(بر مبانی مترقی حقوق اسلامی و تشیع سرخ علوی)
الحق و انصاف ما مشروطه خواهان آدمهای خیلی پرحوصله و پرتحملی هستیم! اینهمه افتراء و تهمتهای ناروا به ما میزنند و خارمان مینمایند اما دریغ از یک عکسالعمل و اعتراضی از جانبِ ماها! روزی نیست یکی از همان حضرات و جماعتی که مجذوبِ امامِ راحل بوده، دستبهقلم نبرد و یا تریبونی را در اختیار نگیرد و هرگونه دروغپردازی و فرافکنی برعلیه شاهانِ پهلوی، شاهزاده رضا پهلوی، ما طرفدارانِ نظامِ پادشاهی مشروطه و حتی حزب مشروطه ایران ساز ننماید و زخمهایمان را نمک نپاش، اما ما همه سرمان را مثل کبک در برف فروبرده، انگاری ما صیدِ چنین صیادان سنگدل و بیرحم نبوده و نیستیم! آدم گاهاً این فکر در ذهنش به وجود میآید که بالاخره ملتِ ایران دیر یا زود از پَسِ جمهوری اسلامی و یا به گفتهٔ جنابِ آقای دکتر اسماعیل نوری علا «حکومت اسلامي مردم بر مردم با تکیهبر مبانی مترقی حقوق اسلامی و تشیع سرخ علوی»، بر خواهد آمد ولی با این حضراتِ مبلغ و ذوبشده تا بنِ دندان در بنیانگذاران چنین حکومتی چه باید کرد؟! اینان بهدروغ گفتند که: «طی شصت سال، سلسلۀ پهلوی یکی از مستبدانهترین و فاسدترین رژیمهای جهان را برقرار کرده بود. «میلیونها» ایرانی طی این شصت سال، به اشکال مختلف به دستِ این رژیم کشته شدند، شکنجه شدند، از خانوادههای خود آواره شدند، زندانی شدند و خانوادۀ پهلوی در این مدتِ طولانی این کشور را غارت کرد و خود به ثروتمندترین خانوادۀ جهان بدل شد و در پیرامون خود گروهی سرمایهداران و زمینداران بزرگِ انگل را پرورش داد که همراه او جامعۀ ما را میچاپیدند؛ اما امام خمینی پدیدهای تازه و دلگرمکننده در تاریخ تشیع است. او رهبر سیاسی جنبش است، جنبشی که تعریفی جز برانداختن ظلم و تقلید کورکورانه و شکستن بتهای دیکتاتوری سیاسی و مذهبی ندارد. او در پی آن نیست تا قشر روحانیت را حاکم بر سرنوشت ما کند! بلکه در پی آن است تا ما را از دیکتاتوری همۀ اقشار حاکم و خواستار اطاعت کورکورانه برهاند! امام خمینی چه برنامهای ارائه داده جز بازگشت به ایران، انجام انتخابات آزاد و برقراری حکومت مردم بر مردم؟!» اما امروز که طشتِ رسوایشان از بامِ هفتآسمان به زمین افتاده و صدایش در گوشهای کر نیز طنین انداخته و آبروی جمهوری رؤیائی و مبتنی بر تشیع سرخ علویشان ریخته، نهایتِ تلاششان آن است، تمامی تقصیرها و گناهها را به گردنِ شاهِ فقید آن آریامهر ایران بیندازند و خود را که آورنده، بانی و مؤسس این جمهوری آخوندیند، بیگناه و بیتقصیر جلوه دهند. خوشبختانه امروز مردمِ ایران بهخوبی دریافتهاند که چه کسانی و چه گروههایی این بلای عظیمِ تاریخی را آرزو داشتند و آن را بر ایران نازل نمودند؛ و در ثانی اسناد و مدارکِ غیرقابلانکاری که ثبت گشته و موجودند، مبلغین و مسببین استیلای آخوندهایی که بنا به فرمایشِ حضرات، خواستار آن اسلام واقعیاند که بت میشکند، نه آنکه بت میآفریند، در دسترس همگان قرارگرفته است. این اسناد به زبان گویا و رسا فریاد میزنند: ای ایهاً ناس، همانهایی که امروز فریاد برمیآورند این محمدرضا شاه ایران بود که با کودتای ۲۸ مرداد باعث آن شد که جمهوری اسلامی به وجود بیاید، همانها در سال ۱۳۵۷ و در ایامِ انقلاب اینچنین گفتند و نوشتند و همه را گول زدند: «باید بر جنبشی وقوف یافت که سالهاست در خاک امتهای اسلامی رشد کرده و در ایران ما، در همین پانزدهسالۀ اخیر، به برنشسته است و این پدیده همان پالایشی است که از پس قرنها سکوت و جمود در دل مذهب تشیع رخداده و معنای تشیع دیگرباره، سرخی خون حسینی و غرور بتشکن توحیدی را در خود پرورانده است.»
من، واقعاً عرض میکنم، از مچگیری و رودست زدن بهغایت بدم میآید و ترجیح میدهم هرگز مبادرت به این کار ننمایم و به سفارشت و نصایح رایزن فقیدِ حزب مشروطه ایران وفادار بمانم؛ اما همانگونه که بارها نوشتهام و رسماً اعلام نمودهام، هر وقت ببینم نظامِ پادشاهی که قرنها و هزارهها در ایران موجود بوده و بارها میهنم را به بالاترین درجات از افتخار و سربلندی رسانده و چهبسا در این خصوص سرمشقی بوده برای تعدادِ زیادی از دیگر ممالک دنیا، همین نظام و خصوصاً نماد آن یعنی پادشاه و خاندانش، بهناحق و بهدروغ به گناهی متهم شوند و بدانها بیاحترامی گردد، دیگر سفارش و توصیهٔ احدی را گوش نکرده و به وجدانم نیز آن اجازه را نخواهم داد مانع شورش و طغیانِ قلمم گردد و اعتراض را نگذارد. بقول شادروان داریوش همایون، ما بالاتر از ایران هیچی نداریم. از آنجائی که قرنها و هزارهها نمادِ یکپارچگی ملی و تمامیتِ ارضی ایران خسرو، شهریار، شاهنشاه، پادشاه و یا شاه ایران بوده و تاب حال غیرازاین نماد هیچ شخصیتْ دیگری نتوانسته ثابت کند که ایران را بدجوری و حتی بیش از جانِ شیرین خوددوست دارد، بنابراین اهانت و افتراء بستن به این نهاد و نماد ایران و ایرانی را هرگز تحمل نخواهم کرد. تمامِ نوشتههای من موجود است! تابهحال بهنظام، سیستم و مرامِ موردِ دلخواهِ احدی هیچگونه جسارتی ننمودهام؛ اما تا دلتان بخواهد از یک عدهٔ قلیل و شیفتهٔ نظامهای سرخ و سیاه توهین و شماتتِ بیحدوحصر در حق نظامِ پادشاهی آنهم پادشاهی در ایران شنیدهام. لطفاً به این بخش از مطلبِ آقای دکتر اسماعیل نوری علا که در سال ۱۳۵۷ و درست در اوج انقلابِ کذائی آخوندهای معمم و آخوندهای مکلآی خشکه مذهب، نوشتهشده و انتشاریافته است، توجه بفرمائید:
«باید بر جنبشی وقوف یافت که سالهاست در خاک امتهای اسلامی رشد کرده و در ایران ما، در همین پانزدهساله اخیر، به برنشسته است؛ و این دیگر تنها در حوزههای مدارس علمیه و در میان قشر روحانیت رخ نکرده است. اتفاقاً روحانیت رسمی در ایران- شاید از ترس از بین رفتن مبانی معنوی دین- چند سالی با این پدیده مبارزه کرده و ماهیتان را بهدرستی تشخیص نمیداده است؛ و این پدیده همان پالایشی است که از پس قرنها سکوت و جمود در دل مذهب تشیع رخداده و معنای تشیع دیگرباره سرخی خون حسینی و غرور بتشکن توحیدی را در خود پرورانده است؛ اما امام خمینی پدیدهای تازه و دلگرمکننده در تاریخ تشیع است. او رهبر سیاسی جنبش است، جنبشی که تعریفی جز برانداختن ظلم و تقلید کورکورانه و شکستن بتهای دیکتاتوری سیاسی و مذهبی ندارد! امام خمینی را مردم " انتخاب" کردهاند، به جهت اینکه در عین علم به احکام شرع به مقام ارشدیت نیز رسیده است... او در پی آن نیست تا قشر روحانیت را حاکم بر سرنوشت ما کند، بلکه در پی آن است تا ما را از دیکتاتوری همه اقشار حاکم و خواستار اطاعت کورکورانه برهاند؛ و هر آنکس از روحانیت سنتی که در این راه قدم گذارد مقدمش گرامی است، اما اگر تردیدی در این راه از خود نشان دهد دیگرکسی برای رساله و اعلمیت و زهدش فاتحه هم نمیخواند. اکنون علم را با عمل میسنجند. اکنون نقاب عبا و عمامه کنار زدهشده است و رهبری مردم شیعه باید از آنکسی باشد که امام کفنپوش کربلا را در پیش روی دارد. جز این، هر رهبری، حتی در اوج محبوبیت، یکشبه در بایگانی تاریخ مطول ما مدفون خواهد شد. ملت ایران خواستار حکومت اسلامی است و از همین روی از طرح مسئله "حکومت اسلامی" در ایران نباید باکی داشته باشیم، چراکه اکنون ایرانیان خواستار آن اسلام واقعیاند که بت میشکند، نه آنکه بت میآفریند. آن اسلام که زاینده زینبهاست. طلاب دینی دانشجویان حقوق دینیاند و فقها و مجتهدین حقوقداناند و نه بیش. امام خمینی چه برنامهای ارائه داده جز بازگشت به ایران، انجام انتخابات آزاد و برقراری حکومت مردم بر مردم؟! اگر اراده مردم ایران مطرح است، این مردم چنین میخواهند: حکومتی اسلامی، یعنی حکومت مردم بر مردم با تکیهبر مبانی مترقی حقوق اسلامی و تشیع سرخ علوی. به نظر من شتاب جریان و تنگی زمان هیچکدام مهلت آن را نمیدهد که وقت را به کنفرانس ترتیب دادن و نشستوبرخاست کردن بگذرانیم. به نظر من اکنون وقت آن است که این نیروی جانشین هرچه زودتر آفریده شود و در جریان عمل و از طریق آزمایشهای عملی به خود شکل نهائی بگیرد.
آیتالله خمینی اکنون از پشتیبانی کامل ملت ایران برخوردار است، پس میتواند به کمک افراد مورد اعتماد خود – که خودبهخود مورد اعتماد مردم ایران هم خواهند بود- به آفریدن سازمانهای رهبری سیاسی دست زند. به نظر من نخستین قدم در این راه تشکیل یک دولت در تبعید است. این دولت با پشتیبانی مردم ایران از هماکنون میتواند تمرین اداره مملکت را شروع کند.»
این از ین و حالا ذیلاً فقط قسمتی از نوشتهای را ملاحظه بنمانید که جنابِ آقای دکتر اسماعیل نوری علا به همراه ۶۴ نفر دیگر از همقطارانش در آبان ۱۳۵۸ طی نامهای فرافکنانه و مالامال از دروغپردازی، از کاه کوه ساختن و افتراء بستن به محمدرضا شاه و خاندان پهلوی، خطاب به دبیر کل وقتِ سازمان ملل متحد، عالیجناب آقای کورت والدهایم، باهم مینویسند و امضاء میکنند:
«آقای عزیز، شما به کشوری میآیید که در آن طی شصت سال، سلسلۀ پهلوی یکی از مستبدانهترین و فاسدترین رژیمهای جهان را برقرار کرده بود. "میلیونها" ایرانی طی این شصت سال، به اشکال مختلف به دستِ این رژیم کشته شدند، شکنجه شدند، از خانوادههای خود آواره شدند، زندانی شدند، مورد افتراء قرار گرفتند، شخصیت انسانی آنان بیرحمانه پایمال شد. تاریخ این سلسله، تاریخی است خونآلود، تاریخ اختناق یک ملت است. در رژیم پهلوی تفاوتِ فقر و ثروت فاحش بود. "هنوز ۶۰ درصد اهالی بیسوادند"، از شرایط اولیۀ مسکن و بهداشت و آموزش محروماند. خانوادۀ پهلوی در این مدتِ طولانی این کشور را غارت کرد و خود به ثروتمندترین خانوادۀ جهان بدل شد و در پیرامون خود گروهی سرمایهداران و زمینداران بزرگِ انگل را پرورش داد که همراه او جامعۀ ما را میچاپیدند. واقعیتِ تاریکتر و غمانگیزتر آن است که این "خانوادۀ جابر و فاسد" و پیرامونیان انگلصفت آن را چه کسی بر جامعۀ ما مسلط ساخته است؟! سرسلسلۀ پهلوی، رضا پهلوی (منظور رضاشاه کبیر است) را بنا به تصدیق آنتونی ایدن، انگلستان موردحمایت قرارداد. پسر او محمدرضا پهلوی را، بنا به تصدیق مکرر بسیاری از مأموران سیا و رجال سیاسی غرب، امریکا بر اریکه قدرت مستقر ساخت. چرا؟! زیرا این دو کشور به دست این "دو پادشاه جبار" میخواستند ثروتِ نفتِ ایران را در اختیار داشته باشند و ایران را به بازار و پایگاه نظامی خود بدل کنند. "ژرفا و دامنۀ انقلاب توفندۀ ایران (منظور انقلاب اسلامی خمینی و خودِ این حضرات است)" واکنشی بهحق در برابر این پدیدههای سراپا ظالمانه بود که وجدان همۀ ایرانیان را بهسختی مجروح میساخت. رسانههای گروهی غرب، این واقعیتهای اساسی را در پرده میگذارند و میخواهند واکنش بهحق مردم ایران را بیالایند و تحتِ لفافههای صوری، محتوی و ماهیتِ مسائل را مشوب سازند.»
شرم بر شما ای نمکنشناسها، شرم بر شما باد! ننگ و نفرین بر شما ای کمتر از خمینی! او اگر بر محمدرضا شاه پهلوی و خاندانِ او تاخت و جهتِ رسیدن به قدرت خدعه نمود، حداقل ۱۵ سال از ایران دور بود و شاید پیشرفتها و آبادانی ایران را ندیده بود؛ اما شماها چی؟! مگر در ایران نبودید و هرکدامتان برای خود پست و مقامی نداشتید؟! آیا شما هم آن رفاه، آن پیشرفت و سربلندی ایران و ایرانی را نمیدیدید؟! چند نفر از شما کشته شدند، زندانی شدند، شکنجه شدند و یا در چهارگوشهٔ جهان آواره گشتند؟! چرا اینهمه دروغ؟! چرا اینهمه افتراء ای بدتر از بیبیسی و دیگر بنگاههای شایعهپراکن مزدور بیگانه؟! کی و کجا شاه فقید و یا رژیمِ پهلوی "میلیونها" ایرانی را کشته و یا آواره کرده؟! اگر این کار را کرده بود، چطور و چگونه شمایی که در زمرهٔ مخالفانِ درجهیک محمدرضا شاه تشریف داشتید کشته و یا آواره نشدید و سُر و مُر و گُنده مشغولِ شر و ور گفتنتان بودید؟! آخر دروغ و تهمت تا چه اندازه، ای حقهبازان خدعه گر؟! شما بقولِ آقای اسماعيل خويى (با اندکی دستکاری)، بوده را نبوده گرفتید و از نبوده بودی کردید! شما کینه کاشتید و خرمن خرمن مرگ برداشتید! آیندگان بر شما مبخشایند! هر یاد و یادبود از شمارا به گور بینشان فراموشی بسپارند! وز شما، اگر به یاد می آرند، هرگز، مگر به ننگ و به بیزاری، از شما به یاد میدرند!
از موضوع اصلیمان دور نیفتیم و برگردیم به بیانات و مقالاتِ دکتر نوری علا. امروز، آری امروز در آخرین مقالهاش تا این ساعت که گویا عقیده و نظر جناب آقای دکتر اسماعیل نوری علا در خصوص همان حکومتِ اسلامی همانگونه که برفت، مُصّر بود آن را بهعنوان حکومتِ موردِ درخواستِ ملتِ ایران به منتقدینِ چنین حکومتی بقبولاند و بر اریکهٔ قدرت بنشاند، تغییر پیداکرده و دیگر بهپای سر به دنبال آن اسلام واقعی که بت میشکند، نه آنکه بت میآفریند، نمیباشد، اینگونه میخوانیم:
«جمهوری اسلامی ایران» ۳۷ سال است (یعنی دقیقاً از همان ایامی که حضرات برای رسیدن به این حکومتِ اسلامی سرخ علوی از یکدیگر سبقت میگرفتند) که بر بنیاد آن «قانون اساسی» بر ملت و کشور ایران تسلط دارد، بهخوبی نشان داده است که اساساً دو مفهوم «جمهوری» و «اسلامیت» با یکدیگر تنافری گوهرین دارند و هرگز نمیتوان شکلی از حکومت را یافت که در آن، به صورتی بنیادین، «اسلامیت» رژیم «جمهوریت» آن را نفی نکند.»
اغلبِ ما طرفدارانِ نظامِ پادشاهی مشروطه به شهریاری شاهزادهٔ محبوبِ ایران، رضا پهلوی، لااقل از یکجهت باید خیلی شاکر باشیم و آن اینکه، شخصیتی را بهعنوان محور و نماد یکپارچگی ملی و حفظِ تمامیتِ ارضی ایرانمان پیشنهاد دادهایم که اصول و موازین اساسی سیاسی و اجتماعی را همیشه رعایت کرده و با حامیانِ خود و خصوصاً ملتِ ایران روراست است و از آوردن سخنان و کلماتِ چندپهلو بر زبان خودداری نموده و مینماید. بیانات و نوشتارهای شاهزاده رضا پهلوی کاملاً بهصورت آشکار و سهلالوصول در دسترسِ همگان قرار دارند. بدونِ تردید چنانچه مقایسهای میانِ تمامی این صحبتها و مطالبِ ارائهشده توسط شاهزاده صورت پذیرد، کمترین تضاد و اختلاف را خواهیم یافت؛ اما بهگونهای که تا همینجا و نیز تا پایانِ این نوشته ملاحظه شده و خواهد شد، اختلاف و خصوصاً تضاد میانِ اغلبِ بیانات و حتی مطالبِ کتبی اشخاصی مانندِ آقای دکتر اسماعیل نوری علا، بسیار زیاد است بطوریکه بعضاً ضدونقیض هم هستند.
آقای دکتر اسماعیل نوری علا دریکی از مقالههایش در خردادماه سال ۱۳۹۳ ازجمله چنین مینویسد: «... من نيز تصديق میکنم که وجودِ حزب مشروطه ايران و پيوند آن با رژيم پادشاهی موجب آن شده است که برخی مشروطهخواهی را با پادشاهی خواهی يکی بگيرند و اين اشتباهی است بزرگ. به نظر من، بودونبود جملۀ (ماده چهار اساسنامۀ حزب مشروطه ايران) هیچگونه تأثيری بر بقيۀ مفاد اين اساسنامۀ حزب مزبور ندارد؛ زیرا حزب مشروطه ايران «برای رسيدن به قدرت، کدام استراتژیها را اتخاذ کرده که برای تحققشان به برقراری نظام پادشاهی نيازمند باشد؟! و در صورت رسيدن به قدرت، اجرای کدامیک از «برنامهها» ئی که حزب برای ادارۀ کشور مطرح میسازد موکول به برقراری رژيم پادشاهی است؟! ازآنجاکه در هیچیک از موارد فوق ربطی ارگانيک يا ساختاری مابين اهداف و برنامههای حزبِ مزبور با امر استقرار پادشاهی وجود ندارد، میتوان نتيجه گرفت که عبارت افزودهشده به مادۀ چهار اساسنامۀ اين حزب صرفاً به جهتِ «مصالح سياسی خاص» بوده! «مشروطيتِ (ایران)» در گوهر خود به ايجادِ «پادشاهی مشروطه» چشم نداشت. مشروطيت صراحتاً میخواست اين «شغل زائد و مزاحم (پادشاهی مشروطه)» را ملغی کند! اما نود سال بعد، مؤسسان حزب مشروطه از آن معنای «بهترين و مناسبترين رژيم و شکل حکومت برای ايران» را استخراج کردند و از اين طريق بين مشروطيت و پادشاهی رابطهای «مصلحتآميز و مفيد» را آفريدند!
خوانندهٔ گرامی توجه دارد که به رشتهٔ تحریر آورندهٔ جملاتِ فوق صراحتاً میگوید مشروطهطلبان در صدر مشروطیت قصدِ آن را داشتند که بهنظام پادشاهی در ایران خاتمه بدهند. اگر این ادعاها و این گزارهها را برفرض محال هم شده بپذیریم، پس باید این را نیز بپذیریم خواستهها و مطالباتِ سرانِ نهضتِ مشروطه که اهمِ آنها بهقرار زیر بودند و در تاریخ مشروطیت ایران ثبت و ضبطشدهاند، دروغاند:
«۲۲ بهمن ۱۲۸۵ روزی است که از سوی محمدعلی شاه، حکومتِ ایران به حکومتِ کانستیتوشنال شناخته شد و دولت بر پایۀ کانستیتوشن تشکیل شد. پس از انتخاباتِ مجلس شورای ملی، میان مجلس از یکسو و محمدعلی شاه و ملایان از سوی دیگر، دربارۀ گونه حکومت در ایران اختلاف پیش آمد. محمدعلی شاه با پشتیبانی علمای نجف «حکومت مشروعه سلطنتی» را برای ایران تعیین کردند. ولی «نمایندگان مجلس شورای ملی حکومت ایران را "مشروطه سلطنتی میدانستند". مردم آذربایجان و تهران به یاری نمایندگان مجلس برپا خاستند» و از محمدعلی شاه ««حکومت سلطنتی مشروطه»» را خواستار شدند و حکومت را که بر پایۀ قوانین اسلام و شریعت بود را رد کردند. پسازآنکه محمدعلی شاه، «پافشاری مردم را بازور اسلحه برای برپایی مشروطه سلطنتی» دید، ناگزیر شد در ۲۲ بهمن ۱۲۸۵ امضا کند که «حکومت ایران مشروطۀ نامه» است»
و امروز در آخرین مقالهٔ آقای دکتر اسماعیل نوری علا میبینیم که این جنابِ دکتر حرفِ قبلی خودش را ناگهان از یاد میبرد و میگوید، سرکردگان مشروطه تشخیص دادند که سمت شاه را حفظ کنند. باهم بخوانیم:
«حتی اگر به دلیل شرایطی خاص، «جمهور مردم» تصمیم بگیرند که شخصی را بهعنوان نماد وحدت ملیشان تعیین کنند و احراز این «سمت نمادین و تشریفاتی» را در او یا خاندانش مستمر سازند، چون این سمت ممکن است با مالکیت و حاکمیتِ «جمهور مردم» در تضاد قرار گیرد، برای حفظ «جمهوریت حکومت» چنین شخص یا خاندانی نباید بههیچروی دارای قدرت تصمیمگیری و اجرائی باشد و همواره باید نمادی غیرمسئول شناخته شود. [نمونه جالب این وضعیت را میتوان در نتایج «انقلاب مشروطیت ایران» علیه سلطنت سنتی کشور دانست. "سرکردگان مشروطه" که برای سلب مالکیت و حاکمیت از شاه قاجار و برقراری مجلس شورا و انتخابی کردن مدیران جامعه قیام کرده بودند، به لحاظ وجود شرایطی خاص و غیرعادی، "چنین تشخیص دادند که سمت شاه را حفظ کنند". آنها، در سند اول قانون اساسی مشروطه (که هنوز متممی نداشت)، چنین ذکر کردند که سلطنت «از جانب ملت» به شاه اعطا میشود اما او دیگر مقام مسئول نیست و حق دخالت در امور کشور را ندارد. همین تمهیدات نشان از آن دارد که قرار بوده «شاه مشروطه» دارای سمتی نمادین (مثل پرچم و سرود و عکس روی دیوار) باشد و نتواند دخالتی در امر «جمهوریت» (به معنی مالکیت و حاکمیت ملت بر کشور) داشته باشد].»
سخنانِ ضدونقیض بر زبان آوردنِ جنابِ آقای دکتر اسماعیل نوری علا به این چند موردی که ذکرشده و میشوند، محدود نمیگردند. این جنابِ دکتر همانگونه عرض شد در سال ۱۳۵۷ بهاتفاق دوستانش با حملاتِ تند و کینهتوزانه به رژیمِ شاهِ فقیدِ ایران ازجمله این بیانات را تائید و امضاء میکند:
«طی شصت سال، سلسلۀ پهلوی یکی از مستبدانهترین و فاسدترین رژیمهای جهان را برقرار کرده بود. "میلیونها" ایرانی طی این شصت سال، به اشکال مختلف به دستِ این رژیم کشته شدند، شکنجه شدند، از خانوادههای خود آواره شدند، زندانی شدند، مورد افتراء قرار گرفتند، شخصیت انسانی آنان بیرحمانه پایمال شد. تاریخ این سلسله، تاریخی است خونآلود، تاریخ اختناق یک ملت است. در رژیم پهلوی تفاوتِ فقر و ثروت فاحش بود. "هنوز ۶۰ درصد اهالی بیسوادند"، از شرایط اولیۀ مسکن و بهداشت و آموزش محروماند. خانوادۀ پهلوی در این مدتِ طولانی این کشور را غارت کرد و خود به ثروتمندترین خانوادۀ جهان بدل شد و در پیرامون خود گروهی سرمایهداران و زمینداران بزرگِ انگل را پرورش داد که همراه او جامعۀ ما را میچاپیدند. این "خانوادۀ جابر و فاسد" و پیرامونیان انگلصفت آن را چه کسی بر جامعۀ ما مسلط ساخته است؟! سرسلسلۀ پهلوی، رضا پهلوی (منظور رضاشاه کبیر است) را بنا به تصدیق آنتونی ایدن، انگلستان موردحمایت قرارداد. پسر او محمدرضا پهلوی را، بنا به تصدیق مکرر بسیاری از مأموران سیا و رجال سیاسی غرب، امریکا بر اریکه قدرت مستقر ساخت.»
و در سال ۱۳۸۷ طی مقالهای مفصل و بهغایت مغرضانه، تهاجمات و حملاتِ خصمانهٔ خویش را بهسوی وارثِ پادشاهان پهلوی نشانه رفته و دربارهٔ شاهزاده رضا پهلوی و شخصیتِ وی اینچنین خود میبرد و خود میدوزد:
«من، میخواهم ايشان را (منظور شاهزاده رضا پهلوی میباشد) در نظر شمای خواننده از درجهها و کوپالها و «لباس امپراتور» (در داستان کريستن سن) خلع کنم تا بتوانيم در مورد يک ايرانی چهلودو سه سالۀ متأهل که در شهر واشنگتن زندگی میکند و يکی از شخصیتهای سياسی اپوزيسيون حکومت اسلامی ايران محسوب میشود باهم گفتگو کنيم. میخواهم توضيح دهم که ما مردم ايشان را در چه صورتها و منظرهایی میبینیم، چه لباسهایی به تنش میکنیم و توقع داريم او چگونه رفتار کند.»
جنابِ دکتر نوری علا چند پاراگرف پائین تر در خصوص همان شاهزادهای که او را تا همین چند جمله پیش از درجه و کوپال خلع نمود، چنین چربزبانی مینماید که گویا جملاتِ بالا از ایشان نیستند. توجه بفرمائید:
«بهراستی آيا، در کل جريانات اپوزيسيون حکومت اسلامی در خارج کشور، کدام «چهره» يا «شخصيت» را میشناسید که بتواند بهتر و بيشتر از آقای رضا پهلوی معرف آرزوهای ملت ستمديده و بلاکشيدۀ ايران باشد، همواره از دموکراسی، حقوق بشر، سکولاريسم، بیاهمیت بودن نوع حکومت، سخن گفته باشد و بيشترين مردم جهان او را بهعنوان يک ايرانی متمدن و امروزی و بهدوراز وحشیگریهای بنيادگرايان اسلامی بشناسند و در داخل ايران نيز از بالاترين حد شناسایی برخوردار باشد؟ آيا ـ بهدوراز ملاحظاتی که با آنها خواهم رسيد ـ برای ما ايرانيان يک چنين مجموعهای يک «سرمايۀ ملی» نيست؟ آيا اين شانس ما مردم نيست که يک نفر از ميان ما میتواند در انظار بینالمللی معرف بهترینهای تاريخ و فرهنگ ما باشد؟ آيا حتی اینکه او فرزند دو پادشاه مدرنيزه کننده اما مستبد ايران است ـ که ما را از اعماق قرونوسطی بيرون کشیدهاند و وجودشان موجب شده که مردم جهان آقای رضا پهلوی را بشناسند و اعمالش را به مدت سی سال زير ذرهبین بگذارند ـ حال که سی سال از انحلال سلطنت گذشته ـ شانس ما نيست؟ و آيا چنين کسی بهترين گزينه برای سخنگوی ما بودن نيست؟»
شاید شما خوانندهٔ محترم و معزز بگوئید که خُب، مردم آزادند نظرات و عقایدِ خود را بگویند. جنابِ دکتر نوری علا همدلش میخواهم در خصوصِ نظامِ پادشاهی، شاهزاده رضا پهلوی و حتی مشروطه خواهان و حزبِ مشروطه ایران نظراتش را بگوید. حق با شماست، خوانندهٔ گرامی! اگر صرفاً اظهار عقیده و نظر میبود که حرفی نیست؛ اما دروغ گفتن و نامهٔ مالامال از تهمتها و افتراها نوشتن و آن را به بالاترین مقامِ سازمانِ بینالمللی ارسال داشتن که یک اظهارنظر معمولی نبوده و نیست. وقتی، به اعترافِ سرکردهٔ نویسندگانِ نامه، با شایعهسازی شاهِ مملکتی را در نزدِ ملتش و مردمِ جهان آنگونه به گناه نکرده متهم میکنند و کشور بزرگی همچون ایران را ۱۴۰۰ سال بی قهقرا و ادبار میبرند، دیگر چه جایِ صحبت کردن از آزادی عقیده و ابراز نظر است؟! این اسمش را هرگز آزادی نمیتوان گذاشت زیرا در هیچ جای جهان و در هیچ کشوری احدی نمیتواند به بهانهٔ اینکه آزاد است و مختار، دست به اقدامی بزند که کشوری را با میلیونها نفر جمعیت به باد فنا دهد. اگر حضراتی مانند دکتر نوری علا مجاز باشند با زدنِ اتهاماتِ واهی به پادشاهی ایران ساز همچون محمدرضا شاه پهلوی چنین بلائی را سر ایران بیاورند، مطمئن باشید که جای آن وجود دارد ملتِ ایران اتهامات بهمراتب بزرگتر و به حقی را بر اشخاصی مانندِ دکتر نامبرده وارد آورده و آنان را به سزای عملشان برساند. این حق برای ملتِ ایران تا هرزمانی که بخواهد از آن استفاده نماید، محفوظ خواهد ماند!
در پایان ضمنِ آرزوی روانی شاد و خاطرهای ماندگار برای رایزن فقید حزب مشروطه ایران، زندهیاد داریوش همایون، سالگرد زادروز آن بزرگمرد سیاسي ایران معاصر را گرامی داشته آرزوی آن رادارم که راه و مرام وی ایرانیان را به سعادت و سرافرازی روزافزونتری برساند.
وجدانی
خوب شما زیاد سخت نگیر به این بابا! در سال ۵۷ اینجوری که من شنیدم تقریباً تمام ملت ساده دل مسلمون ایرون ، بخصوص روشنفکران احساساتی مون طرفدار خمینی بودن. شاید هم کارشون درست بود! چون به هر حال ما شدیدا به چن دهه حکومت عدل اسلامی در ایران نیاز داشتیم که ملت بفهمن اسلام یعنی چی!!