دنبالهء ماجراي مي مي خانم و اولين پيامد " دفاع از آزادي "!

طبق عادت روزانه من شير قهوه ام را در روي بالكن مي خورم حتي اگر هوا برفي باشد اگر روزي اينكار را نكنم و با هواي آزاد و طبيعت شروع نكنم ...مريض مي شم ...
مي مي خانوم وفا دار هم هر روز براي عرض ادب مي امد و نوازش روزانه اش را طلب ميكرد !
يكروز صبح ديدم مي مي نيست و نيامد .... عصرش براي غذا نيامد! ... فردايش باز نيامد ....!! ديگه طاقت نياوردم و به همسايه زنگ زدم كه خبر بگيرم ......... گفت احتمالا" خانم تشريف برده " الواتي" !!؟ ...
واآااااآي راست مي گفت مي مي ديگه به سن گربه ها وقت بلوغش بود / ديگه بچه نبود .
يكي دو روز ديگه گذشت ....يكروز صبح خانم همسايه وحشت زده بمن زنگ زد كه
مي مي امده جلوي در اطاقش و حركت نميكنه و بي رمق است و تكان هم نمي خوره .... خانم هم كه جرات دست زدن به او را  نداشت و مي ترسيد ...
                                ميگفت اينها وحشي هستند شما خودتان بيائيد .......
رفتم ....
ديدم مي مي خانوم با دوتا چشمهايش كه ديگه خيلي زيبا بودند بدون صدا منو نگاه ميكنه ...
آهسته بغلش كردم ...نمي دونم چه اش بود مثل اينكه وزن نداشت باز كوچولو شده بود ....
اوردمش خانه و به دامپزشك مربوطه دوباره زنگ زدم / و راهي مطبش شدم....
وقتي معاينه اش كرد گفت ... كمرش احتمالا" ضربه ديده ولي پايش شكشته !!!....
من اول فكر كردم زير ماشين رفته باشه ولي دكتر چيز جالبي برايم تعريف كرد ...... .
مي مي با اينكه گربه ولگرد بود ... اما مخلوطي از نژاد اروپائي و" پرشين " بود و گويا نژاد پرشين براي جفتگيري هر گربهء نري را نمي پذيرد ..... !!و در نتيجه مقاوت مي كند و گاه همين عمل و يا گير افتادن در نفطه ايي باعث صدمه خوردنش مي شود !!...
آخيه..... حيوونكي   پس از" حق انتخابش" مي خواسته استفاده كنه!.. و مثل خيلي از
آزادي خواه ها "قيمتش" را پرداخته....
خوب حالا چاره چيست دكتر ؟ .....
دكتر كه بار اول بابت چشمهايش پولي دريافت نكرده بود .... اينبار گفت اگر ولش كنيد بالاخره جوش مي خوره و لي احتمالا" لنگ ميشه .......و گرنه بايد عكسبرداري بشه و عمل كنيم .... كه ....با نزديك بودن ايام عيد و گرفتاري ها از بيمارستان دانشگاه نمي تونم استفاده بكنم .....
مگر خصوصي ........... بي درنگ گفتم هر كاري لازم است را بكنيد و هزينه اش را پرداخت مي كنم ...( البته بين خودمون نمي دونستم چه بسر خودم اوردم !!!)
فردايش مي مي را عمل كردند و چند ساعت بعد به خانه اوردمش ... با اينكه در مطب بهوش امده بود ولي
حيوانكي سخت ناتوان بود ........ تا ده روز بايد امپول مي زد و با شروع ايام عيد من از رفتن به شمال صرفه نظر كردم و البته بقيه خانواده هم كه طي اين سالها با روحيه ام آشنا بودند ....
در تهران ماندگار شدند .
بعد از دو سه روز مي مي كم كم رو به بهبودي گذاشت
ولي اصلا" با دكتر و امپول ميانه نداشت .... و سر وقتش كه مي شد قايم مي شد و هر بار من از يك جاي عجيب پيدايش ميكردم ..
بالاخره معالجه تمام شد و بخيه ها را كشيديم .... ولي مي مي وحشت زيادي از بيرون رفتن داشت
هوا خوب بود و خواهر وبرادرش براي بازي و شيطوني اغلب از پشت پنجره صدايش ميكردند ولي مي مي لحظه ايي از من جدا نمي شد شده بود سنجاق سينهء من حاضر نبود صبح ها پا به روي زمين بگذارد ...
شايد هم از بقيه خجالت مي كشيد چون نصف بدنش را تراشيده بودند و تازه داشت پشم ها در مي امد
يكي دوهفته طول كشيد تا مي مي خانوم جرات پيدا كرد كه در توي حياط گردش كند .... ولي بالاخره طبيعت كار خودش را كرد و دوباره به زندگي سابقش و با خواهر و برادرش به دنياي آزاد ولي بي رحم برگشت ... و يكبار ديگه نجات يافت
با اين فرق كه اينبار مي مي خانوم ديگه يك گربهء قيمتي شده بود و از يك پرشين واقعي قيمش كمي نداشت !!! ( اينو بعد از پرداخت فاكتور دامپزشك فهميدم !!)
البته از نظر زيبائي و شخصيت بنظر من از همه خوشكل تر بود ... شايد هم حكايت سوسكه و بچه اش باشه ... وليواقعا" بود ..
مي مي خانوم واقعا" از هر نظر يك گربه اشرافي شد .../.. غير ممكن بود بهترين چيز ها را در بدترين شرائط دست بزند ...!! يعني مثل گربه هاي ديگه طبيعتش دزد نبود !! خانم همسايه ميگفت بارها شده ماهي بيرون مي گذارم كه يخش باز بشه ... با اينكه عاشق ماهي بود ... دست نمي زد !! ... همينطور به پرنده ها ... نه پرنده هاي داخل خانه و نه پرنده هاي حياط محال بود ...حتي اگر گشنه مانده باشد .
يكنوع منش مخصوص بخودش داشت ... موقع غذا با اينكه مي دونست سوگلي منه ولي هرگز ديگر گربه ها را كنار نمي زد و حتي گاهي سرش را عقب مي گرفت تا خواهر وبرادرش قسمت خوبتر را بخورند .... كاري كه من در گربه ديگري نديده بودم .
مي مي خانم دیگه  يك ليدي واقعي شده بود...... و باز ....آزادي صدايش مي كرد .