قسمت اول. قسمت دوم. قسمت سوم قسمت چهارم قسمت پنجم
بعدش یه چیزی به Claire گفتم که حالا می گید از فرصتی که بهم داد استفاده کردم. شایدم این طور باشه، ولی بخدا تو اون لحظه درد دل بود، و اگر درد دل نبود فقط بخاطر این گفتم که تو اون آشفتگی روحی تحمل نگفتنش رو نداشتم، حالا هرچه می خواد بشه بشه! بهش گفتم ،"Claire، مرجان حق داره حسودیش شده."
همچین که به زبان آوردم یک نفس راحت کشیدم، انگار که یک گونی پر از آهن پاره از کولم گذاشتم زمین. یه ذره سرخ شد و لحظه ای صورتش وا رفت و چشماش به دور خیره شدن. منم به دستام خیره موندم تا فرصت بدم Claire واکنش ناخود آگاهش رو جمع و جور کنه. واقعا امید و یا انتظاری نداشتم. بار سنگین شده بود، گذاشتم زمین. یعنی زورم نرسید خودش افتاد.
از نفس عمیقش فهمیدم به خودش اومده. گفتم، " واقعاً معذرت می خوام. خواهش می کنم در پاسخ چیزی نگو چون اصلاً به این منظور نگفتم. تازه هرچی بگی اوضاع درام تر می شه. " اونم هیچی نگفت و یه مدت دو تایی به صدای تیک تیک ساعت دیواری گوش کردیم. همینطور که ساکت نشسته بودیم داشتم فکر می کردم من چه حقی داشتم به Claire بگم جوابم رو نده. درسته که به احتمال قوی بهم می گفت ول معطلم، ولی شاید مرجان درست فهمیده بود و Claire هم یگ گونی از آهن پاره رو دوشش داشت حمل می کرد که باید می ذاشت پایین. شاید هیچی نشده با Claire هم بی انصافی کرده بودم.
ولی پاشد دستم رو گرفت و گفت، "Come with me"
"چی؟ "
"!Shhhh
منو از در سالن تاتر برد بیرون تو محوطه جلوش که پر از درخت های بلوط عظیم بود. بالاخره بارون بند اومده بود و وزش باد خوابیده بود. ولی از حرکت سریع پاره ابرها می دیدی که هنوز هوا طوفانی است. گه گاهی آسمان از نور ماه پرده برمی داشت. پرسیدم قضیه چیه؟ گفت مگه نگفتی حرف نزنم؟
ارکستر طبل ناودان های ساختمان هنوز گرم نواختن بودن. درون این هرج و مرج گاه از دور صدایی آبشار مانند بلند تر و بلند تر می شد که می دانستی باد در برگ درختان پیچیده و به این سو می آید. Claire داشت با دقت به صدای وزش باد گوش می داد وچشمانش را تیز به حرکت برگ درختان دوخته بود. ناگهان بدن مرا به جهتی گرداند و یک لحظه بعد نسیمی فِرز خورد تو صورتم و بدنم را فرا گرفت.انگار طبیعت مرا در آغوشش گرفته بود. Claire از تعجب من خنده اش گرفت، و چشمانش مثل دو تا خورشید آبی به درخشش افتادند.
ای افسونگر دیار غرب، هنوز هم از طلسمِ پاسخ تو رهایی نیافته ام.
قسمت هفتم.
به نام خداوند جان و عشق ...
Ari jan, this part has something of a master piece