Kuwait, My Kuwait

 

We wandered in the sea shallows
And our souls filled with the opacity of the water.
With the bitter taste of the captain’s betrayal  in our mouths,
We lifted our hopes on top of our hands
And shouted toward the shore:
“There, roads and cities!
There, shaking fronds of palm trees!”
Could these flickering lights
Illuminate our dark night?

In small shacks
We slept sole to sole
Lest a “foot-licking” demon
Lick us to death in our sleep.
Alas! Awaking,
Our souls soon shattered
By concrete high-rises
And police whipping.

In Kuwait*
All scents mingled together:
The scent of new jeans,
The scent of cognac and whisky,
The salty scent of our bodies before work,
The salty scent of our bodies after work,
The scent of petroleum, petroleum, petroleum.

At last, the promised day arrived
And the showering light blinded us.
Migrant workers from faraway lands,
Children of hardship and poverty
Gathered from everywhere
And groups of marchers
Sprang like desert flowers:
“A share of oil money to everybody!
A share of oil money to everybody!”
But the oil from the depth of the earth
And the blood in our veins
Pulsed through the same heart.

Now we return to our villages
Each with two packs of cigarettes,
Fresh wounds of grief
And the old pain of gonorrhea;
A sea fear behind us,
A desert panic in front of us
And a shout from our ranks:
“Ah, Kuwait, my Kuwait!
Have the Gulf waters buried you
Forever?”

Majid Naficy
January 12, 1986

* In the 1970s, Kuwait had the same charm for Iranian migrant workers that the US has for Central American immigrants today.

كویت، كویتِ من

 

در پایابهای دریا سرگردان شدیم
و روحمان از كدورتِ آب آكنده شد.
با تلخیٍ خیانتِ ناخدا در دهان
امیدها بر سر دست گرفتیم
و رو به ساحل فریاد كشیدیم:
"آنك جاده ها و شهرها!
آنك كاكلِ جنبانِ نخلها!"
آیا این سوسوی نور می توانست
شب تاریك ما را روشن كند؟

در كپَرهای كوچك، كف به كف خفتیم
تا پالیسِ بیابان در خواب
جانمان را نرباید.
افسوس! در بیداری
غول های سیمانی
و شلاقِ شُرطه ها
روحمان را درهم شكست.

در كویت
همه ی بوها بهم آمیخته بود:
بوی جین های تانخورده
بوی كنیاك و ویسكی
بوی شوريِ تن ما پیش از كار
بوی شوريِ تن ما پس از كار
بوی نفت، نفت، نفت.

عاقبت، روز موعود فرارسید
و بارشِ نور، چشمان ما را خیره كرد.
مهاجرانِ سرزمین های دور
فرزندانِ رنج و فقر
از همه سو گرد آمدند
و دسته های راه پیمایان
چون گلهای صحرایی روئیدن گرفت:
"به هر كس سهمی از پول نفت!
به هر كس سهمی از پول نفت!"
نفت اما از دل زمین
و خون در رگهای ما
هر دو از یك قلب می تپید.

اینك به آبادی خود باز می گردیم
هر یك با دو بسته سیگار،
داغهای تازه
و درد كهنه ی سوزاك؛
بیمِ دریا در پس،
هولِ بیابان در پیش
و فریادی از میانِ ما:
"آه! كویت، كویتِ من!
آیا آبهای خلیج
تو را برای همیشه
در خود دفن كرده است؟"

مجید نفیسی
۱۲ ژانویه ۱۹۸۶