آقای مجید نفیسی را سی سالی است که می شناسم . با اقوام و آشنایان نزدیک او در اصفهان و تهران نیز دوستی و مراوده دارم . طی این سالها او را همواره شاعر پُر مدعا و تلخ گوشتی می شناختم و با نظر به ناملایماتی که در زندگی شخصی و ادبی اش متحمل شده به او حتا حق می دادم که تلخ باشد . اما تلخی و بد خُلقی و خود بزرگ بینی یک امر است و توسل به دروغ محض و تحریف گفته دیگران امری دیگر .
این نخستین باری نیست که مجید نفیسی به قصد تخریب من دست به قلم می برد (عباس صفاری و ادبیات مهاجرت: یک بام و دو هوا!) . چند سال پیش همزمان با سفر من به تهران ایشان نامه ای سرشار از دروغ و افترا به تلفن های نشریات تهران و بسیاری از دوستان و آشنایان من که بهتر از او من را می شناسند فکس کرده است . این بار اما اسباب تحریک ایشان برآمده از گفتگوئی بوده است که اخیراً این جانب با روزنامه آرمان داشته ام و در آنجا خبر از خون تازه ای داده بودم که طی چند سال اخیر در رگهای شعر مهاجرت جاری شده است و در خاتمه تعدادی از شاعران این جریان را نام برده بودم . هنگام مصاحبه برایم قابل پیش بینی بود که عده ای در آن مقاله دنبال نام خودشان می گردند و چنانچه نامی از آنها نرفته باشد بر آشفته می شوند . اما هرگز گمان نمی بردم که مجید نفیسی را در حدی برآشفته کند که به دروغ های محض متوسل شود . ما در خارج از کشور ماشاالله سیصد چهار صد شاعر داریم . معیار من نیز در نام آوردن ها بر مبنای نو آوری و خلاقیت بوده است و نه تعداد کتاب و سابقه افراد . به فرض هم که سه چهار نام دیگر به آن مجموعه می افزودم با نظر به معیار فوق ، بی تردید مجید نفیسی جائی در آن میان نمی داشت .
مجید نفیسی قریب شصت و هفت سال سن و پنجاه و پنج سال سابقه کار شاعری دارد . شماری از همدوره ای های او چه درگذشته ، چه در قید حیات از بزرگان شعر معاصرمحسوب می شوند و تا به حال از هر کدام چندین گزینه شعر و کلیات اشعار منتشر شده است و آقای نفیسی در این سن و سال هنوز افتخار می کند در پانزده سالگی به جای آن که تلاش کند از استادانش محمد حقوقی و هوشنگ گلشیری چیزی بیاموزد دیدگاهشان را به نقد کشیده و پس از بریدن از آنها و دیگر اعضای جُنگ اصفهان به راه راستین خود رفته است . راهی که پس از پنجاه سال او را به جائی رسانده است که برای چاپ شعرش در ایران نیاز به یک پل ارتباطی دارد تا او را به سردبیر و ناشری که احیاناً نمی شناسندش معرفی کند .
مجید نفیسی طی پنجاه و چند سال عمر شاعری اش چوب خود برتر پنداری اش را بارها و به ویژه از دست استادانش محمد حقوقی و هوشنگ گلشیری و دیگرانی که رفتار او با اصحاب جُنگ اصفهان را ناشی از خودشیفتگی بچه گانه و بی مورد او می پنداشتند خورده است . من نیز خیال ندارم آن گونه که رسم است در این پاسخ مقابل به مثل کرده و از او و شعرش عیب و ایراد بگیرم . اما از آنجا که او این بار شمشیر کُندش را از رو بسته و دست به انتشار این مطلب سراسر کذب و دروغ زده است و برای دوست و آشنای من نیز فرستاده چاره ای ندارم تا بخش هائی از نوشته اش را که دروغ محض یا نقل قول تحریف شده است در ادامه فهرست کنم .
یک : من هرگز در گفتگوی بیست سال پیشم با مجله معیار نگفته ام « شاعران ایرانی مقیم اروپا و آمریکا دانش لازم از محیط زندگی خود را ندارند و نمی توانند مثل من شعر بگویند » این را آقای نفیسی از خودش در آورده . خوشبختانه اصل این نقل قول در مطلب دیگری از آقای نفیسی با عنوان ( نمی خواهم رمبو باشم ) در گوگول موجود است . زهی دروغ پرداز کم حافظه .
دو : من هرگز به مجید نفیسی نگفته ام در گفتگویم با رسول یونان مصاحبه کننده نام او را اشتباهاً اضافه کرده است .
سه : من هرگز در جلسه عصر روشن که متن کامل آن سخنرانی با کلمات کلیدی « عباس صفاری عصر روشن » در گوگول قابل دسترسی است نگفته ام ادبیات فارسی ایرانیان برون مرز کاملاً شکست خورده است . در حقیقت در برابر آقای اکبریانی که ادبیات برونمرزی افغانستان را در جایگاه برتری نسبت به ایران قرار می داد از ادبیات برونمرزی ایرانیان با نام آوردن از نویسندگان حتا ممنوع النام خارج دفاع کردم .
چهار : من هرگز در گفتگوی اخیرم با روزنامه آرمان ( که متن کامل آن در سایت روزنامه و وبلاگ من قابل دسترسی است ) نگفته ام میرزا آقا عسگری ملک الشعرایی است که از رونق افتاده .
پنج : من هرگز در گفتگو با آرمان نگفته ام اسماعیل خوئی شاعری است که نباید ایران را ترک می کرد که در غرب خراب شود . من در پاسخ به سئوالی از خبرنگار و به خاطر ممنوع القلمی آقای خوئی نظرم در مورد ایشان را این گونه بیان کردم : « اسماعیل خوئی که شما نامی از او نبردید شاعر قَدَری است که نباید از ایران خارج می شد » .
شش : من هرگز در گفتگو با آرمان از واژه ( زمین گیر ) در ارتباط با شخص او و به خاطر تضعیف بینائی اش استفاده نکرده ام . ایشان با مظلوم نمائی کوشیده است حس ترحم را در خواننده بر انگیزد که عمل بسیار ناپسندی است . جمله من بی کم و کاست از این قرار بوده است « مجید نفیسی شعرش بی رمق است . کفتری است که پنجاه سال است پرپر می زند اما کماکان زمین گیر است و امیدی به پروازش نیست . »
هفت : من هرگز در صفحه فیس بوکم از زمین گیر بودن او و استفاده اش از یارانه دولتی آمریکا نه خبر داشتم نه حرفی زده ام . اگر چنین بوده است نوش جانش . یک مو هم که از خرس بکنی غنیمت است
هشت : من هرگز در برنامه تماشای بی. بی. سی . کسی را به خاطر دو تابعیتی بودن سرزنش نکرده و نگفته ام آنها که خود را ایرانی آمریکائی می شمارند باید شرم کنند . در واقع کسی باید شرم کند که داعیه انقلاب و آزادی دارد و قادر است جهت تخریب دیگران به چنین دروغ هائی که در این سوی جهان حتا پی گرد قانونی دارد متوسل شود . در ضمن عدم توازن بودجه دولت آمریکا را آن طور که ایشان نوشته اند من به گردن نادارها و ناتوان ها نینداخته ام . ما خودمان هشتمان همواره گرو نُهمان است . راستش مانده ام که وسط این صحرای کربلای شعر او چگونه از بودجه آمریکا سر در آورده . من که با یک من سریش هم نمی توانم به شعر و شاعری وصلش کنم .
نُه : من نزدیک به پنجاه سال است که با پاسپورت ایرانی به سفر می روم و یک تابعیتی هستم . بهای سنگین آ ن را نیز جدا از هزینه های ویزا با تحمل سخت گیری و بی ادبی ماموران مهاجرت فرودگاه های شرق و غرب و در برابر نگاه نگران همسر ودختران خُرد سالم پرداخته ام . بله ، من بی آن که شعار بدهم و یا عملکرد دیگران را قضاوت کنم به پاسپورت ایرانی ام حتا اگر نشان تیمور و چنگیز هم بر آن باشد افتخار می کنم . همانطور که یک انگلیسی یا آلمانی در گیر و دار رویدادها و فارق از آن که چه قدرتی بر مسند بوده است به ملیت و پاسپورتش افتخار کرده است . اگر هم مقیم ایران نیستم یک امر شخصی است که فقط به خودم و خانواده ام مربوط است .
ده : و نکته آخر این که سال هاست رسانه ها و نشریات داخل کشور چندین ساعت پیش از آن که روی پیشخوان روزنامه فروش قرار بگیرد از طریق اینترنت در سرتا سر جهان قابل دسترسی است . آخر من چگونه می توانم در روزنامه شرق داخل کشور یک حرف را بیان کنم و در بی. بی . سی . خارج کشور عکس آن حرف را . مگر این دو رسانه در سرتا سر جهان از طریق اینترنت قابل دسترسی نیست . واقعیت بر خلاف نظر آقای نفیسی این است که دیگر چیزی به عنوان یک بام و دو هوا وجود ندارد . فقط یک بام است و یک هوا .
عباس صفاری
"دل خوش سیری چند"... اگر نفیسی مرا به بلاگش راه میداد, آنجا هم همین را میگفتم... دو هزار شاعر داریم, یه آدم نداریم که از این غربت سرای کوفتی نجاتمون بده...