معرفی و عرضهٔ کتاب:

کمتر پیش می‌آید که بتوان کتاب تاریخ را مانند یک رُمان خواند بدون آنکه ذره‌ای در آن خیالپردازی داشته باشد. کتاب تاریخ نوشتهٔ احمد کسروی از آنگونه است.

این کتاب به تولد دوره‌ای از تاریخ معاصر ایران می‌پردازد که ما همچنان از گوارش آن در مانده‌ایم. تمام تنش‌ها و بینش‌ها و کشاکش‌های اجتماعی امروز و دیروز ما تنها نمادی از انقلاب مشروطهٔ نیمه‌تمام صد سال پیش ماست.

در این ناکامی، طبعاً باید به دنبال «مقصر» بگردیم و آن را از گردن خود وا کنیم. در واقع تمام جدال‌های سیاسی اجتماعی ایران معاصر هیچیک جدال واقعاً «سیاسی» نبوده‌اند. جدال‌هایی بوده‌اند که به عنوان یک «پراکسی» تنش نهادینهٔ ایران معاصر میان ارتجاع و تجدد را نمایندگی می‌کردند.

بیرون آمدن از ناهنجاری ساختاری و بحران هویت فرهنگی کنونی، تنها با شناخت چگونگی پیدایش آن میسر است. از این رو مطالعهٔ تاریخ، و به ویژه تاریخ جنبش مشروطه یک عامل کلیدی برای بیرون آمدن از این بحران است. اما اینگونه کتاب خواندن با کتاب خواندن به منظور تهیه و تدارک «برهان خلف» در درگیری‌های مبتذل سیاسی ماهیتاً متفاوت است. این گونه کتاب خواندن برای شناخت خودمان است و نه محکوم کردن دیگری. تصادفاً ویژگی «رُمان» بودن این کتاب به مقدار زیادی به این بر می‌گردد که هر خواننده‌ای عنصری از افکار و احوال شخصیت‌های کاملاً متضاد و متخاصم در این کتاب را یکجا در درون خویش باز می‌یابد. و این از آن روست که کسروی هرچند که در داوری وقایع به طرفداری از تجدد بی‌پرده و بی‌باک است، ولی هرگز در بازگو کردن دیدگاه‌های مخالف کم فروشی نکرده است و ناب‌ترین نمونه‌های افکار جبههٔ مقابل را فراهم آورده است. حتی امروز نیز مرتجعان بسیاری از اسناد معتبر تاریخی همفکران خود را در جایی جز این کتاب نخواهند یافت!

بخش مهمی از تاریخ مشروطهٔ ایران به آذربایجان می‌پردازد. دلیل آن هم واضح است. این که شخص کسروی شاهد و ناظری نزدیک بر وقایع آذربایجان بوده است دلیل وجود و اهمیت این بخش از کتاب نیست. دلیل اعتبار این کتاب است. کسروی ویژگی‌های آذربایجان، ارتباطات نزدیک آن با قفقاز و استانبول و اروپا، کارگران فصلی و غیره را در آغاز کتاب توضیح داده است. دلایلی که این خطه از ایران را به پیشتاز جنبش مشروطه بدل کرد.

بدون وجود آذربایجان، «انقلاب» مشروطهٔ ایران، چیزی بیشتر از یک دعوای خانوادگی نبود. ما باید سعی کنیم بهتر بفهمیم که  که در آن زمان چرا جدال ارتجاع و تجدد، نه با دعوای خانوادگی قابل حل بود و نه با انقلاب توده‌ای. نیز باید عوارض سیاسی و فرهنگی آن تنش تاریخی را که هنوز هم بر ما چیره هستند گوارش کنیم.

در قیاس با آن شور و حال تبریزی‌ها که کسروی بازگو کرده است، او گزارش مفصلی از اجتماعات و تظاهرات مردم اصفهان در پشتیبانی از مردم تبریز را دراین کتاب بطور کامل گنجانده است (احتمالاً از سر شوخ‌طبعی!) که برای درک آیندگان (که ما باشیم) از تفاوت جنبش مشروطه در تبریز با دیگر نقاط ایران نمونه‌ای گویاتر از این گزارش نخواهید یافت.

در این کتاب از ارتجاع در زمانی سخن گفته می‌شود که «ارتجاع» نبود. فضل‌الله نوری «مرتجع» نبود. همان است که بود. و خود نیز برای دوره‌ای با محمد طباطبایی و عبدالله بهبهانی همراه بود. در آن دوره طلبه‌ها سیاهی لشکر ارتجاع نبودند. چه بسا پیشگامان تجدد و در واقع «جنبش دانشجویی» آن زمان بودند. این آرمان‌های تجددگرایانه و ترقی‌خواهانه بودند که رفته رفته به «همانی که بود» معنای «ارتجاع» می‌دادند. رادیکالیسمی که از آذربایجان قوت می‌گرفت، ویژهٔ آذربایجان نبود. چه بسا برخی مشروطه‌خواهان تهران و دیگر نقاط ایران بودند که از نظر فکری به مراتب رادیکال‌تر بودند. اما در آذربایجان بود که مدرنیته پایگاه اجتماعی داشت و «ارتجاع» را هر چه سریع‌تر تعریف می‌کرد.

نیز همین ویژگی‌های منطقه‌‌ای بود که پیشتازان مدرنیته را به پیشگامان واپسگرایی بدل ساخت. قفقازیه در دوره‌ای که این کتاب به آن می‌پردازد مرکز «ارتجاع سرخ» نبود. کانون مدرنیته بود. تنها پس از پیروزی انقلاب اکتبر است که این کانون به یک اتحاد استراتژیک با «ارتجاع سیاه» در مبارزه با مدرنیته (به بهانهٔ ضد امپریالیسم) استحاله یافت. ما ماهیت «روشنفکری» امروز ایران را بدون فهم وقایع آن زمان نخواهیم فهمید.

نیز یادآوری دوستی را در اینجا مفید می‌دانم که قفقازیه در آن زمان تنها کانون مدرنیته برای آذربایجان و ایران نبود. برای روسیه تزاری هم چنین بود. وی می‌گوید «منطقهٔ قفقازیه (منطقه‌ای خطرناک، وحشی و خشن) عموماً محلی بود که دولت روسیه همهٔ افراد شرورش را به عنوان «تنبیه» به آنجا تبعید می‌کرد (چیزی شبیه سیبری) و وقتی این افراد سرگرم ماجراجویی نبودند، مشغول خلق آثار ادبی بودند و تمام این آثار از برجسته‌ترین آثار ادبی روسیه و جهان است…».

این نیز در این تبعیدگاه «شروران» به انرژی جوشان انقلابی می‌افزود. تقی‌زاده هم در خاطراتش هم از پیوندهایش با قفقازیه گفته است و هم بارها از شدت «خشونت» ایرانیانی که از قفقاز آمدند نالیده است.

٭٭٭

ما باید تاریخ خودمان را «صاحب» شویم. از بد و خوب، همهٔ آن را از آن خودمان بدانیم. به تعبیر زیبای میرفطروس، باید به تاریخ «نگاهی مادرانه» داشت. نگاه مادرانه فاقد نگاه انتقادی و یا حتی نگاه تند و سرزنش‌آمیز نیست. اما در نگاه مادرانه کینه و پلشتی هرگز جای نقد و سرزنش و تندی را نمی‌گیرد.

این که ما در همین حس همبستگی و وابستگی بدیهی به تاریخمان نیز وا مانده‌ایم، خود گواه دیگریست بر این که ما هنوز میان ارتجاع و تجدد قادر به انتخاب نشده‌ایم و یکصد سال است که خود را با مخدر ویرانساز همسازی این دو ناهمساز سرگرم و نشئه کرده‌ایم. حتی نگاه مادرانهٔ ما هم فدای این بلاتکلیفی تاریخی شده است. کسروی در این کتاب به ما می‌آموزاند که چگونه می‌توان در این جدال تاریخی تکلیف خود را میان ارتجاع و تجدد یکسره کرد و در عین حال «نگاه مادرانه» را -حتی در قبال دشمن- از دست نداد.

در جریان تهیهٔ این کتاب اما، به این نتیجه رسیدم که کسروی این کتاب را برای مردمی می‌نوشت که فی‌الواقع در زمان خودش وجود خارجی نداشته‌اند. کسروی این کتاب را در آن زمان برای ما در این زمان می‌نوشت. این نکته را هم همینجا اضافه کنم که کسروی این کتاب را بدون شک برای مردم نوشته است و نه یک گروه خاص مثلاً دانشگاهی و پژوهشگر. بی دلیل هم نیست که تأکید می‌کرده است که «سخنان من اینهاست که می‌نویسم. به آنچه دیگران از زبان من گویند ارج نگزارید». اما به گمان من آن «مردمی» که او برایشان سخن می‌گفت، در زمان خودش وجود خارجی نداشته‌اند. به تعبیری می‌توان گفت که کسروی «ارادهٔ مردم»، و آن خواست آرمانخواهانهٔ مشروطه را جایگزین «واقعیت مردم» و آنچه که واقعاً موجود بود می‌کرد و آن انسان آرمانخواه را مخاطب قرار می‌داد. انتقاد تندش از دیگر سرآمدان جنبش مشروطه نیز به تعبیری همین بود که واقعیت عقب‌ماندهٔ اجتماعی حس آرمانخواهانهٔ آنها را پس زده بود. البته او حق داشت زیرا از آذربایجان آمده بود و ظرفیت این آرمانخواهی تجددگرایانه را در عرصهٔ اجتماعی شاهد بوده است. اما به گمان من آن «شهروندانی» که کسروی مخاطب قرار می‌داد متعلق به آن زمان نبودند. ما بودیم.

در پایان کتاب تاریخ مشروطهٔ ایران، کسروی واژه‌نامهٔ مختصری دارد که برای آگاهی خوانندگان نسبت به معنای برخی واژه‌ها ضروری تشخیص داده بود (من آن را به آغاز کتاب منتقل کرده‌ام). در میان آن واژه‌ها، واژه‌هایی وجود دارند که هنوز هم کسی «نمی‌بیوسد». ولی در همان فهرست بسیاری واژه های دیگر نیز وجود دارند که ایرانی امروزی معنایشان را بدیهی می‌داند و از وجودشان در چنین لیستی تعجب می‌کند. حال آنکه آنها نیز در زمان کسروی از جمله واژه‌های «نابیوسانه» به حساب می‌آمدند. این نشانی گویا از این امر است که تا چه اندازه اندیشمندان جنبش مشروطه در پایه ریزی یک زبان و فرهنگ نوین برای ایرانی نوین نقش داشته‌اند. ولی من این نشان را شاهدی بر این مدعای خود نیز می‌دانم که مردمی که کسروی مخاطب قرار داده بود، در زمان خودش وجود خارجی نداشته‌اند. آن «مردم» ما بودیم. این شاید این نکته را نیز توضیح دهد که چگونه آن اندیشه‌ورزی پویا و آفرینندهٔ دوران مشروطه برای دورانی اینچنین دراز جای خود را به یک ایستایی و جزم باورنکردنی سپرد.

نمی‌دانم چگونه می‌شود یک کتاب هزار صفحه‌ای را در چند پاراگراف «معرفی» کرد. آن هم چنین کتابی را. مطالب بسیاری را یادداشت کرده بودم که در این معرفی نامه بگنجانم اما اکنون با توجه به حجم محدود این صفحه (و امکانات ویرایشی‌اش!) چنین کاری را بی‌حاصل می‌بینم. از این رو به ذکر اطلاعات ضروری در مورد دانلود کتاب اکتفا کرده و مطلب را در همینجا پایان می‌دهم.
من تردیدی ندارم که جنبش نوین ملی ایران بر شانه‌های جنبش مشروطه برخواهد خاست.

٭٭٭

اطلاعات لازم در مورد ساختار این کتاب در توضیحاتی در ابتدای خود کتاب آورده شده است. به دلایل گوناگون که بخشی به حجم طبیعی کتاب و عکس‌هایش مربوط می‌شود و بخشی دیگر به کیفیت ساختاری کتاب، فایل PDF این کتاب نزدیک به ۲۰۰MB حجم دارد.

توزیع این فایل به هر طریقی آزاد است و با توجه به دشواری دانلود چنین حجمی در داخل ایران، تشویق هم می‌شود. لینک‌های دانلودی که در اینجا ارائه می‌شوند لینک مستقیم هستند که گویا برای دوستان داخل کشور استفاده مؤثر از download manager را برای دانلود بهتر و سریعتر فراهم می‌آورد. دیگران هم اگر مایل باشند می‌توانند برای یک کپی از این فایل از خودشان یک لینک مستقیم بگذارند تا دانلود آن در داخل کشور را ساده‌تر سازد.

٭٭٭

برای دانلود فایل فشرده متن پررنگ زیر را کلیک کنید
 Kasravi Mashrooté.zip 189.8 MB