکنجه شد (یعنی درست همزمان با دستگیری گروه دانشیان) و این بار برای "توطئه". یه حساب سرانگشتی بفرمایید و بگویید اگر ساواک از اول از جریان نقشه برای ترور شاه خبر داشت پس چرا ۷ ماه صبر میکند که گلسرخی را برای "توطئه" شکنجه کند. برای من مثل روز روشن است که ساواک خبری از آن جریان تا قبل از اعترافات خانم میرزادگی نداشت. همسر گلسرخی هم به این موضوع اشاره نموده است و کلیپ آن در دسترس همگان.
ببینید، کسی از خانم میرزادگی انتظار قهرمان بودن در زیر شکنجه را ندارد ولی حالا که در آزادی زندگی میکند چرا به همهٔ اشتباهات جوانیش اشاره میکند به غیر از این یکی؟ دوستانی هم همیشه در صحنه حاضرند که بدون در نظر گرفتن تمام جوانب طرفداری از این و آن میکنند. این وسط بنده آچمز میمانم که مگر سوال کردن جرم است؟ دوستمان جناب با وفا هم که آب پاکی ریخت رو دست همه و جامعه ایران تقریبا ۸۰ میلیونی را به ۳۰-۴۰ میلیون تقلیل داد ، یعنی باقی بروند غازشان را بچرانند. بقول یکی از نمایشنامههای قهرمان پرورانهٔ مرحوم ساعدی: اگر مرا بزنند بنده هم همه چیز را خواهم گفت. از ماست که بر ماست. با خودمون کنار بیاییم و انتظار زیادی نداشته باشیم. حد اقلش اینه که شبها راحت میخوابیم. شاد باشی.